0

مرا همین ‌جا خاک کنید

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

مرا همین ‌جا خاک کنید

مرا همین ‌جا خاک کنید

حاج حسین خرازی

اشاره:متنی را که می خوانید چند خاطره از علمدار خمینی ،  شهید حاج حسین خرازی است.

اصفهان بود و خانه پدری، در آن محله قدیمی، همسایگان، همکلاس‌ها، و ظهر‌های بعد از مدرسه که می‌‌رفت تا در خلوت شبستان بنشیند و به خادم پیر نگاه کند که محراب و منبر را گلاب می‌پاشید و او که با صدای کودکانه‌اش مکبر می‌شد.

***

پادگان دنیای دیگری بود. بزرگ‌تر و متفاوت از مدرسه. شور انقلاب که بالا گرفت، از او خواستند تفنگش را رو به سینه مردم بگیرد و حسین نمی‌‌خواست. با فرمان امام بود که از پادگان گریخت وبا سری تراشیده و لباس شخصی.

***

فردای روز پیروزی به «کمیته شهری اصفهان» رفت. شهر در دست مردم بود؛ از حفظ امنیت شهر تا جمع‌آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت، همه را مردم بر عهده داشتند. حسین به خاطر آشنایی‌اش با تجهیزات نظامی مسئول اسلحه‌خانه کمیته شد.

***

ماه‌های آخر سال 58 بود که حسین به کردستان آمد. منطقه تقریباً در دست ضد انقلاب بود. گروه شصت نفری حسین که به تدریج به «گروه ضربت» مشهور شد، به کمک نیروهای دیگر با دشواری منطقه را در کنترل گرفتند هنوز آن‌قدرها کردستان امن و آرام نشده بود که گفتند بروید جنوب.

***

چهل روز بعد از آغاز جنگ گروه ضربت را به دارخوین فرستادند. جایی که مردم روستاهایش با دست خالی با لشکر تانک‌ها مواجه شده بودند. همان روز اول، او و همراهانش که برای آشنایی به منطقه رفته بودند با تانک‌ها درگیر شدند و آنها را تا لب کارون عقب راندند. در سه ماه با دست خالی خاکریزی به طول 1750متر به وجود آوردند که به خط شیر معروف شد و اولین خط دفاع منطقه بود. در خرداد 60 او عملیات «فرمانده کل قوا» را با استفاده از همان خاکریز فرماندهی کرد.

***

کم کم نیروهای حسین آن‌قدر آماده شدند و نیروهای داوطلب به آنها پیوستند که آن گروه به تیپ و سرانجام به لشکر امام حسین (ع) تبدیل شد.

***

در آزادسازی بستان، هر کار که از دستش برآمد کرد. از فرماندهی و طراحی  عملیات تا جنگیدن ساده مثل بقیه نیروها. بعد از آزادسازی خرمشهر، از اولین کسانی بود که وارد شهر شد در طلاییه دستش با ترکش قطع شد، ولی هنوز داروهایش تمام نشده بود که پیش بچه‌ها برگشت.

***

در سراشیبی یک تپه بلند، چند آرپی‌جی جلوی ستون منفجر شد. در کمین کامل عراقی‌ها بود. حدود صد نفر در معرض شهادت یا اسارت  قرار گرفته بودند حسین دستور عقب‌نشینی داد.

خرازی از سمت چپ موقعیت نیروها، آتش آرپی‌جی را به طرف عراقی‌ها گرفته بود تا در پناه آن نیروها عقب بروند. ردانی‌پور هم از ست راست تپه با تیربار، همان کار حسین را می‌کرد. سرو صورت حسین و مصطفی از شدت آتش و انفجار سیاه شده بود و موهایشان پر از رمل ریز و  درشت بود.

***

خوب گوش کنید دشمن تازه بیدار شده، فهمیده از کجا ضربه اصلی را خورده است، ننه من غریبم کسی درنیاره، اگه کسی می‌خواد بره، تا درگیری اصلی شروع نشده بره، برسیم تو چزابه، محشر به پا می‌شه. قبل از عملیات هم به شما گفتم، جنگ ما از وقتی شروع می‌شه که برسیم تو چزابه، امشب و فردا باید عاشورایی بجنگید. اطمینان داشته باشید این رمل‌ها برای ما کربلا می‌شه، نیروهای خودتون را خوب توجیه کنید که بند پوتین‌های خودشونو محکم ببندند مهمات نداریم، اسلحه نداریم، قبول نیست. دشمن رو منهدم کنید و اسلحه آنها را بردارید.

***

نگاه‌ها همه رفت تو صورت حسین، حرف آخر را باید او می‌زد نشان داده بود که در شرایط سخت و بحرانی، بدون داد و قال اضافه و هول شدن، تصمیمات درستی می‌گیرد.

حسین گفت: پشت ضد هوایی باشید، با یک خط آتش راه بال گردها را ببندید، آسمان را برای پروازشان ناامن کنید. اگر راه تدارکات‌شان بسته نشود، این جنگ می‌تواند هفته‌ها طول بکشد یادتان باشد اگر تا بغداد هم برویم، مردم آزادی خرمشهر را می‌‌خواهند.

***

حسین فرمانده‌ای بود که در دسترس همه نیروها بود. آشپزها و راننده‌ها و دژبان‌ها و نیروهای خط مقدم و غواص‌ها، همه و همه او را می‌دیدند.

***

وقتی ازدواج کرد، حقوقش مثل دستمزد بقیه بسیجی‌ها کفاف یک زندگی  ساده را می‌داد دوهزارودویست تومان در ماه.

***

حسین دست او را گرفت و کنار کشید. بچه‌ها نگاهشان می‌کردند حسین با دست به وسط زمین اشاره کرد که فرو نشسته بود و خراب‌ترین نقطه آن بود. آهسته گفت: این محل مزار من است. مرا همین جا خاک کنید؛ میان دوستانم. این وصیت من است.

                                                                                                                                                منبع:مجله یاد ماندگار

چهارشنبه 8 مهر 1394  1:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها