0

خانه ماه

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

خانه ماه

خانه ماه

 

(درنگی پیش پای مادر شهیدان خلیل و بشیر نظری)

ستاره

سالها پیش دور از چشم ما ، ستاره های قشنگی از سقف آسمان ایران روی خاک افتاده اند ستاره هایی که هم در آسمان زیبا بودند و هم روی زمین . سالها پیش در همین نزدیکی های ما ، پشت نی ها ی قد بلند هور ، مردانی پیشانی خونین خود را بر خاک نهادند که زیباتر از همه ی ستارگان بودند . ما برای رصد این ستارگان به خانه هایی رفتیم که نور ماه آنها را رنگ کرده بود . در گفت و گو با این مادران که نیمه های پنهان یک اسطوره هستند ناشنیده ها و نا گفته های بسیاری خواهیم شنید .

برای نشستن پای این حرف ها ساعت چهار بعد از ظهر یکی از روزهای زیبای بهاری ، در فروردین 1386 پا به خانه قدیمی و زیبای شهیدان خلیل و بشیر نظری در شهرستان فومن گذاشتیم .

 بیشترین نگاه من گیرای نگاههای صمیمانه خلیل (حجت) و مؤدبانه بشیر بود که به ما خوش آمد گفتند .

 مادر محترم شهیدان با احترام خاصی به استقبال ما آمدند و با کسالت جسمانی که داشتند با خوشرویی تمام ما را به اتاق خود تعارف کردند . فضای اتاق بوی عطر شهید و قرآن می داد . دور تا دور اتاق از عکس های حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری و شهیدان بزرگوار پر بود . بیشترین نگاه من گیرای نگاههای صمیمانه خلیل (حجت) و مؤدبانه بشیر بود که به ما خوش آمد گفتند بعد از دقایقی نشستن ، مهمان هم کلامی و هم نشینی حاج خانم نظری شدیم و ایشان باب سخن را گشودند و چنین گفتند :

 «کوکب گیگاسری هستم متولد دوم اردیبهشت سال 1314 (ه ش) در شهرستان فومن . پدرم میرزا احمد و مادرم ربابه نام داشت . دو خواهر بودیم که خواهرم در دوران نوجوانی ام فوت کرد و من تک فرزند و نازدانه خانواده شدم . در حد خواندن و نوشتن و تلاوت قرآن مجید سواد دارم ». ایشان نوجوان بودند که پدر بزرگوارشان از دنیا می روند . دو ماهی مانده بود که 17 سالگی اش به پایان برسد که با حاج اسماعیل نظری ازدواج می کند ، نحوه آشنائیش را اینگونه بیان می کند که ایشان (حاج اسماعیل) علاوه بر وی دو همسر دیگر و فرزندانی داشت که با رفت و آمد به خانه ایشان و دوستی با دخترش به عقد حاج اسماعیل در می آید . میزان مهریه اش را پانصد تومان عنوان می کند و مراسم عروسی به آن صورت نداشته اند . از حاج اسماعیل به نیکی یاد می کند و خوشحال است که با ازدواج با وی خداوند به او فرزندانی عطا کرده که باعث سربلندی و سرافرازی او شده اند و خداوند را بسیار زیاد شکر می کند . در طی 21 سال زندگی مشترک با حاج اسماعیل مادر سیزده بچه می شود . که پنج پسر و هشت دختر به دنیا آورد . دو دختر و یک پسرش در دوران کودکی از دنیا می روند و با شهادت دو فرزند پسرش هم اکنون یک پسر و هفت دختر دارد .

خانه محقرش مأمن پرورش دو فرمانده رشید اسلام بوده .

