مادر، نگاهی به کودکش کرد و در مقابلش روی زانو نشست تا صورتش در برابر صورت او قرار بگیرد. دستی به موی کم پشت او کشید و در دو چشمش که مثل چراغ می درخشید، (1) خیره شد. ابراهیم (علیه السلام) را همین چند ماه پیش به امید خداوند در غار رها ساخته بود و حالا... انگار کودکی نوپا بود و نه نوزادی چند ماهه. (2)
زن، صورت پسرش را در دست گرفت و گفت: «چه می خواهی؟» و برخاست تا برود که ابراهیم(ع) به دامنش چنگ انداخت: «نرو!» زن، بی تاب شد: «چه می کنی؟ نمی توانم تو را نزد آزر ببرم...» ابراهیم(ع) چند قدم به مادرش نزدیک شد و گفت: «مرا با خود ببر.» (3) مادر مکثی کرد و بعد، دست ابراهیم (ع) را در دست گرفت و به سوی بازار بت فروشان رفت. جایی که فرزندان آزر، بت می ساختند و می فروختند. (4)
وقتی به بت فروشی رسیدند، مادر، دست ابراهیم (ع) را رها کرد تا به سوی آزر برود و بگوید که نتوانسته است فرزند دلبندش را به قتل برساند. با ترس و لرز به آزر نزدیک شد و از تصوّر اقرار این ماجرا به خود لرزید. آزر چیزی نگفت. خیره شده بود به ابراهیم(ع) و لبخند می زد. گفت: «به گمانم از این پسر خیری به ما برسد!» مادر، ردّ نگاه آزر را تا ابراهیم(ع) دنبال کرد: فرزندش تیشه ای به دست گرفته بود و بتی می تراشید. سنگ را همچون خمیر نان در دست می چرخاند و شکل می داد و خیلی زود، چهره ی زیبایی روی سنگ تراشید.
مادر، نگاهی نگران به آزر کرد که اکنون به سمت ابراهیم(ع) می رفت. ابراهیم(ع) نگاهی به چهره ی خوش تراش سنگی اش کرد و تیشه اش را بالا برد و بت را خُرد کرد. صدای فریاد آزر، مادر را از جا کند: «چه می کنی؟؟» ابراهیم(ع)، معصومانه تیشه را روی شانه انداخت و گفت: «مگر این مجسمه را برای کاری لازم دارید؟!»
آزر آهی کشید و روی صندلی مقابل ابراهیم(ع) نشست و گفت: «بله! می خواستیم او را بپرستیم.» صدای خنده ی ابراهیم(ع)، لبخندی به لب مادر آورد. ابراهیم(ع) با شیرینی گفت: «چیزی که خودتان با دست می سازید، می پرستید؟!»
آزر نگاه خشم آلودی به مادر کرد. زن سراسیمه لبخندش را جمع کرد. آزر بلند شد و نزدیکش رفت و با انگشت، ابراهیم(ع) را نشان داد و گفت: «این پسر فرمانروایی خدایان ما را نابود خواهد کرد.» (5)
مادر، شانه بالا انداخت و به ابراهیم (ع) نگریست که اکنون تیشه را به بقایای مجسمه ی خُرد شده می زد تا خُردتر شود.
معرّفی حضرت ابراهیم(ع)
حضرت ابراهیم(ع) از پیامبران اولوالعزم الهی بود که مقام امامت رسید. (6) مقامی که جز به مقرّبان خاصّ الهی داده نمی شود. خداوند دراین باره فرمود: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً؛ هنگامى که خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود، و او بخوبى از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.» (7)
پدر آن حضرت، «تارخ» یا «تارح»، از فرزندان سام (وصیّ حضرت نوح(ع)) بود. (8) مادر ایشان نیز فرزند «لاحج» از بندگان صالح خداوند بودند و در برخی کتابهای تاریخی «بونا» خوانده شده اند. (9) پیش از تولد حضرت ابراهیم(ع)، پدرشان از دنیا رفتند و سرپرستی ایشان به آزر سپرده شد. (10)
حضرت ابراهیم(ع) به خاطر دستور نمرود به کشتار کودکان و جنین ها در شکم مادرشان، به لطف خداوند تولدی مخفیانه داشت و مادرش بعد از به دنیا آوردنش، او را به غاری برد و در آنجا رها ساخت. بنا بر روایات، خداوند روزیِ حضرت ابراهیم(ع) را در انگشت شستش قرار داد؛ به گونه ای که از انگشتش شیر می نوشید و رشدی اعجازگونه داشت. امام صادق(ع) فرمودند: «...رشد او در يک روز مطابق رشد يک هفته ی بچه هاى ديگر بود و در يک هفته به اندازه ی يک ماه ديگران بزرگ مي شد و در يک ماه اندازه ی يک سال ديگران رشد مي کرد...» (11)
بدین ترتیب آغاز نبوت این پیامبر بزرگ، در غار بود. پس از رسیدن آن حضرت به جوانی، رسالت ایشان، ابعاد بزرگتری یافت: مبارزه با بت پرستان و نمرود طغیانگر، تنها گوشه ای کوچک از مبارزات آن حضرت است
پی نوشت:
1. كلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، انتشارات علميه اسلاميه، چاپ: اول، 1364، ج2، ص: 218؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.
2. همان، ج2، ص: 218.
3. همان، ص 219.
4. همان.
5. همان، ص 217.
6. سوره ی بقره، آیه ی 124.
7. همان.
8. ابن بابويه، محمد بن على، معاني الأخبار، ترجمه محمدى - تهران،دار الكتب الإسلامية، چاپ: دوم، 1377، ج1 ؛ ص306؛ با استفاده از همان نرم افزار.
9. قصص القرآن، از: عبدالوهاب نّجار، ص 70؛ به نقل از مقاله ی «ماجرای حضرت ابراهیم (ع) و نمرود »، به نقل از سایت اندیشه قم.
10. بحار،ج 12، ص 45؛ به نقل از همان مقاله
11. کلینی، محمّد بن یعقوب، همان، ، ج2، ص: 218.