بسم الله الرحمن الرحیم
و الفجر (1)
و لیال عشر (2)
و الشفع و الوتر (3)
و الیل إ ذا یسر (4)
هل فى ذلک قسم لذى حجر (5)
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 – به سپیده دم سوگند.
2 – و به شبهاى دهگانه .
3 – و به زوج و فرد.
4 – و بـه شـب هـنـگـامـى کـه (بـه سـوى روشـنـایـى روز) حـرکـت مـى کـنـد سـوگـند (که پروردگارت در کمین ظالمان است ).
5 – آیا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نیست ؟!
تفسیر:
به سپیده صبح شما سوگند!
در آغاز این سوره به پنج سوگند بیدارگر اشاره شده :
نخست مى فرماید: (قسم به فجر و شکافتن پرده سیاه شب ) (و الفجر).
(و قسم به شبهاى دهگانه ) (و لیال عشر).
(فجر) در اصل به معنى شکافتن وسیع است ، و از آنجا که نور صبح تاریکى شب را مـى شـکـافـد از آن تـعـبـیـر به (فجر) شده است ، و مى دانیم فجر بر دو گونه است (کاذب ) و (صادق ).
فـجـر کـاذب هـمـان سـپـیدى طولانى است که در آسمان ظاهر مى شود و آن را تشبیه به دم روباه مى کنند که نقطه باریک آن در طرف افق است و قاعده مخروط آن در وسط آسمان .
فجر صادق از همان ابتدا در افق گسترش پیدا مى کند، صفا و نورانیت و شفافیت خاصى دارد، مانند یک نهر آب زلال افق مشرق را فرا مى گیرد، و بعد در تمام آسمان گسترده مى شود.
فجر صادق اعلام پایان شب ، و آغاز روز است ، در این موقع روزهداران باید امساک کنند، و وقت نماز صبح وارد مى شود.
بـعـضى (فجر) را در این آیه به معنى مطلق آن یعنى سپیده صبح تفسیر کرده اند که مـسـلمـا یـکى از نشانه هاى عظمت خداوند است ، نقطه عطفى است در زندگى انسانها و تمام مـوجـودات زمـیـنـى ، و آغـاز حـاکـمـیـت نـور و پـایـان گرفتن ظلمت است ، آغاز جنبش و حرکت مـوجـودات زنده ، و پایان یافتن خواب و سکوت است ، و به خاطر این حیات خداوند به آن سوگند یاد کرده .
ولى بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى فـجـر آغـاز مـحـرم کـه آغـاز سال جدید است تفسیر کرده اند.
و بـعـضـى بـه (فـجـر روز عـیـد قـربان ) که مراسم مهم حج در آن انجام مى گیرد، و مـتـصـل بـه شـبـهـاى دهگانه است . و بالاخره بعضى به صبحگاهان ماه مبارک رمضان و یا (فجر صبح جمعه ).
ولى آیـه مفهوم وسیعى دارد که همه اینها را شامل مى شود، هر چند بعضى از مصداقهاى آن از بعضى دیگر روشن تر و پراهمیت تر است .
بـعـضـى مـعـنـى آیـه را از ایـن هـم گسترده تر دانسته اند، و گفته اند منظور از فجر هر روشنایى است که در دل تاریکى مى درخشد.
بـنابر این درخشیدن اسلام و نور پاک محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم ) در تاریکى عـصـر جـاهـلیـت یکى از مصادیق فجر است ، و همچنین درخشیدن سپیده صبح قیام مهدى (علیه السـلام ) بـه هـنـگام فرو رفتن جهان در تاریکى و ظلمت ظلم و ستم ، مصداق دیگرى از آن محسوب مى شود (همانگونه که در بعضى از روایات به آن اشاره شده است ).
و قیام عاشوراى حسینى در آن دشت خونین کربلا، و شکافتن پرده هاى تاریک ظلم بنى امیه ، و نشان دادن چهره واقعى آن دیوصفتان مصداق دیگر بود.
و هـمـچـنـیـن تـمـام انـقـلابـهـاى راسـتـیـنـى کـه بـر ضـد کـفـر و جهل و ظلم و ستم در تاریخ گذشته و امروز انجام مى گیرد.
و حـتـى نـخـسـتین جرقه هاى بیدارى که در دلهاى تاریک گنهکاران ظاهر مى شود و آنها را به توبه دعوت مى کند (فجر) است .
ولى البـتـه ایـن یک توسعه در مفهوم آیه است در حالى که ظاهر آیه همان فجر به معنى طلوع سپیده صبح است .
و امـا (لیال عشر) (شبهاى دهگانه ) مشهور همان شبهاى دهگانه ذى الحجه است که شاهد بزرگترین و تکاندهنده ترین اجتماعات عبادى سیاسى مسلمین جهان است .
این معنى در حدیثى از (جابر بن عبدالله انصارى ) از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است .
بـعـضـى نـیز آن را به ده شب آخر ماه مبارک رمضان که شبهاى قدر در آن است تفسیر کرده اند.
و بعضى آن را به شبهاى آغاز ماه محرم .
جمع میان این تفسیرهاى سه گانه نیز کاملا ممکن است .
در بـعـضـى از روایـاتى که اشاره به بطون قرآن مى کند فجر به وجود حضرت مهدى (علیه السلام ) و لیال عشر به ده امام قبل از او، و (شفع ) که در آیه بعد مى آید به حضرت (على ) و (فاطمه زهرا) (علیهاالسلام ) تفسیر شده است .
بـه هـر حـال سـوگـنـد بـه ایـن شـبـهـاى دهـگـانـه بـه هـر تـفـسـیـرى کـه بـاشـد دلیل بر اهمیت فوق العاده آنها است چرا که همیشه سوگند به امور مهمه یاد مى کنند جمع میان معانى نیز ممکن است .
سپس سوگندها را ادامه داده مى افزاید: (قسم به زوج و فرد) (و الشفع و الوتر).
در ایـنـکـه مـنـظـور از (شـفـع ) و (وتـر) (زوج و فـرد) در ایـن آیـه چـیـست ؟ مفسران اقـوال و احـتـمـالات فـراوانـى ذکـر کـرده انـد: بـعـضـى بـالغ بـر بـیـسـت قـول و بـعـضـى از آن هـم فـراتـر رفـتـه و بـالغ بـر سـى و شـش قول نقل کرده اند!.
و مهم ترین آنها اقوال زیر است .
1 – مـنـظـور اعـداد زوج و فـرد اسـت ، مـطـابـق ایـن تـفـسـیـر خـداونـد بـه کـل اعـداد کـه از زوج و فرد تشکیل شده است سوگند یاد کرده ، اعدادى که همه محاسبات و نظامها بر محور آن مى چرخد، و سراسر عالم هستى را فرا مى گیرد، گویى فرموده است قـسم به نظم و حساب ، و در حقیقت مهم ترین مطلب در جهان هستى همین مساءله نظم و حساب و عـدد اسـت و در زنـدگـى انـسـانـهـا نـیـز پـایـه اصـلى را تشکیل مى دهد.
2 – منظور از (شفع ) مخلوقات است چرا که همه آنها داراى زوج و قرینى هستند و منظور از (وتـر) خـدا اسـت کـه هـیـچ شبیه و نظیر و مانند ندارد، بعلاوه ممکنات همگى مرکب از (ماهیت ) و (وجود) هستند که در فلسفه از آن تعبیر به (زوج ترکیبى ) مى شود، تـنـهـا هـسـتـى بـى انـتها و بدون ماهیت ذات پاک خدا است (این تفسیر در بعضى از روایات معصومین به آن اشاره شده است ).
3 – مـنـظـور از زوج و فـرد کـل مخلوقات جهان است که از یک نظر بعضى زوجند و بعضى فرد.
4 – منظور نمازها است که بعضى از نظر تعداد رکعات زوج است و بعضى فرد (این معنى نـیز در روایتى از معصومین (علیهم السلام ) نقل شده است ) یا اینکه منظور همان نماز شفع و وتر است که در آخر نافله شب خوانده مى شود.
5 – مـنـظـور از (شـفع ) روز (ترویه ) (هشتم ماه ذى الحجه که حاجیان آماده کوچ به عـرفـات مـى شـوند) و منظور از (وتر) روز (عرفه ) است که زائران خانه خدا در عـرفـاتند، یا اینکه منظور از شفع روز عید قربان (دهم ذى الحجه ) و منظور از وتر روز (عرفه ) است (این تفسیر نیز در روایات معصومین آمده است ).
