این بار من شهید میشوم
بعد از سفر آخر به مشهد كه خود جریان مفصلی دارد، روزی ابن یامین مرا به اتاقش برد و گفت:
ـ «من دیشب خواب جالبی دیدم، اگر قولی میدهی كه در جایی نقل نكنی برایت تعریف كنم.»
من قول دادم و او برایم تعریف كرد:
خواب دیدم خودم را روی پای امام خمینی انداختهام و با گریه به او میگویم من هنوز پاك نیستم چون خدا مرا نمیخواهد. تو از خداوند بخواه كه مرا پاك كند و پیش خود ببرد. بعد از گریههای من حضرت امام خمینی (ره) بازوهای مرا گرفته و به طرف آسمان بلند كرد و گفت:
ـ پسرم تو پاكی، این جمله را چند بار تكرار كرد.
وقتی خوابش را تعریف كرد با اطمینان كامل به من گفت:
«من این بار شهید میشوم؛ تو هم این مطلب را تا قبل از شهادتم به هیچ كس نگو میترسم یكی دعا كند تا من شهید نشوم. حالا ببینم آیا تو میتوانی راز دار خوبی باشی یا نه؟»
راوی: خواهر شهید ابن یامین جهاندار لاشكی