طرفداران «امیر مهدی ژوله» و «امین حیایی» با پایان مهلت رأی دهی به این دو کمدین، سرانجام دست از زورآزمایی سیاسی کشیدند. ژوله و حیایی، طنازی کردند و جماعت هوادار، مشق سیاست بازی.
هفته نامه تجارت فردا - سمیه توحیدلو، جامعه شناس و استاد دانشگاه: طرفداران «امیر مهدی ژوله» و «امین حیایی» با پایان مهلت رأی دهی به این دو کمدین، سرانجام دست از زورآزمایی سیاسی کشیدند. ژوله و حیایی، طنازی کردند و جماعت هوادار، مشق سیاست بازی. در دو هفته اخیر، رسانه ها چه بسیار از سیاسی کاری مخاطبان برنامه طنز خندوانه گفتند و نوشتند. ماجرا از این قرار است که این دو کمدین پس از راهیابی به مرحله دوم استندآپ کمدی با «ایست خنده» در برابر یکدیگر قرار گرفتند و در یک ربع ساعت به اجرای برنامه طنز خود پرداختند.
تا به اینجا مسابقه، روندی عادی و طبیعی را پیموده بود اما رقابت ژوله و حیایی زمانی به ورطه سیاست ورزی غلتید که پای مردم برای انتخاب خنداننده برتر به این مسابقه باز شد.
با آغاز زمان رأی دهی، یکی از کاریکاتوریست های مطرح به بهانه نقش آفرینی حیایی در فیلم قلاده های طلا، حمایت خود را از ژوله اعلام کرد و البته به دنبال کنندگان صفحه اینستاگرامش توصیه کرد که به او رأی دهند.
دوئل سیاسی طرفداران ژوله - حیایی به همین سادگی در شبکه های اجتماعی و مجازی شکل گرفت. این واقعا تا آنجا پیش رفت که این کاریکاتوریست ناچار به حذف پیام جنجالی اش شد و از مردم هم عذر خواست.
ژوله، حیایی و رامبد جوان به عنوان مجری برنامه خندوانه وارد گود شدند و از مردم خواستند به این برنامه صرفا به عنوان برنامه ای شاد بنگرند و آن را «چرک و تلخ» نکنند اما نه آن «عذرخواهی» و نه این «درخواست» برای فرو کاستن حرارت آنان که در آتش سیاسی شدن این برنامه می دمیدند، کارساز نبود.
کشمکش «ژوله - حیایی» چنان پرآوازه شده بود که حتی سیاسیون را نیز به واکنش واداشت. این غائله، در نهایت پس از چند روز با اعلام نتیجه آرا خاتمه یافت و هواداران این دو کمدین به آرامش رسیدند اما آنچه از پس فراز و فرود این واقعه باقی مانده و در عین حال چالش برانگیز به نظر می رسد این است که به چه دلیل ایرانیان، هر آنچه در محیط پیرامون خود دارند، به رنگ «سیاست» می آلایند؟
چه بسیار موضوعات و رویدادهایی که کوچکترین خط و ربطی به عالم سیاست نداشتند و مردم ایران با دیدگانی سیاست زده به آن نگریستند. حتی وقتی کرایه تاکسی بالا می رود یا قیمت لبنیات تکان می خورد، از نگاه آنان به طور حتم منشأیی سیاسی داشته است. گویی هر پدیده ای از نظر ایرانی ها، مستعد سیاسی شدن است؛ حتی تشییع پیکر 175 غواص شهید.
در واپسین روزهای خرداد ماه بود که پیکر این شهدا به کشور بازگشت و روی دست مردم تشییع شد. در شرایطی که کشف پیکرهای شهدای غواص موجی از احساسات را در میان جناح ها و گرایش های مختلف سیاسی برانگیخته بود، در روز تشییع، برخی گروه های تندرو از این مراسم برای دستیابی به مقاصد سیاسی خود بهره جستند و علیه دولت حاکم و مذاکراتی که در پیش بود، فریاد مخالفت سر دادند.
شاید هنوز نام «ریحانه جباری» را فراموش نکرده باشید. دختری که به دلیل قتل مردی که گفته می شد یکی از کارمندان سابق وزارت اطلاعات بوده است، اعدام شد. برخی معتقدند ریحانه قربانی شکل گیری همین دو قطبی های سیاسی و فضاسازی های رسانه ای شد.