عـمده آن است اگر الف و لام در این دو کلمه براى عموم باشد همه این معانى در آن جمع مى گردد، چرا که هر کدام از این تفسیرها و غیر اینها بیان مصداقى است از مصداقهاى (شفع ) و (وتـر)، و ذکـر هر یک به خصوص به معنى انحصار در آن مفهوم نیست ، بلکه از قبیل تطبیق بر یک مصداق روشن است .
ولى اگـر الف و لام در آنـهـا بـراى عـهد باشد اشاره به زوج و فرد خاصى است ، و در ایـنـجـا بـه تـنـاسب سوگندهاى گذشته دو معنى از همه مناسب تر است نخست اینکه منظور روز عـیـد و روز عـرفـه بـاشـد کـه بـا شـبـهـاى دهـگـانـه آغـاز ذى الحـجـه مـنـاسـبـت کامل دارد، و مهم ترین قسمتهاى مناسک حج در آنها انجام مى شود، و یا اینکه نمازها است به تـنـاسـب سـوگـند به فجر که وقت سحرگاهان و وقت راز و نیاز به درگاه پروردگار اسـت بـه خـصـوص ایـنـکـه هـر دو تـفـسـیـر در روایـاتـى کـه از مـعـصـومـیـن نقل شده نیز وارد است .
و بـالاخـره در آخـریـن سـوگـنـد مـى فـرمـایـد: (و قـسـم بـه شـب هـنـگامى که به سوى صـبـحـگـاهـان و روشـنـایـى روز پـیـش مـى رود) (و اللیل اذا یسر).
چه تعبیر جالبى که راه رفتن را به خود شب نسبت داده است ؟ آن هم راه رفتن در شب (زیرا (یـسر) از ماده (سرى ) (بر وزن شما) به گفته راغب در مفردات به معنى راه رفتن در شب است ).
گویى شب موجود زنده اى است و داراى حس و حرکت که در تاریکى خود گام برمى دارد، و به سوى صبحى روشن حرکت مى کند.
آرى قـسـم بـه آن تـاریکى یاد شده که رو به سوى روشنایى است ، تاریکى متحرک نه ایستا و ثابت ، تاریکى آن گاه وحشتناک است که به صورت ثابت در آید، اما اگر در آن حرکتى باشد به سوى نور، پرارزش است .
بـعـضـى نـیـز گـفـتـه انـد کـه ظـلمـت شـب بـر صـفـحـه کـره زمـیـن در حـال حـرکـت اسـت و اصـولا آنـچـه از شـب مـهـم و مـفـید و حیاتبخش است همین شبى است که در حـال حـرکـت مى باشد، یعنى دائما و به طور متناوب جاى خود را با روز عوض مى کند که اگـر شـب در نـیـمـى از کره میخکوب شود هم آن نیم مى میرد، و هم نیم دیگر که در برابر تابش دائم آفتاب قرار گرفته است !
در اینکه منظور از شب در اینجا چیست ؟ آیا همه شبهاست یا شب خاصى ؟ باز در میان مفسران گـفـتـگـو اسـت ، اگـر الف و لام آن بـه مـعـنـى عـمـوم بـاشـد تـمـام شـبـهـا را شامل مى شود که خود آیتى است از آیات خدا، و پدیده اى است از پدیده هاى مهم آفرینش .
و اگـر الف و لام آن عـهـد بـاشـد اشـاره بـه شـب مـعـیـنـى است ، و به تناسب سوگندهاى گذشته منظور شب عید قربان است که حاجیان از عرفات به (مزدلفه ) (مشعرالحرام ) و بـعـد از گـذرانـدن شب را در آن وادى مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمین منى روان مـى شـونـد (ایـن تـفـسـیـر در روایـاتـى کـه از مـعـصـومـیـن نقل شده نیز آمده است ).
کسانى که از نزدیک منظره آن شب را در عرفات و مشعر دیده اند مى دانند که چگونه از هر گـوشـه و کـنـار هـزاران هزار نفر در حال حرکتند، گویى احساس مى کند که شب با تمام وجـودش در آنـجـا حـرکـت مـى کـنـد، درسـت است که حجاج در حرکتند اما این حرکت عمومى به قـدرى گسترده است که گویى تمام زمین و زمان در حرکت است و این تنها وقتى احساس مى شـود کـه انـسـان شـب عـیـد را در آن سـرزمـیـن بـاشـد و مـعـنـى واللیل اذا یسر را با چشم خود ببیند.
بـه هـر حـال شـب بـه هـر مـعنى بوده باشد (عام یا خاص ) از آیات عظمت الهى است ، و از مـوضـوعـات پـر اهـمـیـت عـالم هـسـتـى ، شـب حـرارت هـوا را تـعـدیـل مـى کـنـد، و بـه هـمـه موجودات آرامش مى بخشد، و جو آرامى براى راز و نیاز به درگـاه خـدا فـراهـم مـى سازد، و اما شب عید قربان که آن را لیله جمع مى نامند، آن نیز از عجیب ترین شبهاى سال در آن وادى مقدس مشعرالحرام است .
به هر حال پیوند این قسمهاى پنجگانه (سوگند به فجر، و شبهاى دهگانه ، و زوج ، و فرد، و شب به هنگامى که حرکت مى کند) در صورتى که همه را ناظر به ایام ذى الحجه و مراسم بزرگ حج بدانیم روشن است .
در غـیـر ایـن صـورت اشـاره بـه مجموعه اى از حوادث مهم عالم تکوین و تشریع شده که نشانه هایى هستند از عظمت خداوند و پدیده هایى هستند شگفت انگیز در عالم هستى .
بـعـد از ذکـر ایـن قـسـمـهـاى پـر مـعـنى و بیدارگر مى افزاید: (آیا در آنچه گفته شد سـوگـنـد مـهـمـى بـراى صـاحـبـان عـقـل و خـرد وجـود نـدارد)؟! (هل فى ذلک قسم لذى حجر).
(حجر) در اینجا به معنى عقل است و در اصل به معنى (منع ) مى باشد مثلا گفته مى شود قاضى فلانکس را (حجر) (بر وزن زجر) کرد، یعنى او را از تصرف در اموالش ممنوع ساخت ، و یا اینکه به اطاق (حجره ) گفته مى شود چون محلى است محفوظ و ممنوع از ایـنـکه دیگران وارد آن شوند، و به دامان نیز حجر (بر وزن فکر) گفته مى شود، به خـاطـر حـفظ و منع دیگران ، و از آنجا که (عقل ) نیز انسان را از کارهاى نادرست منع مى کـنـد از آن تـعـبـیـر بـه (حـجـر) شـده ، هـمـانـگـونـه کـه خـود واژه عـقـل نـیز به معنى (منع ) است ، لذا به طنابى که بر زانوى شتر مى بندند تا مانع حرکت او شود (عقال ) مى گویند.
در ایـنـکـه (مـقـسـم به ) (چیزى که این سوگندها به خاطر آن یاد شده است ) چیست ؟ دو احـتـمال وجود دارد: نخست اینکه جمله (ان ربک لبالمرصاد) (پروردگار تو در کمینگاه است ) جواب این قسمها است .
دیـگر اینکه جواب قسم محذوف است و آیات آینده که سخن از مجازات طغیانگران مى گوید گـواه بـر آن اسـت ، و در مـعـنـى چـنـیـن اسـت : (قـسـم بـه آنـچـه گـفته شد که ما کفار و طغیانگران را عذاب مى کنیم ).
و به این ترتیب قسم و مقسم به روشن مى گردد.
اء لم تر کیف فعل ربک بعاد (6)
إ رم ذات العماد (7)
التى لم یخلق مثلها فى البلد (8)
و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد (9)
و فرعون ذى الا وتاد (10)
الذین طغوا فى البلد (11)
فاءکثروا فیها الفساد (12)
فصب علیهم ربک سوط عذاب (13)
إ ن ربک لبالمرصاد (14)
6 – آیا ندیدى پروردگارت به قوم عاد چه کرد؟
7 – و با آن شهر (ارم ) با عظمت .
8 – همان شهرى که نظیرش در بلاد آفریده نشده بود.
9 – و قـوم ثـمـود کـه صـخـره هـاى عـظـیـم را از دره مـى بـریدند (و از آن خانه و کاخ مى ساختند).
10 – و فرعونى که قدرتمند و شکنجه گر بود.
11 – همان اقوامى که در شهرها طغیان کردند.
12 – و فساد فراوان در آنها ببار آوردند.
