نجات دادن حضرت عباس عليه السلام زن عجوزه اى را از آب فرات
نجات دادن حضرت عباس عليه السلام زن عجوزه اى را از آب فرات :
منقول است كه يكى از خلفاى بنى عباس قرار گذاشته بود كه هر كس به زيارت امام حسين عليه السلام برود باید صد اشرفى پول به ديوان بدهد و با اين قرار شيعيان جان نثار فرزند مظلوم حيدر كرّار در هر سال با جمعيت بسيار به زيارت مى رفتند.
يك روز خليفه بغداد در قصر خود نشسته بود و قصرش مشرف به بيرون بود و ديد كه زوّار مى آيند و هر يك صد اشرفى مى دهند و مى روند . ناگاه پير زنى از عقب زوّار با پاى برهنه و پياده و انبانى در پشت رسيد و از بغل خود كيسه اى بيرون آورده صد اشرفى شمرد و به موكلان خليفه داد ، خواست كه از عقب زوّار برود خليفه حكم كرد او را گرفته پيش خليفه بردند .
خلیفه گفت : اى پير زن تو كه اينقدر پول داشتى پس چرا پاى پياده آمده اى ؟
پیرزن گفت : به جهت ثواب بسيار و تأسّى به اهلبيت سيّدالشهدا عليه السلام كه سرگردان لشكر يزيد با حالت اسير بعضى از ايشان را پياده مى بردند !
خليفه گفت : به زيارت چه كسى مى روى ؟
پیرزن گفت : به زيارت مولاى خودم حضرت سيّد الشهدا عليه السلام و حضرت عباس (ع) مى روم .
خلیفه گفت : از ايشان چه منفعتى ديده اى كه اينقدر پول را در راه ايشان صرف مى كنى ؟
پیرزن گفت : اصلاح جميع كارهاى دنيا و آخرت من منوط به شفاعت ايشان است و در هر تنگى و عسرتى دستگير دوستان و زائران خود مى باشند.
خليفه گفت : اگر من به تو ظلم كنم آقايان تو به فرياد تو مى رسند؟
پیرزن گفت : آرى .
پس آن ملعون حكم كرد كه دست و پاى آن پیرزن ضعيفه را بستند و به فرات انداختند و نگاه مى كردند كه آيا از اين مهلكه چه كسى او را نجات تواند داد . آن ضعيفه بيچاره به آب غوطه زده دستها را بالا برداشت و در آن حال رو به طرف روضه حضرت عباس (ع) كرد و يك مرتبه گفت : يا اباالفضل العباس به فريادم برس ! باز غوطه ور شد . دفعه ديگر نيز آب او را بالا برداشت باز حضرت عباس (ع) را ندا كرد . در آن حالت ديدند سواره اى چون برق رسيد و خود را به ضعيفه رسانيده ، ضعيفه را برداشته و از آب نجاتش داد .
ضعيفه رو به گماشتگان خليفه كرده و گفت : به خليفه بگوئيد كه مولاى من ، مرا در شماتت نگذاشته و چطور مرا نجات داد ! پس آن ضعيفه به سواره گفت : اى بنده خدا تو چه كسى هستى كه مرا از ورطه هلاكت نجات دادى ؟
سواره گفت : در وقت افتادن در آب نام چه كسى را فرياد مى زدى ؟
ضعیفه گفت : مولاى خودم اباالفضل العباس را صدا مى زدم .
سواره فرمود : من اباالفضل العباس هستم ! پس در اندك زمانى ضعيفه را به زوّار رسانيد غايب شد و چون خليفه از نجات يافتن ضعيفه با خبر شد آن قرار صد اشرفى را از زوّار روداشت و حكم كرد كه هيچ كس متعرّض زوّار نشود كه اين راه را نتوان بست .