زمانی که جزییات پرونده این قتل علنی شد عده ای در شبکه های اجتماعی به بهانه آنکه مقتول منتسب به دستگاه امنیتی بوده به دفاع از ریحانه جباری پرداختند و خواستار بخشش او شدند. گروه هایی از بازیگران و چهره های نام آشنا برای جلب رضایت از خانواده مقتول پیشقدم شدند و حتی برای جلوگیری از اجرای حکم، کمپین هایی جهانی شکل گرفت و این ماجرا دیگر ابعاد جهانی پیدا کرده بود اما فرزندان مقتول که حیثیت پدر خود را از دست رفته می پنداشتند اعلام کردند که تنها در صورت روشن شدن ابهامات پرونده و نیز اعاده حیثیت از خانواده شان حاضر به بخشش قاتل هستند.
نتیجه آنکه حکم اعدام ریحانه در سوم آبان سال 1393 اجرا شد. در این مطلب، قصد داریم به دلایل جامعه شناختی تمایل ایرانی ها به سیاسی کردن امور و موضوعات مطرح در جامعه بپردازیم.
سیاست زدگی توده وار
سیاست ورزی بی چارچوب، حرکت باثبات اجتماعی نمی آفریند
تاریخ جامعه ایرانی و بازخوانی رویدادها و حساسیت های فراگیر آن از شکل گیری دوگانه های متعدد و متکثری حکایت می کند. دوتایی هایی که یارکشی می کنند و جماعتی را در حمایت از این دو قطب به دنبال خود می کشانند.
این دوتایی ها همواره وجود داشته و کسانی که درگیر این دوتایی ها یا دوقطبی ها شده اند، هویت و ماهیت شان را از نفی و نقد غیر از خودشان ساخته و پرداخته کرده اند.
در واقع در هر جایی که دو قطبی آفریده شده، عناوینی چون «ما» و «آنها» در قالب این دو قطب موجودیت یافته است. ما و آنهایی که در تاریخ ایران ریشه دارد. در جامعه تکه تکه و غیریکپارچه ای که در گذشته دور ایران شکل گرفته است با وجود حاکمیت قبایل و طوایف مختلف، هر بخش و هر منطقه ای باید ماهیت خود را در قبال سایر مناطق حفظ می کرد. حکومت های مرکزی گذشته نیز به دلیل وجود محدودیت ها، امکان تسلط و یکپارچه سازی را نداشتند. «ما و آنها» شاه کلید زندگی در چنین جامعه ای بود. مایی که باید محفوظ می ماند و آنهایی که باید از زندگی ما دور نگه داشته می شدند.
این ما و آنهای گسترده شده در زندگی ما به زمینه ایدئولوژیک نیاز داشت. ایدئولوژی برای مشروعیت بخشیدن به دوگانه سازی تاریخی جامعه ایرانی. سیاه و سفید نمود ایدئولوژیک این دوگانه سازی ها بود. ذهنیتی که افراد را یا برحق می دانست یا مخالف حق. راهی که تنها یک خط مستقیم داشت و هرگونه نگاهی غیر از آن مطرود انگاشته می شد. همه چیز یا سیاه بود یا سپید. خاکستری در چنین نگاهی معنادار نبوده و نیست.
این خصلت فرهنگی گویی خود را در امتداد تاریخ حفظ کرده و به جامعه امروز رسانده و در همه سئن زندگی ما از هنر، ورزش، تحصیل تا سیاست خود را نشان می دهد. نقاط حساس تاریخی ما هم قطب های دوگانه را تحت عنوان موافقان و مخالفان بروز داده است. از مشروطه و مشروعه دوران مشروطه تا مصدقی ها و غیرمصدقی ها، تا شرق و غربی که مقابل اند و ما و دیگری که همیشه توطئه می چیند و هست.
دوگانه هایی که رد پایش در زندگی ما و قضاوت های ما نیز کشیده شده است. دوگانه قومیتی که در جوک های رایج خود را نشان می دهد. دوگانه پایتخت نشین و شهرستانی یا حتی دوگانه پولدار و فقیر که این روزها به مدد وفور رسانه های بازتابنده بسیار و بسیار خود را نشان می دهند و سوال برانگیز هم شده اند.