13 – لذا خداوند تازیانه عذاب را بر آنها فرو ریخت .
14 – مسلما پروردگار تو در کمینگاه است .
تفسیر:
پروردگارت در کمین ظالمان است .
بـه دنـبـال آیـات گـذشـتـه کـه متضمن سوگندهاى پر معنایى درباره مجازات طغیانگران بود، در این آیات به چند قوم نیرومند از اقوام پیشین که هر کدام براى خود قدرتى عظیم داشتند، اما بر مرکب غرور سوار شدند و راه طغیان و کفر را پیش گرفتند اشاره مى کند، و سـرنـوشـت دردناک آنها را روشن مى سازد، تا مشرکان مکه و اقوام دیگر که شاید از آنها بسیار ضعیف تر بودند حساب خود را برسند، و از خواب غفلت بیدار شوند.
نـخـسـت مـى فـرمـایـد: (آیا ندیدى پروردگارت به قوم عاد چه کرد؟)؟! (ا لم تر کیف فعل ربک بعاد).
مـنـظـور از (رؤ یـت ) (دیدن ) در اینجا (علم و آگاهى ) است ، منتها از آنجا که داستان این اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده که گویى مردم زمانهاى بعد نیز آن را با چشم خود مى دیدند تعبیر به (رؤ یت ) شده است .
البـتـه مـخـاطـب در این آیه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) است ، ولى هشدارى است براى همگان .
(عـاد) هـمـان قـوم پـیامبر بزرگ خدا (هود) است بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قـبـیـله اطـلاق مى شود: قبیله اى که در گذشته بسیار دور زندگى داشتند، و قرآن از آنها تعبیر به (عادالاولى ) کرده است (نجم – 50).
آنها احتمالا قبل از تاریخ زندگى مى کرده اند.
قـبـیـله دوم کـه در دوران تـاریـخ بـشـر، و احـتـمـالا حـدود هـفـتـصـد سال قبل از میلاد مسیح (علیه السلام ) وجود داشتند، و به نام (عاد) مشهورند در سرزمین (احقاف ) یا (یمن ) زندگى مى کردند.
قـامـتـهـایـى بـلنـد و انـدامـى نـیـرومـنـد داشـتـنـد، و بـه هـمـیـن دلیل جنگجویانى زبده محسوب مى شدند.
بـه عـلاوه از نـظـر تـمـدن ظاهرى نیز پیشرفته بودند، شهرهایى آباد و زمینهاى خرم و سرسبز، و کاخهاى عظیم و باغهاى پر طراوت داشتند.
بـعـضـى مـى گـویـند (عاد) نام جد این قبیله است ، و قبیله را معمولا بنام جد آن قبیله مى خواندند.
سپس مى افزاید: (همان شهر ارم پرشکوه و عظیم ) (ارم ذات العماد).
در ایـنـکـه (ارم ) نـام (شـخـص ) یـا (قـبـیـله ) اسـت ، یـا محل و شهرى است ؟ درمفسران گفتگو است .
(زمخشرى ) در (کشاف ) از بعضى نقل مى کند که (عاد) فرزند (عوص ) و او فـرزنـد (ارم ) و او فـرزنـد (سـام ) فـرزند (نوح ) است ، و از آنجا که نام جد قبیله بر آن قبیله اطلاق مى شده به قبیله عاد نیز (ارم ) مى گفتند.
بـعـضـى نـیز معتقدند که (ارم ) همان (عاد اولى ) است ، و عاد قبیله دوم است در حالى که بعضى دیگر معتقدند (ارم ) نام شهر و سرزمین آنها است .
ولى مناسب با آیه بعد این است که (ارم ) نام شهر بى نظیر آنها باشد.
(عماد) به معنى ستون و جمع آن (عمد) (بر وزن شتر).
بنابر تفسیر اول اشاره به اندام نیرومند و پیکرهاى ستون مانند قوم عاد است ، و بنابر تفسیر دوم اشاره به ساختمانهاى با عظمت و کاخهاى رفیع و ستونهاى عظیمى است که در ایـن کـاخـهـا بـه کار رفته بود، و در هر دو صورت اشاره اى است به قدرت و قوت قوم عاد.
ولى تفسیر دوم (یعنى ستونهاى عظیم کاخهاى آنها) مناسبتر است .
و لذا در آیـه بـعـد مـى افـزایـد: (هـمان شهر و دیارى که مانند آن در بلاد آفریده نشده بود) (التى لم یخلق مثلها فى البلاد).
این تعبیر نشان مى دهد که منظور از (ارم ) همان شهر است ، نه قبیله و طایفه . و شاید به همین دلیل است که بعضى از مفسران بزرگ همین تفسیر را پذیرفته اند و ما نیز آن را ترجیح دادیم .
بـعـضـى از مـفـسـران داسـتـان مـفـصـلى از کـشـف شـدن شـهـر زیبا و پرشکوه (ارم ) در بـیـابـانـهـاى جـزیـره العـرب ، و صـحـارى عـدن ، نقل کرده اند که از ساختمان با عظمت و زینت آلات فوق العاده عجیب و بى نظیر آن سخن مى گوید ولى داستان مزبور به افسانه یا خواب شبیه تر است تا به یک واقعیت !
امـا بـه هـر حـال جـاى تـردیـد نـیـسـت کـه قـوم (عـاد) و شـهرهاى آنان از نیرومندترین قـبـائل ، و پـیـشـرفـته ترین بلاد بود، و همانگونه که قرآن اشاره مى کند همانند آن در بلاد پیدا نمى شد.
داستانهاى زیادى نیز از (بهشت شداد) که فرزند (عاد) بوده در افواه ، و تواریخ وجـود دارد، تـا آنـجـا کـه (بـهـشـت شـداد) و بـاغـهـاى ارم ) بـه صـورت ضـرب المثل درآمده ، ولى این داستانها به (اساطیر) شبیه تر است ، اساطیرى که ریشه اى از واقعیت دارد، اما پیرامون آن شاخ و برگهاى زیادى درست کرده اند.
سـپـس بـه سـراغ دومین گروه طغیانگر از اقوام پیشین مى رود و مى فرماید: (آیا ندیدى پـروردگـارت بـا قـوم ثـمـود چـه کـرد، هـمـان قـومى که صخره هاى عظیم را در وادى مى بریدند) و از آن خانه ها و کاخها مى ساختند (و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد).
قـوم (ثمود) از قدیمى ترین اقوامند و پیامبرشان (صالح ) (علیه السلام ) بود، و در سـرزمـیـنـى بـنـام (وادى القـرى ) مـیان (مدینه ) و (شام ) زندگى داشتند، تمدنى پیشرفته و زندگانى مرفه ، و صاحب ساختمانهاى عظیم و پیشرفته بودند.
بعضى گفته اند: ثمود نام پدر قبیله بود که به آن نام نامیده شده اند.
(جـابـوا) در اصل از (جوبه ) (بر وزن توبه ) به معنى زمین پست گرفته شده ، سـپـس بـه مـعـنـى قـطـع و بـریـدن هـر قـطعه زمینى آمده است ، و پاسخ کلام را از این رو (جواب ) نامیده اند که گویى هوا را قطع مى کند و از دهان گوینده به گوش شنونده مى رسد (یا به این جهت که سؤ ال را قطع کرده و به آن پایان مى دهد).
به هر حال منظور در اینجا بریدن قطعات کوهها، و ایجاد خانه هاى مطمئن است ، همانگونه کـه در آیـه 82 سـوره (حـجـر) دربـاره هـمـین قوم ثمود مى خوانیم : و کانوا ینحتون من الجـبـال بیوتا آمنین : (آنها در دل کوهها خانه هاى امن مى تراشیدند) نظیر همین معنى در آیـه 149 سـوره شـعـراء نـیـز آمـده ، و در آنـجـا تـعـبـیـر بـه بـیـوتـا فـارهـیـن شـده که دلیل بر آن است آنها در این خانهها به عیش و نوش و هوسرانى مى پرداختند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد قوم ثمود نخستین قومى بودند که بریدن سنگها را از کوه و ایجاد خانه هاى محکم در دل کوهها اقدام کردند.
(واد) کـه در اصـل (وادى ) بـوده ، و بـه مـعـنـى بـسـتـر رودخـانـه ، یـا مـحل عبور سیلابها، و گاه به معنى (دره ) نیز آمده چرا که سیلابها از دره هایى که در کنار کوهها است مى گذرد.
