به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، «حضرت اباعبدالله الحسین (ع) به هیچ وجه و هرگز دولت یزید را مشروع نمی دانست هر چند معاویه که پدر او بود، در ظاهر مشروعیتی برای خود دست و پا کرده بود چرا که او توانست جامعه متفرق مسلمان ها را در آن دوره جمع کند و یک وحدت سیاسی در اراضی اسلامی به وجود آورد. لذا سال چهلم هجری را سال عام الجماعه می خوانند.» این سخنان گوشه ای از صحبت های عبدالوهاب فراتی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است؛ مشروح گفتگوی ما با این کارشناس اندیشه سیاسی اسلام و مولف کتاب " اندیشه سیاسی امام خمینی(ره)" از نظرتان می گذرد:
چرا امام حسین (ع) روش اصلاح گری یا مشاوره در خلافت یزید را در پیش نگرفت و به اصطلاح آن حضرت (ع) اگر بیعت با یزید را قبول نداشتند و نپذیرفتند، چرا مشاور یزید نشدند و علیه او قیام و خروج کردند؟
این سوال مهمی است در تحلیل رفتارشناسی شبی که امام حسین (ع) به دارالخلافه خوانده شد.
باید توجه داشت در اندیشه سیاسی اهل بیت علیهم السلام دولت ها دو دسته اند؛ مشروع و نامشروع. دولت یزید در نگاه اهل بیت علیهم السلام، از جمله دولت های نامشروعی بود که امام حسین (ع) نمی توانست با او بیعت کند یا در ذیل دولت این مرد فاسق زندگی کند و بی تفاوت باشد.
زمانی که ولید بن عتبه، امام حسین (ع) را به دارالاماره مدینه برای بیعت با یزید فراخواند، امام حسین (ع) به بهانه این که الان شب است و این کار باید در حضور مردم صورت بگیرد، مجلس بیعت را ترک کرد و از بیعت با یزید سر باز زد.
با این حال امام حسین (ع) می توانستند ضمن نپذیرفتن بیعت، توافق کنند به عنوان مشاور کنار یزید قرار بگیرند و ماجرا همین جا فیصله پیدا کند؛ چرا آن حضرت (ع) دست به این اقدام نزدند؟
علت این اقدام برمی گردد به این که حضرت اباعبدالله الحسین (ع) به هیچ وجه و هرگز دولت یزید را مشروع نمی دانستند هر چند معاویه که پدر او بود، در ظاهر مشروعیتی برای خود دست و پا کرده بود چرا که او توانست جامعه متفرق مسلمان ها را در آن دوره جمع کند و یک وحدت سیاسی در اراضی اسلامی به وجود آورد. لذا سال چهلم هجری را سال عام الجماعه می خوانند. در حقیقت به دلیل این که معاویه با امپراطوری رُم می جنگید، به نوعی نماینده اسلام در مقابل مسیحیت به شمار می رفت و این موضوع می توانست برای او مشروعیتی ظاهری به وجود آورد.
هر چند معاویه نیز وقتی به قدرت رسید، ظلم و ستم را پیشه خود کرد و منطق او، منطق شلاق و شمشیر بود. سال هایی از حیات امام حسین (ع) نیز به دوران خلافت معاویه گره خورده بود و ایشان شاهد یک حادثه بزرگ در این دوران یعنی انتقال خلافت به سلطنت بود. به عبارت دیگر در سال 40 هجری عملا خلافت اسلامی به سلطنت موروثی تبدیل شد که قدرت را به پسر منتقل می کرد و او نیز با زور و اجبار بر مردم حکومت می کرد.
لذا این خلافت به صورت مبنایی از نظر امام حسین (ع) نامشروع بود و ایشان نمی توانستند بنیان های مشروع برای خلافت یزید فراهم کنند؛ بنابراین، هیچ گزینه مطلوبی برای بیعت با یزید از سوی ایشان وجود نداشت.