دو قطبی های هویتی - تاریخی که می آفرینیم و به آنها دل خوش می کنیم و برایشان تبلیغ هم خواهیم کرد. طبیعی است که حتی وقتی بازی «ما» و «آنها» شکل بگیرد، حفظ هویت «ما» از هر آنچه اصول اخلاقی شناخته می شود، باارزش تر خواهد شد.
حال آنکه منافع این جماعت، هر گاه با منافع دولت یا در معنای عام آن «نظام سیاسی» کشور گره خورده به راحتی ما و آنهایش سیاسی می شود. دوگانه مای مردم و دولتی که باید حق ادا کند. این دوگانه وقتی رونق گرفت و به دوگانه اصلی جامعه ایرانی بدل شد که نفت کالای اصلی و ملی ما شد و هر کدام از ما سهمی را از آن مطالبه کردیم.
سهم مان از کار، از فراغت، از تحصیل، از مسکن و حتی از زندگی. دولت بزرگ و بزرگتر و اقتصاد و کلیه مناسباتش دولتی و دولتی تر شدند. در طول تاریخ دولت ها - در معنای عام آن - در معرض عشق و نفرت بوده هاند. دولت مرجع کلیه خواسته های معیشتی ماست و از سوی دیگر، مورد نقد و ارزیابی ما نیز هست. هر تغییری در آن تغییر در معیشت ماست. هر برنامه ای مستقیم روی سفره های ما تاثیر می گذارد. مجالی و جایی جز دولت نبوده برای حضور.
یاد نگرفتیم به کار کردن و اشتغال فارغ از حضور دولت. چنین شد که مای مردم، در مقابل نظام حاکم قرار می گرفت. حتی زمانی که حاکمیت را از خودمان یا برای خودمان می دانستیم. حتی در همسوترین حالت هم بسته به وضع معیشت مان نظام، «آنها» بوده برای ما ربطی ندارد که حتی در دستگاه عریض و طویل حاکمیت کارمند و کاره ای باشی یا نه. بخشی از هویت «ما» همیشه در مقابل «آنها»ی دولتی شکل می گیرد. حتی کم نشنیده ایم از دولتمردانی که به شکل اپوزیسیون نظام حاکم، منتقد رفتارهای دولت شده اند و ما و آنهای مردم و حاکمیت یک زمینه هویتی دارد.
در همین زمانه ای که سیاست در خون و رگ و زندگی ما دویده و به دلایلی که گفته شد، شکاف مردم - دولت دوگانه مهم جامعه ما شده است، سیاست ورزی اصولی تمرین نمی شود. نهادهای مدنی، احزاب و گروه ها چندان تشکل یافته نیستند تا بتوانند محملی برای سیاست ورزی باشند. دولت و حاکمیت بزرگ مستقیم در ارتباط با مردم قرار می گیرد. از این روست که سایست مان توده وار شده و سیاست ورزی مان خارج از قاعده های اصولی.
سیاست در رگ و ریشه همه دوگانه هایی که ساختیم جریان دارد؛ اما سیاست ورزی بی چارچوب و توده ای. سیاستی که معنای جامعه پذیری و حضور اجتماعی ندارد، که تنها موج آفرین است. کوتاه مدت است و موضوع محور. حرکت باثبات اجتماعی نمی آفریند. در لحظه و در موقعیت های خاصی خود را نشان می دهد و چون ی موج، به سرعت فروکش می کند.
کار اجتماعی و سیاست حرفه ای، نهاد می طلبد، اصول می پذیرد، اما این سیاست ورزی می تواند یک شبه شکل بگیرد و به اندک زمانی خاموش شود. بی دلیل نیست که علمای سیاست، سیاست زدگی توده وار را با سیاسی بودن و آگاهی در تعارض می بینند و سیاست زدگی توده وار را از ضعف ها و مضرات یک جامعه برمی شمرند.
