راوي :همرزم شهيد
منبع :كتاب حسين خرازي
از اصفهان يك ماشين آورده بوديم براي كارهاي مهندسي . صداي واحد هاي ديگر در آمده بود . حاج حسين هم گفت « يا همه ي واحدها بايد يك ماشين داشته باشند يا هيچ كدام.» مي گفتم « حسين جان ! مي خوايم اين ماشينو. لازمش داريم . » گوش نمي داد اصلا . اوقاتم تلخ شد. گفتم « بيا آقا ! اينم سوييچ » سوييچ را دادم و آمد. صدا كرد « محسن ! حاج محسن ! » برگشتم . نگاهش نمي كردم . گفتم الان از لشكر بيرونم مي كند. آمد جلو ، دستم را گرفت. گفت « قهر مي كني ؟ اين همه مدت تو جبهه زحمت كشيده اي مي خواي همه رو به باد بدي ؟ به خاطر يه ماشين ؟» به مسئول تداركات گفت « سوييچ رو بده بهش.»