و در ایـنـجـا مـناسب معنى دوم یعنى دره ها و کوهپایه ها است زیرا با توجه به آیات دیگر قـرآن کـه درباره این قوم سخن مى گوید و در بالا اشاره شد قوم ثمود خانه هاى خود را در دامـنـه کوهها مى ساختند، به این ترتیب که سنگها را مى بریدند و در درون آنها خانه هاى امنى ایجاد مى کردند.
در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در غزوه تبوک در مسیر خـود بـه شـمـال عربستان به وادى ثمود رسید، در حالى که سوار بر اسب بود، فرمود سرعت کنید که شما در سرزمین ملعون و نفرین شده اى هستید.
بـدون شـک قـوم ثـمود نیز در عصر خود تمدنى پیشرفته و شهرهایى آباد داشتند، ولى بـاز در اینجا به اعداد و ارقامى برخورد مى کنیم که مبالغه آمیز یا افسانه به نظر مى رسـد، مـثـل ایـنکه جمعى از مفسران نوشته اند که آنها یکهزار و هفتصد شهر ساخته بودند که همه آنها از سنگ بود!
سـپـس بـه سـومـیـن قـوم پـرداخـتـه ، مـى گـوید: (و همچنین فرعون صاحب قدرت )! (و فرعون ذى الاوتاد).
اشاره به اینکه آیا ندیدى خداوند با قوم فرعون قدرتمند و ظالم و بیدادگر چه کرد؟!
(اوتاد) جمع (وتد) (بر وزن صمد) به معنى میخ است .
در اینکه چرا فرعون را (ذى الاوتاد) گفته اند تفسیرهاى مختلفى است ، نخست اینکه او داراى لشـکـر فراوانى بود که بسیارى از آنها در خیمه ها زندگى مى کردند، و چادرهاى نظامى را که براى آنها بر پا مى شد با میخها محکم مى کردند.
دیگر اینکه بیشترین شکنجه فرعون نسبت به کسانى که مورد خشم او قرار مى گرفتند ایـن بود که آنها را به چهار میخ مى کشید، دستها و پاهاى او را با میخ به زمین مى بست ، یـا بـا مـیـخ بـه زمین مى کوبید، و یا او را بر روى قطعه چوبى مى خواباندند و دست و پـاى او را بـا مـیـخ بـه آن مـى کـوبـیـدنـد، یـا مـى بـسـتـنـد و بـه هـمـان حال رها مى کردند تا بمیرد!
ایـن تـفـسـیـر در حـدیـثـى از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) نـقـل شـده چـنـانکه در تواریخ آمده هنگامى که همسرش (آسیه ) به (موسى ) (علیه السلام ) ایمان آورد او را به همین صورت شکنجه کرد و کشت .
دیـگـر ایـنـکـه : (ذى الاوتـاد) اصولا کنایه از قدرت و استقرار حکومت است . البته این سه تفسیر با هم منافاتى ندارد و ممکن است در معنى آیه جمع باشد.
سپس در یک جمع بندى به اعمال این اقوام سهگانه اشاره کرده ، مى افزاید: (همانها که در شهرها طغیان کردند) (الذین طغوا فى البلاد).
و فساد فراوان در آنها ببار آوردند (فاکثروا فیها الفساد).
فساد که شامل هر گونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عیاشى مى شود در واقع یکى از آثار طغیان آنها بود، و هر قوم طغیانگرى سرانجام در فساد همه جانبه فرو مى رود.
سپس در یک جمله کوتاه و پر معنى به مجازات دردناک همه این اقوام طغیانگر اشاره کرده ، مـى افـزایـد: لذا خـداونـد تـازیانه عذاب را بر آنها فرو ریخت (فصب علیهم ربک سوط عذاب ).
(سوط) به معنى (تازیانه ) و در اصل به معنى مخلوط کردن چیزى به چیزى است سپس به تازیانه که از رشته هاى مختلف چرم و مانند آن بافته شده اطلاق گردیده است ، و بـعـضـى آن را کـنایه از عذاب مى دانند، عذابى که با گوشت و خون انسان آمیخته مى شود، و او را سخت ناراحت مى کند.
در کـلام امـیـر مـؤ منان على (علیه السلام ) در مورد امتحان مى خوانیم : و الذى بعثه بالحق لتـبـلبـلن بـلبـله و لتـغـربـلن غربله و لتساطن سوط القدر: (سوگند به کسى که پـیـامـبـر را بـه حـق مـبـعـوث کـرد، بـه سـخـتـى ، مـورد آزمـایـش قـرار مـى گـیـریـد، و غربال مى شوید، و مانند محتویات دیگ به هنگام جوشش مخلوط و زیر و رو خواهید شد).
تعبیر به (صب ) که در اصل به معنى فرو ریختن آب است در اینجا اشاره به شدت و استمرار این عذاب است و ممکن است اشاره به تطهیر صفحه زمین از وجود این طاغیان باشد، و بـه هـر حـال از هـمـه مـعـانـى سـوط مـنـاسـب تـر هـمـان مـعـنـى اول یـعـنـى (تـازیانه ) است ، تعبیرى که در گفتگوهاى روزمره نیز رائج است که مى گوییم فلانکس تازیانه عذاب را بر پشت دشمن کوبید.
ایـن تـعبیر کوتاه اشاره به مجازاتهاى شدید و مختلفى است که دامنگیر این اقوام شد، اما (عـاد) بـه گـفـته قرآن مجید به وسیله تندباد سرد و سوزناک هلاک شدند (و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه ) (حاقه – 6).
و اما قوم ثمود بوسیله صیحه عظیم آسمانى نابود شدند (فاما ثمود فاهلکوا بالطاغیه ) (حاقه – 5).
و اما قوم فرعون در میان امواج نیل غرق و مدفون گشتند فاغرقناهم اجمعین (زخرف – 55).
و در آخرین آیه مورد بحث به عنوان هشدارى به همه کسانى که در مسیر آن اقوام طغیانگر گـام بـرمـى دارنـد، مـى فـرمـایـد: (مـسـلمـا) پـروردگـار تو در کمینگاه است (ان ربک لبالمرصاد).
(مـرصـاد) از مـاده (رصـد) بـه مـعـنـى آمـادگـى بـراى مـراقـبـت از چـیـزى اسـت ، و مـعـادل آن در فـارسـى کـمـیـنـگـاه است ، این واژه معمولا در جایى به کار مى رود که افراد ناچارند از گذرگاهى بگذرند، و شخصى در آن گذرگاه آماده ضربه زدن به آنها است ، و در مـجـمـوع اشـاره بـه ایـن اسـت گـمـان نـکـنـیـد کـسـى مـى تـوانـد از چنگال عذاب الهى بگریزد، همه در قبضه قدرت او هستند و هر وقت اراده کند آنها را مجازات مى نماید.
بـدیـهـى اسـت خـداونـد مکان ندارد، و در گذرگاهى نمى نشیند، این تعبیر کنایه از احاطه قـدرت پـروردگـار بـه هـمـه جباران و طغیانگران و مجرمان است ، و لذا در حدیثى از على (عـلیـه السـلام ) آمـده اسـت کـه مـعـنـاى ایـن آیـه ایـن اسـت : ان ربـک قـادر عـلى ان یـجـزى اهـل المـعـاصـى جـزائهـم : (پـروردگـارت تـوانایى دارد که کیفر گنهکاران را به آنها بدهد).
در حـدیـثـى از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مـى خـوانـیم که فرمود: المرصاد قنطره على الصـراط، لا یـجوزها عبد بمظلمه عبد: (مرصاد پلى است بر طریقى که از روى جهنم مى گذرد کسى که حق مظلومى بر گردن او باشد از آنجا نخواهد گذشت ).
و ایـن در حـقیقت از قبیل بیان یک مصداق روشن است چرا که کمینگاه الهى منحصر به قیامت و پـل مـعـروف صـراط نـیـسـت ، خداوند در همین دنیا نیز در کمین ظالم است ، و عذاب اقوام سه گانه پیشین مصداق بارز آن است .
تـعـبـیـر بـه (ربک ) (پروردگار تو) اشاره به این است که سنت الهى در مورد اقوام سرکش و ظالم و ستمگر در امت تو نیز جارى مى شود، هم تسلى خاطرى است براى پیامبر (صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم ) و مـؤ مـنـان کـه بـدانـنـد این دشمنان لجوج کینه توز از چـنـگال قدرت خدا هرگز فرار نخواهند کرد، و هم اعلام خطرى است به آنها که هر گونه ظـلم و سـتمى را به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و مؤ منان روا مى داشتند، آنـهـا بـایـد بـدانـنـد کـسـانـى کـه از آنـان قـدرتـمـنـدتـر و نـیـرومـنـدتـر بـودنـد در مـقـابـل یـک تـندباد، یک طوفان ، و یا یک جرقه و صیحه آسمانى ، تاب مقاومت نیاوردند، ایـنـهـا چـگـونـه فـکـر مـى کـنـنـد مـى تـوانـنـد بـا ایـن اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات یابند.
در حـدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم . که فرمود: (روح الامین
به من خبر داد در آن هنگام که خداوند یکتا خلایق را از اولین و آخرین در صحنه قیامت متوقف مى سازد، جهنم را مى آورد، و صراط را که باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است بر آن مـى نـهـد، و بـر صـراط سـه پـل قـرار دارد، روى پـل اول امـانـت و درسـتـکـارى و رحـمـت و مـحـبـت اسـت ! و بـر پل دوم نماز! و بر پل سوم عدل پروردگار جهان !
و به مردم دستور داده مى شود که از آن بگذرند، آنها که در امانت و رحم کوتاهى کرده اند در پـل اول مـى مـانـنـد، و اگـر از آن بـگـذرنـد چـنانچه در نماز کوتاهى کرده باشند، در پـل دوم مـى مـانـنـد، و اگـر از آن بـگـذرنـد در پـایـان مـسـیـر در بـرابـر عدل الهى قرار مى گیرند، و این است معنى آیه ان ربک لبالمرصاد.
در سـخـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) مـى خـوانـیـم : و لئن امـهـل الله الظـالم فـلن یـفـوت اخـذه ، و هـو له بالمرصاد، على مجاز طریقه ، و بموضع الشجى من مساغ ریقه : (اگر خداوند ظالم را مهلت دهد هرگز مجازات او از بین نمى رود، او بـر سـر راه در کـمـیـن سـتـمـگـران اسـت ، و چـنان گلوى آنها را در دست دارد که هر زمان بخواهد آن را چنان مى فشارد که حتى آب دهان از گلویشان فرو نرود).
فـاءمـا الانـسـن إ ذا مـا ابـتـلئه ربـه فـاءکـرمـه و نـعـمـه فیقول ربى اءکرمن (15)
و اءما إ ذا ما ابتلئه فقدر علیه رزقه فیقول ربى اءهنن (16)
کلا بل لا تکرمون الیتیم (17)
و لا تحضون على طعام المسکین (18)
و تاءکلون التراث اءکلا لما (19)
و تحبون المال حبا جما (20)
15 – اما انسان هنگامى که خداوند او را براى آزمایش اکرام مى کند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود و) مى گوید: پروردگارم مرا گرامى داشته !.
16 – و امـا هـنـگـامـى کـه بـراى امـتحان روزى را بر او تنگ بگیرد ماءیوس مى شود و مى گوید پروردگارم مرا خوار کرده !
17 – چنان نیست که شما خیال مى کنید، بلکه شما یتیمان را گرامى نمى دارید.
18 – و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمى کند.
19 – و میراث را (از طریق مشروع و نامشروع ) جمع کرده مى خورید.
20 – و مال و ثروت را بسیار دوست مى دارید.
تفسیر:
نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت ماءیوس !
در تـعقیب آیات گذشته که به طغیانگران هشدار مى داد و آنها را به مجازات الهى تهدید مـى کـرد، در آیـات مـورد بـحـث بـه مـسـاءله امتحان که معیار ثواب و عقاب الهى است و مهم ترین مساءله زندگى انسان محسوب مى شود مى پردازد.
نـخـسـت مـى فـرماید: (اما انسان هنگامى که پروردگارش او را براى آزمایش اکرام کند و نعمت بخشد، مغرور مى شود، و مى گوید: خداوند مرا گرامى داشته است )! (فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن ).
او نمى داند که آزمایش الهى گاه با نعمت است ، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بـایـد مـایه غرور گردد، و نه بلاها مایه یاس و نومیدى ، ولى این انسان کم ظرفیت در هـر دو حـال هدف آزمایش را فراموش مى کند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى پندارد که مقرب درگاه خدا شده ، و این نعمت دلیل بر آن قرب است .
قـابـل تـوجـه ایـنـکه در آغاز آیه مى گوید: خداوند او را مورد اکرام قرار مى دهد ولى در ذیـل آیـه از ایـنکه انسان خود را مورد اکرام خدا مى بیند ملامت مى شود این به خاطر آن است که اکرام اول به همان معنى انعام است و اکرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست .
و امـا هـنـگامى که براى امتحان روزى را بر او تنگ بگیرد، ماءیوس مى شود و مى گوید: پـروردگـارم مـرا خـوار کـرده )! (و امـا اذا مـا ابـتـلاه فـقـدر عـلیـه رزقـه فیقول ربى اهانن ).
یـاءس سر تا پاى او را فرا مى گیرد، و از پروردگارش مى رنجد و ناخشنود مى شود، غـافـل از ایـنـکـه ایـنـهـا هـمـه وسـائل آزمـایش و امتحان او است ، امتحانى که رمز پرورش و تـکـامـل انـسـان ، و بـه دنبال آن سبب استحقاق ثواب ، و در صورت مخالفت مایه استحقاق عذاب است .
این دو آیه هشدار مى دهد که نه اقبال نعمت دلیل بر تقرب به خدا است ، و نه ادبار نعمت دلیـل بـر دورى از حـق ، اینها مواد مختلف امتحانى است که خداوند طبق حکمتش هر گروهى را بـه چـیـزى آزمـایـش مى کند، این انسانهاى کم ظرفیتند که گاه مغرور، و گاه ماءیوس مى شوند.
در آیـه 51 (فـصـلت ) نیز آمده است : و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مـسـه الشـر فذو دعاء عریض : (هنگامى که نعمتى به انسان مى دهیم روى مى گرداند و بـا تکبر از حق دور مى شود، اما هنگامى که مختصر ناراحتى به او برسد پیوسته دعا مى کند و بى تابى مى نماید).
و در آیه 9 سوره (هود) آمده است : و لئن اذقنا الانسان منا رحمه ثم نزعناها منه انه لیؤ س کفور: (هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانیم سپس از او بگیریم نومید و ناسپاس مى شود).
ایـن دو آیـه عـلاوه بـر ایـنـکـه مـسـاءله آزمایش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى کند این نـتـیجه را نیز مى بخشد که هرگز نباید برخوردار شدن از نعمتها، و یا محرومیت از آن را دلیـل بـر شـخـصـیـت و مقام در پیشگاه خداوند، و یا دورى از ساحت مقدس او بدانیم ، بلکه معیار همیشه و همه جا ایمان و تقوى است .
چـه بـسـیـار پـیـامـبـرانـى کـه بـه انـواع مـصـائب در ایـن دنـیـا گـرفـتـار شـدنـد، و در مـقـابـل چـه بـسـیـار کـفار ستمگرى که از انواع نعمتها برخوردار بودند، و این است طبیعت زندگى دنیا.
در ضمن ، این آیه اشاره سربسته اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناک نیز مى کند.
سـپـس بـه شـرح اعـمـالى کـه مـوجـب دورى از خـدا و گـرفـتـارى در چـنـگـال مـجـازات الهـى مـى شـود پـرداخـتـه ، مـى فـرمـایـد: (چـنـان نـیـسـت کـه شـمـا خـیـال مـى کـنـیـد (کـه امـوالتان دلیل بر مقام شما نزد پروردگار است ، بلکه اعمالتان حـاکـى از دورى شـمـا از خـدا اسـت ) شـمـا یـتـیـمـان را گـرامـى نـمـى داریـد) (کـلا بل لا تکرمون الیتیم ).
(و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمى کنید) (و لا تحاضون على طعام المسکین ).
قـابـل تـوجـه اینکه در مورد یتیمان از (اطعام ) سخن نمى گوید، بلکه از (اکرام ) سخن مى گوید، چرا که در مورد یتیم تنها مساءله گرسنگى مطرح نیست ، بلکه از آن مهم تـر جـبـران کمبودهاى عاطفى او است ، یتیم نباید احساس کند که چون پدرش را از دست داده خـوار و ذلیل و بى مقدار شده ، باید آنچنان مورد اکرام قرار گیرد که جاى خالى پدر را احـسـاس نـکـنـد، و لذا در روایات اسلامى به مساءله محبت و نوازش یتیمان اهمیت خاصى داده شده است :
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم ما من عبد یسمح یده على راءس یتیم رحمه له الا اعـطـاه الله بـکـل شـعره نورا یوم القیامه : (هیچ بندهاى دست مرحمت بر سر یتیمى نمى کشد مگر اینکه خداوند به تعداد موهائى که از زیر
دست او مى گذرد نورى در قیامت به او مى بخشد).
