آخرین ركعت عشق
خانعلی، مرد خدا بود. یك معلم ساده. بچة یكی از روستاهای اراك. میگفت: «دوست دارم در حال نماز شهید شوم.»
من خندیدم و گفتم: بهتر است دعا كنی در حالت تشهد بمیری تا شهادتین هم بگی. تو سجده و ركوع یا قیام چطوری میخواهی شهادتین بگویی. بچهها خندیدند. صالحی هیچ نگفت. اما گوشه چشمش رقص قطره اشكی، از ذهن زیبایش حكایت داشت.
?
«فردا روز، وقتی پاهایش با مین اول قطع شد...
وقتی سرش روی مین دوم خورد...
دگر بار جسمش به قامت برخاست.
و این گونه آخرین ركعت عشقش را هنگام شهادت ادا كرد».