چرا امام حسین (ع) پس از بیعت نکردن شبانه مدینه را به سمت مکه ترک کردند، ایشان می توانستند همانند دیگر افرادی که ممکن بود بیعت نکنند و کاری به نظام سیاسی موجود نداشته باشند و در سرزمین خود بمانند، پس چرا در مدینه نماندند و راهی سرزمین وحی شدند؟
آن چه که این میان مهم است، مساله بیعت نکردن و بهای تمام شدن آن بود. یعنی اساسا بیعت نکردن با خلیفه در اسلام امویان نه تنها معصیت و گناه شمرده می شد، بلکه جرم نیز به شمار می رفت. به عبارت دیگر اگر کسی با خلیفه (در آن زمان یزید) بیعت نمی کرد، هم از نظر شرعی گناهکار و معصیت کار بود و در آخرت از سوی خدا سرزنش و عقاب می شد!!! هم این عدم بیعت او جرم تلقی می شد و او به عنوان مجرم تحت تعقیب قرار می گرفت.
این رویکرد دقیقا بر خلاف اسلام علوی بود. در اسلام علوی بیعت نکردن با امام (ع)، تنها گناه و معصیت شمرده می شد و جرم تلقی نمی شد. به عبارت دیگر اگر کسی با امیرمومنان امام علی (ع) بیعت نمی کرد، تنها مرتکب معصیت شده بود و خود را از مزایای حکومت امام (ع) محروم کرده بود و در آخرت عقاب و سرزنش می شد اما عدم بیعت با امام علی (ع) در حکومت ایشان، جرم تلقی نمی شد تا فرد مجرم تحت تعقیب قرار گیرد.
به همین دلیل شیخ مفید در برخی از کتاب های خود لیست افراد که با امیرمومنان علی (ع) بیعت کردند و اسامی افرادی که با ایشان بیعت نکردند را آورده است. به طور مثال سعد ابن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، زید بن ثابت، عبدالله بن عمر، از جمله افرادی بودند که با امیر مومنان (ع) بیعت نکردند، اسیر شدند اما هیچ یک از آنها تحت تعقیب دستگاه خلافت قرار نگرفتند و همه به مرگ طبیعی مُردند.
لذا در دوره خلافت امیرمومنان علی (ع) حتی یک نفر نیست که به اتهام جرم سیاسی و عدم بیعت با امام علی (ع) روانه زندان شود. البته ممکن است برخی افرادی که با امیرمومنان علی (ع) بیعت نکردند اما با ایشان وارد کارزار و جنگ شدند و امیرمومنان (ع) نیز با آنها وارد نبرد شد یا اسیر شدند اما هیچ فردی به صرفِ بیعت نکردن با ایشان دستگیر یا زندانی و کشته نشد.
اما در اسلام اموی بیعت نکردن با خلیفه جرم تلقی می شد و در حقیقت به قیمت از دست دادن جان طرف تمام می شد، بنابراین، امام حسین (ع) شبانه از مدینه خارج شد تا مسیری دیگر پیدا کند و از تعقیب یزید خلاص شود.
این نشان می دهد در حادثه عاشورا تقابل اسلام اموی و علوی به رویایی و اوج خود می رسد یعنی دو تفکر از اسلام با یکدیگر وارد جنگ می شوند همانند دو تفکری که امروز در خاورمیانه است یعنی اسلامی که داعش ترویج می کند که همان اسلام اموی است که هر فردی با ابوبکر بغدادی بیعت نکند باید کشته شود!
اما امام حسین (ع) به دلیل آن که یزید را اساسا فرد قابلی نمی دانست بلکه او را فردی فاسق و فاسد می دانست ضمن آن که یزید را از دوران کودکی می شناخت چرا که تفاوت سنی خاصی با یکدیگر نداشتند و ایشان می دانستند یزید فردی خوش گذران، زن باره، هوس باز، ترسو، سگ باز و ... است که نه قابلیت خلافت دارد و نه مشاوره. اما خروج امام (ع) ز مدینه به معنای فرار کردن آن حضرت (ع) نیست بلکه ماندن در مدینه جایگاهی نداشت به دلیل آن که امام (ع)اگر آنجا می ماندند باید با یزید بیعت می کردند و این امضا یعنی مشروعیت دولت یزید امضا شده بود.
لذا اسلام به مخاطره می افتاد و فاتحه آن خوانده می شد. بنابراین، امام حسین (ع) هم برای تامین جان خود و هم بیعت نکردن با یزید مدینه را ترک کرد و سپس دعوت مردم کوفه را اجابت کرد تا دولت امام علی (ع) را در این شهر احیا کند و لذا به سمت کوفه رفت اما در کربلا آن ماجراهای جانکاه اتفاق افتاد.