در آیه 9 سوره (ضحى ) نیز آمده است : فاما الیتیم فلا تقهر: (اما یتیم را مورد قهر و تحقیر قرار مده ).
و این درست در مقابل چیزى است که در جوامع دور از ایمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهلیت دیـروز و امـروز رواج داشـتـه و دارد، کـه نـه تـنـهـا بـه انـواع حـیـله هـا بـراى تـمـلک اموال یتیمان متوسل مى شوند بلکه خود او را در جامعه چنان تنها مى گذارند که درد یتیمى و فقدان پدر را به تلخ ترین صورتى احساس مى کند.
از آنـچـه گـفـتـیـم روشـن مـى شـود کـه اکـرام یـتـیـمـان مـنـحـصـر بـه حـفـظ اموال آنها نیست ، آنچنانکه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلکه معنى وسیع و گسترده اى دارد که هم آن ، و هم امور دیگر را شامل مى شود.
جمله (تحاضون ) از ماده (حض ) به معنى تحریص و ترغیب است ، اشاره به اینکه تـنـها اطعام مسکین کافى نیست ، بلکه مردم باید یکدیگر را بر این کار خیر تشویق کنند، تا این سنت در فضاى جامعه گسترش یابد.
عـجـب ایـنـکـه در آیـه 34 سـوره (حـاقـه ) ایـن موضوع را همردیف عدم ایمان به خداوند بزرگ ذکر کرده مى فرماید: انه کان لا یؤ من بالله العظیم و لا یحض على طعام المسکین : (او بـه خـداونـد بـزرگ ایـمـان نـمى آورد و دیگران را به اطعام مستمندان تشویق نمى کند).
سپس به سومین کار زشت آنها اشاره کرده و آنها را مورد نکوهش قرار مى دهد، و مى افزاید: شـمـا مـیراث را (از طریق حلال و حرام ) جمع کرده و مى خورید) (و تاکلون التراث اکلا لما).
بـدون شـک خـوردن امـوالى کـه از طریق میراث مشروع به انسان رسیده کار مذمومى نیست ، بنابر این نکوهش این کار در آیه فوق ممکن است اشاره به یکى از امور زیر باشد:
نـخـسـت ایـنـکـه مـنـظـور جـمـع مـیـان حـق خـود و دیـگـران اسـت ، زیـرا کـلمـه (لم ) در اصـل بـه مـعـنـى (جـمـع ) اسـت ، و بـعـضـى از مـفـسـران مانند (زمخشرى ) در کشاف مـخـصـوصـا آن را بـه جمع میان (حلال ) و (حرام ) تفسیر کرده است ، به خصوص ایـنـکه عادت عرب جاهلى این بود که زنان و کودکان را از ارث محروم مى کردند، و حق آنها را بـراى خـود بـرمـى داشتند، و معتقد بودند ارث را باید کسانى ببرند که جنگجو هستند (زیـرا بـسـیـارى از امـوالشـان از طـریـق غـارت به دست مى آمد، تنها کسانى را سهیم مى دانستند که قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
دیـگـر ایـنـکه وقتى ارثى به شما مى رسد به بستگان فقیر و محرومان جامعه هیچ انفاق نـمـى کـنید، جایى که با اموال ارث که بدون زحمت به دست مى آید چنین مى کنید، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخیل تر و سخت گیرتر خواهید بود و این عیب بزرگى است .
سـوم ایـنکه منظور خوردن ارث یتیمان و حقوق صغیران است زیرا بسیار دیده شده است که افـراد بـى ایـمـان ، یـا بـى بـنـدوبـار هـنـگـامـى کـه دسـتـشـان بـه امـوال ارث مـى رسـد به هیچوجه ملاحظه یتیم و صغیر را نمى کنند، و از اینکه آنها قدرت بـر دفـاع از حـقـوق خویش ندارند حداکثر سوء استفاده را مى کنند، و این از زشت ترین و شرم آورترین گناهان است .
جمع میان هر سه تفسیر نیز امکان پذیر است .
بـعـد بـه چـهـارمـیـن عـمـل نـکـوهـیـده آنـهـا پـرداخـته مى افزاید: (و شما بسیار ثروت و اموال را دوست مى دارید) (و تحبون المال حبا جما).
شـمـا افـرادى دنـیـاپـرسـت ، ثـروتـانـدوز، عـاشـق و دلبـاخـتـه مـال و مـتـاع دنـیـا هـسـتـیـد، و مـسـلمـا کـسـى کـه چـنـیـن عـلاقـه فـوق العـاده اى بـه مـال و ثـروت دارد بـه هـنـگـام جـمـع آورى آن مـلاحـظـه مـشـروع و نـامـشـروع و حلال و حرام را نمى کند، و نیز چنین شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى پردازد، و یا کم مى گذارد، و نیز چنین کسى که حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جایى براى یاد خدا در دل او نیست .
و به این ترتیب بعد از ذکر آزمایش انسانها به وسیله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمـایـش مـهـم کـه ایـن گروه مجرم در همه آنها ناکام و مردود شده بودند مى کند: آزمایش در مورد یتیمان .
اطعام مستمندان .
آزمایش جمع آورى سهام ارث از طریق مشروع و نامشروع .
و بالاخره آزمایش جمع اموال بدون هیچ قید و شرط.
و عجب اینکه تمام این آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر کسى از عهده آزمایشهاى مالى برآید آزمایشهاى دیگر براى او آسانتر است .
ایـن مـال و ثـروت دنـیـا اسـت کـه بـه قـول مـعـروف (ایـمـان فـلک داده بـه بـاد) چـرا بزرگترین لغزشهاى فرزندان آدم در همین قسمت است ؟
کسانى هستند در حدى از (مال ) امینند، اما هنگامى پیمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسـوسـه هـاى شیطان آنها را به خیانت مى کشاند، مؤ منان راستین کسانى هستند که امانت و درسـتـکـارى و رعـایـت حـقـوق واجـب و مـسـتـحـب دیـگـران را در هـر حـدى از مال و بدون هیچ قید و شرط رعایت کنند چنین کسانى مى توانند دم از ایمان و تقوى زنند.
کـوتـاه سـخن اینکه کسانى که از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و کمیت و در هر شرایط بـرآیـند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهیزکار و با شخصیتند، و بهترین دوستان و یاران مـحسوب مى شوند، آنها در زمینه هاى دیگر نیز (غالبا) افراد پاک و درستى هستند، تکیه آیات فوق بر آزمونهاى مالى نیز از همین جهت است .
کلا إ ذا دکت الا رض دکا دکا (21)
و جاء ربک و الملک صفا صفا (22)
و جاى ء یومئذ بجهنم یومئذ یتذکر الانسن و اءنى له الذکرى (23)
یقول یلیتنى قدمت لحیاتى (24)
فیومئذ لا یعذب عذابه اءحد (25)
و لا یوثق وثاقه اءحد (26)
21 – چنان نیست که آنها خیال مى کنند، در آن هنگام که زمین سخت درهم کوبیده شود.
22 – و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.
23 – و در آن روز جهنم را حاضر کنند (آرى ) در آن روز انسان متذکر مى شود، اما چه فایده که این تذکر براى او سودى ندارد.
24 – مى گوید: ایکاش براى این زندگى چیزى فرستاده بودم .
25 – در آن روز هیچکس عذابى همانند عذاب او نمى کند.
26 – و هیچکس همچون او کسى را به بند نمى کشد.
تفسیر:
روزى بیدار مى شوند که کار از کار گذشته !
بـه دنـبـال نـکـوهشها که در آیات قبل از طغیانگران دنیاپرست و متجاوز به حقوق دیگران شده بود، در این آیات به آنها اخطار مى کند که سرانجام قیامتى در کار است ، و حساب و کتاب و مجازات شدیدى در پیش است ، باید خود را براى آن آماده کنند.
نـخـسـت مـى فـرماید: چنان نیست که آنها خیال مى کنند (که حساب و کتابى در کار نیست ، و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمایش و امتحان ) (کلا).
(در آن هنگام که زمین سخت درهم کوبیده شود) (اذا دکت الارض دکا دکا).
