به ياد دلتنگيام
قرار بود گه گاهي يه سراغي از دل ديوونه من بگيري. قرار بود گاهي چند كلمه حرف نگفته منو بشنوي. قرار بود بي خبرم نذاري. ولي من و خاطره هاي آبي خودت رو گذاشتي كنار باغچه نسترنهاي منتظر و رفتي. من موندم و پونه هاي لطيف حرف تو كه عطر اميدواريش آرومم ميكنه. حالا من و يه
جلد كتاب حافظ و چند ورق كاغذ خط خطي شديم مظهر دلتنگي واسه تو. ولي اشكالي نداره. تا دنيا دنياس انتظار تواِ و نوشتن واسه چشماي ناز تو.
راستي چي ميشد صبح به جاي آفتاب ، تو گونه هام رو نوازش مي كردي ؟ يا به جاي بارون ، تو موهام رو شونه ميكردي و به جاي مهتاب ، تو زل مي زدي به چشماي غم گرفته من ؟
كاشكي يلداي سفر تو ، روز زمستوني بود. كاشكي غروب سفر تو زودتر ميرسيد. مي دونم تو غروب رو دوست نداري . ولي ياس عشق من ، اين يه بار به خاطر دلسپرده ات بذار غروب داشته باشي. به جان لحظه هاي با هم بودن ، غروب سفرت زيباترين طلوع ميشه. بيا و دعاي مرجانها رو مستجاب كن و واسه يه لحظه ، قاصدك حرف من رو توي دستات بگيرو بذار با نگاه تو بميره.
درياي بي قرار ، كه طوفاني ترين شعرهايت آرامش قلب من است، نكنه از حرفاي من دلگير بشي و بگي اين ديوونه ، منم ديوونه ميكنه ! نكنه دوست داشتنم رو به پاي حس جووونيم بذاري ! بيا و ديوونگيام رو بذار به پاي عاشقيم و عاشقيم رو بذار تقصير نگاهت. ديدي همه چيز به خودت ختم ميشه ؟ اينم دليل
ديوونگي من.
همان حرف تازه تكراري كه هميشه گفتم ، بازم ميگم اما عاشقانه تر و صادقانه تر از هميشه " دوستت دارم "
راستي سلام ، فدايت شود تمام لحظه هاي دلتنگي ام