حرفی برای گفتن ندارم
روزگاری میگفتند : از عشق ننویس ! و من حرف ها داشتم برای گفتن. . .بعد زمانه عوض شد , حرف ها تمام , چشمها خوابزده و نگاه ها بردیوار سرد و یخ زده ی واقعیت !حال میگویند : از عش بنویس. . . حرفی ندارم برای گفتن , اشکی نمانده برای ریختن , و دلی که خوش باشد . . . امروز اما دست واقعیت ها گلویم را سخت میفشارد !آخر اینجا دست ها رو شده ست !
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.