(دک ) در اصل به معنى زمین نرم و صاف است ، و سپس به درهم کوبیدن در ارتفاعات و سـاختمانها و صاف کردن آن اطلاق شده ، (دکان ) به محلى گفته مى شود که صاف و بـدون پـسـتى و بلندى است ، و (دکه ) به سکویى مى گویند که آن را صاف و آماده نشستن کرده اند.
تکرار (دک ) در آیه فوق براى تاءکید است .
رویهمرفته این تعبیر اشاره به زلزله ها و حوادث تکان دهنده پایان دنیا و آغاز رستاخیز اسـت ، چـنـان تـزلزلى در ارکـان موجودات رخ مى دهد که کوهها همه از هم متلاشى شده ، و زمـیـنـهـا صـاف و مـسـتـوى مـى شـونـد، چـنـانکه در آیه 106 – 108 سوره طه آمده است : و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا و لا امتا: (از تـو دربـاره کـوهها سؤ ال مى کنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد، سپس زمین را صاف و هموار و بى آب و گیاه
مى سازد، به گونه اى که هیچ پستى و بلندى در آن نمى بینى !
بعد از پایان یافتن مرحله نخستین رستاخیز یعنى ویرانى جهان ، مرحله دوم آغاز مى شود و انـسـانـهـا هـمـگـى بـه زنـدگـى بـاز مـى گـردنـد، و در دادگـاه عـدل الهى حاضر مى شوند و (در آن هنگام فرمان پروردگارت فرا رسد، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند) (و جاء ربک و الملک صفا صفا).
و گرداگرد حاضران در محشر را مى گیرند و آماده اجراى فرمان حقند.
ایـن تـرسـیـمـى اسـت از عـظـمـت آن روز بـزرگ و عـدم تـوانـایـى انـسـان بـر فـراز چنگال عدالت .
تـعـبـیـر بـه (جـاء ربـک ) (پـروردگـار تو مى آید) کنایه از فرا رسیدن فرمان خدا براى رسیدگى به حساب خلایق است .
یا اینکه منظور ظهور آیات عظمت و نشانه هاى خداوند است .
و یـا مـنـظـور از ظـهـور پـروردگار ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اى که جاى انـکـار بـراى هـیـچکس باقى نمى ماند، گویى همه با چشم ، ذات بى مثالش را مشاهده مى کنند، و به هر حال مسلم است که آمدن خداوند به معنى حقیقى کلمه که لازمه آن جسم بودن و انتقال در مکان است ، معنى ندارد چرا که او از جسم و خواص جسم مبرا است .
هـمـیـن مـعـنـى بـا صـراحـت در حـدیـثـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـلیـه السـلام ) نقل شده است .
شـاهـد ایـن تـفـسـیـر آیـه 33 سـوره نـحـل اسـت کـه مـى فـرمـایـد: هل ینظرون الا ان تاتیهم الملائکه او یاتى امر ربک : (آیا آنها جز این انتظارى دارند که فرشتگان به سراغشان بیایند و یا امر پروردگارت فرا رسد)؟!
تـعبیر به (صفاصفا) اشاره به این است که ملائکه در صفوف مختلفى وارد محشر مى شـونـد و احـتـمـالا فـرشـتـگـان هـر آسـمـان در یـک صـف حـضـور مـى یـابـنـد و گرداگرد اهل محشر را مى گیرند.
سپس مى افزاید: (و در آن روز جهنم را حاضر کنند و در آن روز انسان متذکر مى شود، اما چه فایده که این تذکر براى او سودى ندارد (و جى ء یومئذ بجهنم یومئذ یتذکر الانسان و انى له الذکرى ).
از این تعبیر استفاده مى شود که جهنم قابل حرکت دادن است ، و آن را به مجرمان نزدیک مى کنند!، همانگونه که در مورد بهشت نیز در آیه 90 سوره شعرا مى خوانیم : و ازلفت الجنه للمتقین : (بهشت را به پرهیزکاران نزدیک مى سازند)!
گـرچـه بـعـضـى مـیـل دارنـد ایـنـهـا را بـر مـعـنـى مـجـازى حـمـل کـنـنـد و کـنـایـه از ظـهـور بـهـشـت و جـهنم در برابر دیدگان نیکوکاران و بدکاران بـگـیـرند، ولى دلیلى بر این خلاف ظاهر در دست نیست ، بلکه بهتر است آن را به ظاهر خود رها سازیم ، چرا که حقایق عالم قیامت دقیقا بر ما روشن نیست و شرایط حاکم بر آنجا بـا ایـنـجـا تـفاوت بسیار دارد، و هیچ مانعى ندارد که در آن روز بهشت و دوزخ تغییر مکان دهند.
در حـدیـثـى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که وقتى آیه فوق (و جـى ء یـومـئذ بـجـهـنـم ) نـازل شـده رنـگ چهره مبارکش دگرگون گشت ، این حالت بر اصحاب گران آمد، بعضى به سراغ على ژ(علیه السلام ) رفتند و ماجرا را بیان کردند، عـلى (علیه السلام ) آمد میان دو شانه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را بوسید و گفت : (اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدایت باد، چه حادثه اى روى داده )؟
فرمود: جبرییل آمد و این آیه را بر من تلاوت کرد.
على (علیه السلام ) مى گوید: عرض کردم : چگونه جهنم را مى آورند.
فـرمـود: هـفـتـاد هـزار فـرشـتـه آن را بـا هـفـتـاد هـزار مـهـار مـى کـشند و مى آورند! و آن در حـال سـرکـشـى اسـت کـه اگـر او را رها کنند همه را آتش مى زند، سپس من در برابر جهنم قرار مى گیرم و او مى گوید اى محمد! مرا با تو کارى نیست ، خداوند گوشت تو را بر من حرام کرده ، در آن روز هر کس در فکر خویش است ولى محمد مى گوید: رب امتى ! امتى ! (پروردگارا! امتم امتم )!.
آرى هنگامى که انسان مجرم این صحنه ها را مى بیند تکان مى خورد و بیدار مى شود، هاله اى از غـم و انـدوه وجـودش را مـى پـوشـانـد، نـگـاهـى بـه گـذشـتـه خـویـش مى کند، و از اعمال خود سخت پشیمان مى شود اما این پشیمانى هیچ سودى ندارد.
انسان آرزو مى کند بازگردد و گذشته تاریک را جبران کند، اما درهاى بازگشت به کلى بسته است .
مى خواهد توبه کند اما زمان توبه سپرى شده است .
مـى خـواهـد اعـمـال صـالحـى بـجـا آورد تـا اعـمـال سـوئش را تـلافـى کـنـد امـا پـرونـده اعمال درهم پیچیده شده .
ایـنـجـا اسـت کـه فـریـادش بـلنـد مـى شـود (مـى گـویـد: ایـکـاش اعـمـال صـالحـى بـراى زنـدگـى فـرسـتـاده بـودم )! (یقول یا لیتنى قدمت لحیاتى ).
جـالب تـوجـه ایـنـکـه نـمـى گـویـد بـراى (زنـدگـى آخـرتـم بـلکه مى گوید براى (زنـدگـیـم ) گـویـى واژه (حـیـات ) شایسته غیر زندگى آخرت نیست ، و زندگى زودگذر آمیخته با انواع مصائب در دنیا زندگى محسوب نمى شود.
هـمـانگونه که در آیه 64 عنکبوت مى خوانیم و ما هذه الحیاه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخـره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون : این حیات دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست ، و حیات حقیقى حیات آخرت است اگر مى دانستند).
آرى آنـهـا کـه امـوال یـتـیـمان را به غارت بردند، لقمه اى در دهان گرسنگان نگذاشتند، امـوال ارث را از ایـن و آن بـه یـغـمـا گـرفـتـنـد و مـحـبـت امـوال دنـیـا تـمام قلوبشان را تسخیر کرده بود، در آن روز آرزو مى کنند که ایکاش چیزى بـراى حـیـات آخـرت کـه حـیـات حـقـیـقى و جاویدان است از پیش فرستاده بودند، ولى این آرزویى است بى نتیجه که هرگز بجایى نمى رسد.
سـپـس در دو جمله کوتاه شدت عذاب الهى را در آن روز تشریح مى کند، مى فرماید: (در آن روز خـداونـد او را چـنـان مـجازات مى نماید که هیچکس عذابى همانند عذاب او نمى کند) (فیومئذ لا یعذب عذابه احد).
آرى ایـن طغیانگرانى که به هنگام قدرت بدترین جرائم و گناهان را مرتکب شدند در آن روز چـنـان مـجـازات مـى شـونـد کـه سـابـقـه نـداشـتـه ، هـمـانـگـونه که نیکوکاران چنان پـاداشهایى مى بینند که حتى از خیال کسى نگذشته است ، چرا که او در جاى خود (ارحم الراحمین ) است و در جاى دیگر (اشدالمعاقبین ).
(و نـیـز در آن روز هیچکس همچون خداوند کسى را به بند نمى کشد) (و لا یوثق وثاقه احد).
نـه بـند و زنجیر او مانندى دارد، و نه مجازات و عذابش ، چرا چنین نباشد در حالى که آنها نـیـز در ایـن دنـیـا بـندگان مظلوم خدا را تا آنجا که قدرت داشتند در بند کشیدند، و سخت ترین شکنجه ها را به آنها دادند.
یاءیتها النفس المطمئنه (27)
ارجعى إ لى ربک راضیه مرضیه (28)
فادخلى فى عبدى (29)
و ادخلى جنتى (30)
27 – تو اى روح آرام یافته !
28 – به سوى پروردگارت بازگرد در حالى هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .
29 – و در سلک بندگانم داخل شو.
30 – و در بهشتم ورود کن.
تفسیر:
اى صاحب نفس مطمئنه !
بـعـد از ذکـر عذاب وحشتناکى که دامان طغیانگران و دنیاپرستان را در قیامت مى گیرد، در آیـات مـورد بـحـث به نقطه مقابل آن پرداخته ، و از (نفوس مطمئنه ) و مؤ منانى که در میان این طوفان عظیم از آرامش کامل برخوردارند پرداخته ، و آنها را با یک دنیا لطف و محبت مخاطب ساخته مى گوید: (اى نفس مطمئنه )! (یا ایتها النفس المطمئنه ).
(بـه سـوى پـروردگـارت بـازگـرد، در حـالى کـه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است )! (ارجعى الى ربک راضیه مرضیه ).
(و در سلک بندگانم داخل شو) (فادخلى فى عبادى ).
(و در بهشتم وارد شو) (و ادخلى جنتى ).
چـه تـعـبـیرات جالب و دل انگیز و روحپرورى ؟ که لطف و صفا و آرامش و اطمینان از آن مى بارد!
دعوت مستقیم پروردگار، از نفوسى که در پرتو ایمان به حالت اطمینان و آرامش رسیده اند.
دعـوت از آنـهـا بـراى بـازگـشـت بـه سـوى پـروردگـارشـان به سوى مالک و مربى و مصلحشان .
دعـوتـى کـه آمـیـخته با رضایت طرفینى است ، رضایت عاشق دلداده از معشوق ، و رضایت محبوب و معبود حقیقى .
و بـه دنـبـال آن تـاج افتخار عبودیت را بر سر او نهادن ، و به لباس بندگى مفتخرش کردن ، و در سلک خاصان درگاه او را جاى دادن !
و سـپـس دعـوت از او بـراى ورود در بهشت ، آنهم با تعبیر (وارد بهشتم شو) که نشان مى دهد میزبان این میهمانى تنها و تنها ذات مقدس او است ، عجب دعوتى ! عجب میزبانى ! و عجب میهمانى !
منظور از (نفس ) در اینجا همان روح آدمى است .
و تـعـبـیـر بـه (مـطـمـئنـه ) اشـاره بـه آرامـشـى اسـت کـه در پـرتـو ایـمـان پـیـدا و حاصل شده ، چنانکه قرآن مى گوید: الا بذکر الله تطمئن القلوب .
(بدانید تنها با ذکر خدا دلها آرام مى گیرد) (رعد – 28).
چـنـیـن نفسى هم اطمینان به وعده هاى الهى دارد، و هم به راه و روشى که برگزیده مطمئن است ، هم در اقبال دنیا و هم در ادبار دنیا، هم در طوفانها، و هم در حوادث و بلاها، و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظیم قیامت نیز آرام است .
مـنظور از بازگشت به سوى پروردگار به عقیده جمعى از مفسران بازگشت به ثواب و رحمت او است ، ولى بهتر آن است که گفته شود بازگشت به سوى خود او است ، یعنى در جوار قرب او جاى گرفتن ، بازگشتى معنوى و روحانى نه مکانى و جسمانى .
آیـا ایـن دعـوت به بازگشت به سوى پروردگار تنها در قیامت است ، و یا از لحظه جان دادن و پایان گرفتن عمر؟
سیاق آیات البته مربوط به قیامت است ، هر چند تعبیر خود این آیه مطلق و گسترده است .
تـعبیر به (راضیه ) به خاطر آن است که تمام وعده هاى پاداش الهى را بیش از آنچه تـصـور مـى کـرد قـریـن واقـعـیـت مـى بـیـنـد، و آنـچـنـان فـضـل و رحـمت خدا شامل حال او مى گردد که یکپارچه رضا و خشنودى مى شود و اما تعبیر به (مرضیه ) به خاطر این است که مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است .
چـنـیـن بـنـده اى ، بـا چـنـان اوصـاف ، و بـا رسـیـدن بـه مـقـام رضـا و تـسـلیـم کـامـل ، حـقـیـقـت عـبـودیت را که گذشتن از همه چیز در طریق معبود است دریافته ، و در سلک بندگان خاص خدا گام نهاده ، و مسلما جایى جز بهشت براى او نیست .
در بـعـضـى از تـفـاسـیـر آمـده اسـت کـه ایـن آیـات در مـورد (حـمـزه (سـیـد الشـهداء) نازل شده ، ولى با توجه به اینکه این سوره مکى است این در حقیقت نوعى تطبیق است نه شاءن نزول ، همانگونه که درباره امام حسین نیز در آغاز سوره خواندیم .
جـالب ایـنـکـه در روایـتـى کـه در کـافـى از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) نقل شده مى خوانیم : که یکى از یارانش پرسید آیا ممکن است مؤ من از قبض روحش ناراضى باشد؟!
فـرمـود: نـه بـه خـدا سـوگـند، هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روحش مى آید اظهار نـاراحـتـى مـى کند، فرشته مرگ مى گوید: اى ولى خدا ناراحت نباش ! سوگند به آنکس کـه مـحـمـد (صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم ) را مـبعوث کرده من بر تو مهربانترم از پدر مـهـربـان ، درسـت چـشـمـهـایـت را بـگـشـا و بـبـیـن ، او نـگـاه مـى کـنـد، رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم ) و امـیـر مـؤ مـنـان (عـلیـه السـلام ) و فاطمه (عـلیـهـاالسـلام ) و حسن (علیه السلام ) و حسین (علیه السلام ) و امامان از ذریه او (علیهم السـلام ) را مـى بـیـنـد، فـرشـتـه بـه او مـى گـویـد نـگـاه کـن ایـن رسول خدا و امیر مؤ منان و فاطمه و حسن و حسین و امامان (علیهم السلام ) دوستان تواند.
او چشمانش را باز مى کند و نگاه مى کند، ناگهان گوینده اى از سوى پروردگار بزرگ نـدا مـى دهـد، و مـى گـویـد: یـا ایتها النفس المطمئنه : (اى کسى که به محمد و خاندانش اطـمـیـنـان داشـتـى ! بـازگـرد بـه سـوى پـروردگارت ، در حالى که تو به ولایت آنها راضـى هـسـتـى ، و او بـا ثـوابـش از تـو خـشـنـود اسـت ، داخـل شـو در مـیـان بـنـدگـانـم یـعـنـى مـحـمـد و اهـلبـیـتـش (عـلیـهـم السـلام ) و داخل شو در بهشتم ، در این هنگام چیزى براى انسان محبوبتر از آن نیست که هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به این منادى بپیوندد)!.
خداوندا! ما را به چنان آرامشى مفتخر فرما که شایسته این خطاب بزرگ شویم .
پـروردگـارا! رسـیـدن بـه ایـن مـقـام جـز بـه لطـف و عـنـایـتـت مـمـکـن نـیـسـت ، مـا را مشمول الطافت فرما.
خـداوندا! مسلما چیزى از کرمت کم نمى شود اگر ما را از صاحبان نفوس مطمئنه قرار دهى ، بیا و بر ما منت گذار و کرم کن .
بـار الهـا! مـى دانـیـم کـه ایـن آرامـش جز در سایه ذکر تو ممکن نیست توفیق ذکر را خودت عنایت فرما.
آمین یا رب العالمین