حسرت دیدار تو
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح، باشد که چو خورشید درخشان به درآیی؛ حافظ مکن اندیشه، که آن یوسف مه رو، بازآید و از کلبه ی احزان به درآیی. یامهدی ادرکنی