 در منزل حاج اسماعیل به خانه داری و تربیت فرزندان و خیاطی و سبزیکاری مشغول بوده و خانه ای که در آن سکونت دارد را به کمک شوهرش ساخته است . خانه اش در عین کوچکی و سادگی پر از مهر و صفا ست . خانه محقرش مأمن پرورش دو فرمانده رشید اسلام بوده و فرزندان دیگرش که همگی خوب و متدین و باوقار پرورش یافته اند . وقتی می پرسم حاج خانم بچه ها در کارها یاری گر شما بودند ؟ با عشق و علاقه تمام می گوید : بله هم پسرها و هم دختر ها علاقه وافری به او داشته اند خصوصا ً دو فرزند شهیدش بشیر و خلیل ، همه فرزندانش مدرسه را تجربه کرده اند حتی دختر ها که با مخالفت پدر روبرو بودنده اند .

 با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی با وجود فرزندان کوچک ، همپای دیگر مردم شهر در تظاهرات شرکت داشتند و خانه ایشان مأمن امنی بوده برای جوانان و نوجوانان تظاهر کننده . به یاد شهید بزرگوار احمد حق وردی می افتد که یک روز در درگیری با ساواک به خانه ایشان پناه می برد و ساعتی را در آنجا مخفی می شود . از شور و شعف جوانان در زمان انقلاب می گوید . در مدت مصاحبه چند باری صدایش می گیرد و به سرفه می افتد ، پاهایش زود به زود خسته می شوند ، راضی نمی شود جلوی ما پاهایش را دراز کند اما به اصرار ما این کار را می کند . بسیار مهربان و خوش زبان است و در یادآوری خاطرات شیرین انقلاب گاه گاهی لبخند ی بر لبانش نقش می بندد ،

امام خمینی

 از نحوه آشنایی خود با حضرت امام (ره) می گوید : «به علت داشتن بچه های قد و نیم قد ، رفتن همیشگی به تظاهرات برایم سخت بود و چون آن زمان رادیو و وسایل ارتباطی نبود سعی می کردم اطلاعات و اخبار را از افرادی که در اطرافم زندگی می کردند و مورد اطمینان بودند کسب نمایم» . به یاد همسایه اش خانم الهانی می افتد و می گوید بعد از فوت آیت الله بروجردی (ره) خانم الهانی خبر مرجع تقلید جدید را به او می دهد و می گوید از این به بعد ( سید روح الله المصطفوی الخمینی ) مرجع تقلید ماست و از آن زمان ایشان مقلد حضرت امام (ره) می شود و فرزندانش را با امام آشنا می کند و فرزندانش در اوج مشکل درگیری انقلاب با شور و شعف نوجوانانه خود به تظاهرات مشغول بوده اند .

 می گوید بعد از فوت پدرشان (مرحوم نظری) به فرزندان پسرش سفارش می کند که شبها ساعت 8 باید در خانه باشند و بخوابند و در خیابانها نباشند ، به خاطر تعهد و مسئولیتی که نسبت به فرندانش داشت نمی خواست آسیبی به آنها برسد . ولی دوران نوجوانی بود و عشق خمینی (ره) ، به یاد خاطره ای از شهید خلیل (حجت) می افتد که یک شب می آید و به او می گوید : مادر امشب دیر به خانه می آییم نگران نشوید . وقتی از او می پرسد چرا ؟ او می گوید : بچه های دانشگاه رشت تظاهرات کرده اند و ما می خواهیم برای بردن غذا به آنها کمک کنیم که ایشان رضایت می دهند. آمریکا را ملعون و صدام را دست نشانده او می خواند . می گوید : یکی دو روز قبل از حمله عراقی ها به ایران فرزند بزرگش ( خلیل) مأموریت پیدا می کند که دو تبعیدی را برای تحویل دادن به (بم ) ببرد ، زمانی که او عازم می شود یک روز بعد عراق به ایران حمله می کند و او مضطرب و نگران فرزندش می شود تا این که خلیلش برمی گردد ، می بیند حال خلیل خوب نیست نگران می شود ، می فهمد که آپاندیسش عود کرده و باید مورد عمل جراحی قرار بگیرد . می گوید : خلیل هنوز بخیه های او خوب نشده بود که می خواست به جبهه برود و با همان بخیه ها با لاخره عازم جبهه ها می شود . فرزند کوچکش (بشیر) هم یکسال مانده بود تا دیپلمش را بگیرد ولی در سال دوم انصراف خود را از تحصیل می نویسد و به مدیر مدرسه تحویل می دهد و عازم جبهه ها می شود . در جواب مادرش که گفته بود : بشیر جان بمان و این یک سال هم درس را بخوان و دیپلمت را بگیر گفته بود: «مادر جان اگر من دیپلم بگیرم و بالای طاقچه بگذارم چه فایده ای دارد ؟ درس و کلاس من الان در جبهه هاست».

