به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:
آنقدر گریه کرده بود که صدایش گرفته و چشمانش کوچک شده بود.
خسته شدم از بس با خودش زمزمه گرد:
چو گشتم از وطن آواره، غربت شد مکان من
الهی باشد این غربت همیشه جایگاه من
ز بس نالیدم و گفتم: خدایا آرزو دارم
که افتد از کرم بر قبر شاه دین نگاه من
فکر کرد شاید امام حسین(علیه السلام) هم از دستش خسته شده باشد با این فکر دوباره سینه اش سوخت و اشک هایش جاری شد.
از همه فامیل هایم گذشتم از اولادم گذشتم از خواهر و برادرم گذشتم آمدم دیار غربت هیچ وقت به فکر فامیل و خواهر و برادرم نبودم همه اش به عشق تو، حالا راضی نشو ما را از این جا بیرون کنند راضی نشو آقا. راضی نشو مولا.
بالاخره از عراق بیرونمان کردند مادرم داغ کربلا را با خودش آورده بود وقتی شهید شد گفتم:
می دانستم دوباره بر می گردی کربلا...