آغاز شد...خانه ای جدید ساختم ، می خواستم مامنی باشد برای
آزادنه گفتن از ناگفته ها ....
آزادانه نوشتن از اندیشه ها....
آزادانه ویران کردن همه آن چه باورمان شده بود......
و شاید برای زیــــــســـــتــنـــی دیگرگونه
نشد......هرگز نشد.............
خیلی چیزها گفته نشد و خیلی چیزها به انجام نرسید.....
اما.....
بازی با کلمات در کشاکش روزهای بیم و امید بسیار دلپذیر بود و دلپذیرتر از آن پیام هایی بود که در
لابه لای آنها محبت و روشنگری، دیدگان و ذهنم را نوازش می داد......
و دوستان مهربانی که آشنایی با آنها از مسیر اندیشه هایشان می گذشت.
همه آن چه را آموختم سپاس می گزارم.......