از این روست که در چنین جامعه ای، هر جریانی حتی یک مسابقه ساده تلفنی می تواند با قدرت رسانه به یک مسئله تبدیل شود و زمانی این مسئله فراگیر خواهد شد که انواع دوگانه ها در این مسابقه دوتایی روی هم بیفتد. طبیعی است پررونق ترین «ما» و آنها می تواند دوگانه مای مردم و آنهای دولت باشد و به همین دلیل آغشته به سیاست شود؛ سیاستی توده وار که با حضور رسانه ها و شبکه های اجتماعی، دامنه و بازه تاثیرگذاری آن نیز افزون خواهد شد.
از طرف دیگر این دوگانه سیاسی به راحتی حتی از طرف نخبگان سیاسی هم قدرت پررنگ تر شدن پیدا می کند. وقتی نهادها در جایگاه اصلی خود قرار نگرفته باشند و افراد عرصه و زمینه ابراز نظر یا انتقاد خود را در عرصه های مرتبط با سیاستمداران از دست رفته ببینند، به راحتی در آتش دوگانه های اینچنین، مانند یک فرصت خواهند دمید.
به نظر می رسد شرایط به گونه ای است که صدای انتقاد نخبگان از سیمای چنین دوگانه هایی بهتر شنیده می شود. دوگانه هایی که خاستگاه آن توده ها هستند و نخبگان می توانند تا حدودی هم آوا با آن بر شدنش بیفزایند و اینچنین می شود که حیثیت و هویت برخی از گروه ها در قدرتمندی دوگانه هایی شکل می گیرد که در واقعیت بی معناست. دوگانه هایی که ذات آن چیز دیگری است اما نمادی از دوگانه های اصلی رایج در کشور خواهد شد.
هیچ پدیده فرهنگی یک شبه به وجود نمی آید که یک شبه از تاریخ و فرهنگ یک مملکت رخت بربندد. باید برای مقابله با آن تدبیر کرد. دشمن انگاری، صفر و یک دیدن و قضاوت کردن، دولتی و سیاسی بودن همه ارکان اجتماعی و معیشتی، نهادمند نبودن سیاست و نبود احزاب و نهادها، عدم پذیرش نقد و انتقاد، بی توجهی به نخبگان و انتقادهای آنها و بسیاری مسائل دیگر می توانند دست به دست هم دهند تا حواشی یک مسابقه در برنامه طنز تلویزیونی سر از سایت های سیاسی و گروه های سیاسی درآورد و افراد و نخبگان را در هر قشر و گروهی وادار به موضع گیری کند.
مهم نیست چهره های دو سوی این مسابقه چه کسانی هستند، مهم این است که در سابقه آنها ردپایی از دوگانه «ما و آنها» به جا مانده باشد و این سابقه دوگانه مای مردم و آنهای دولت را پررنگ تر کند.
در چنین فضای نمادینی، ناگفته هایی که کمتر، مجالی برای بیان آن به وجود می آید، سر باز می کند و در جریان شکل گیری پدیده ای غیرسیاسی، خواسته ها و انتقادهای سیاسی نیز مطرح می شود. نمی توان از سیاست ورزی اصولی و اخلاقی سخن گفت، در شرایطی که این دوگانه ما و آنهای مردم - دولت همچنان پابرجاست و سیاست و دولت یا ملت یکپارچه نشده است.
در شرایطی که دولت بزرگ مرجع تامین تمامی خواسته ها باشد و «ما»ی مردم مستقل از دولت تعریف نشده باشد، جلوگیری از پدیدار شدن جنبش هایی از نوع آنچه در حاشیه برنامه طنز خندوانه شکل گرفت، ممکن نخواهد بود مگر آنکه فضا و امکان نقادی جای خود را در جامعه باز کند.
نمی شود از سیاست ورزی اصولی دم زد و از شکل گیری و تقویت نهادهای سیاسی و احزاب استقبال نکرد. در نهایت ایرانیان باید به این باور برسند که نیازی به صفر و یک دیدن، یا قطبی کردن همه جریانات نیست. باورپذیری این گزاره، پس از آن رخ می دهد که فرهنگ «ما» و «آنها» یعنی مردم و سیاستمداران، دستخوش تغییر و تحولی جدی شود تا سیاست ورزی ها به عاملی برای شکوفایی جامعه ایرانی تبدیل شود.