 حاج خانم نظری همانند فرزندان رزمنده اش در خدمت به رزمندگان اسلام تمام تلاشش را کرده . ایشان در پشت جبهه با بافتن کلاه و شال و دستکش و درست کردن ترشی جات و شیرینی جات و سرکشی از خانواده های معظم شهدا و شرکت مستمر در بسیج خواهران و شرکت در مراسمات دعا و مجالس مذهبی دین خود را نسبت به دین اسلام ادا نموده . خانم گیگاسری به اتفاق عده ای از بانوان فومن که در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ شهرستان در امر جمع آوری و بسته بندی کمکهای مردمی نقش مؤثری داشتند در مناطق جنگی جنوب حضور پیدا کردند تا هم از نزدیک مناطق جنگی را ببینند و هم هدایای مردمی را با دستان خود تقدیم رزمندگان اسلام نمایند .

شهید خلیلش ازدواج کرده بود و قبل از تولد فرزندش به شهادت می رسد وفرزند کوچکش را نمی بیند .

 زمانی که از ایشان می پرسم آیا پشیمان نیستید که فرزندانتان به شهادت رسیده اند؟ با کوبندگی تمام ، همانند حضرت زینب (س) می گوید : هرگز ،هرگز ... یک لحظه هم خیالی بر دلم وارد نمی کنم و از خداوند سپاسگذارم که فرزندانمان را به آرزوی والای خود یعنی شهادت رساند و در همه حال شکر خدا را بر زبان دارم .

 مادر از حضورش در مکانهای مقدس می گوید از زیارت خانه خدا ، از زیارت اباعبدالله الحسین و مشهد الرضا در همه حال و همه جا نائب الزیاره شهدا و فرزندانش بوده .

حرم امام حسین علیه السلام

 می گوید : بشیرم دوست داشت که به همراه او به کربلا بروم و همیشه می گفت : مادر می خواهیم راه کربلا را باز کنیم و زمانی که این کار را کردیم با هم به پا بوس اربابمان امام حسین (علیه السلام) می رویم . با بغضی در گلو می گوید : آنها نبودند که به کمک آنها به کربلا بروم اما خونشان مرا به کربلا برد . حاج خانم نظری از مردم و به خصوص مسئولین می خواهد که ادامه دهنده راه شهدا باشند . مسئولین را جانشین شهدا می داند و می گوید : اگر فرصت نمی کنند که به خانواده های شهدا سری بزنند اشکالی ندارد ولی کارشان را آن طوری که خدا می خواهد انجام دهند . کار برای رضای خدا انجام دهند، به جوانان سفارش می کند که به راه راست و حقیقت بروند . کاری بکنند که خداوند و شهدا از آنها راضی باشند . از مسئولین می خواهد که جلوی معضلات اجتماعی به خصوص بد حجابی را بگیرند .زمانی که از ایشان می پرسم آیا پشیمان نیستید که فرزندانتان به شهادت رسیده اند؟ با کوبندگی تمام ، همانند حضرت زینب (س) می گوید : هرگز ،هرگز ... یک لحظه هم خیالی بر دلم وارد نمی کنم و از خداوند سپاسگذارم که فرزندانمان را به آرزوی والای خود یعنی شهادت رساند و در همه حال شکر خدا را بر زبان دارم .

سه شنبه 4 فروردین 1394  10:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها