به گزارش سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس، علی به مادرش میگفت: «کاش زمان جنگ و جبهه بودیم. مامان! اگر جنگ شد و آقا دستور جهاد دادن من میرما!» عادت کرده بودم از علی این حرفها رو بشنویم. هیچ زیارتی به اندازه شلمچه براش دلنشین نبود. با حسرت فیلمهای شهداء را نگاه میکرد و آه میکشید. آرزویش شهادت بود و بس!
**
«مامان! علی، مواظب خودت باش. با عجله از خیابون رد میشی برای اذان خطرناکه.» مکبر مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود و مظلومیتش را از ایشان گرفته بود. بعد از شهادتش جلسات هفتگی مسجد چند برابر شده بود. جوانهایی که شاید کسی باور نمیکرد به هیئت بیایند. اما برکت خون علی خیلیها را از خواب غفلت بیدار کرد.
**
برادرش میگوید: یک شب در خانه خوابیده بودم و نیمههای شب بر اثر شدت تشنگی و عطش از خواب بیدار شدم. رفتم آب بخورم که صدای گریه آرامی توجهام را جلب کرد. دقت کردم، علی بود، زیر پتو نوار حاج مهدی سلحشور را گوش میداد و آرام گریه میکرد...
**
یکی از شاهدان حادثه انفجار کانون رهپویان وصال میگوید: وقتی انفجار شد، یک گوشه از صحرای کربلا برایم نمایان شد. دست یکطرف افتاده بود، پا یکطرف و بدن سوخته یک طرف افتاده بود. شهید نوروزی کنار درب ورودی افتاده و دوتا پایش قطع شده بود. یک دستش نیز قطع شده بود، ولی با تمام وجود ذکر یاحسین(ع)میگفت.
انتهای پیام/