0

نکته هاي مديريتي در داستان سليمان و ملکه سبا

 
delavr1040
delavr1040
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 110
محل سکونت : خراسان شمالی

نکته هاي مديريتي در داستان سليمان و ملکه سبا

نکته هاي مديريتي در داستان سليمان و ملکه سبا

اين نوشته به برخي نکات مديريتي که در مضمون داستان حضرت سليمان و ملکه سبا قابل استنتاج است اشاره مي کند. در ابتدا به اهميت نيت و جهت در پذيرش مسئوليت مي پردازد و جنبه هائي از اخلاق کارگزاران را باز مي گويد. به اصولي از ارتباط کارگزار با خدا و نيز خلق خدا اشاره دارد و ويژگي هائي از مدير، بويژه در حوزه تصميم گيري و مشورت طلبي را مورد بررسي قرار مي دهد.

  1. نيت و جهت در پذيرش مسئوليت

دردنياي امروز، انگيزه تشکيل سازمان‏ها و پذيرش مسئوليت در آنها، "نفع" و "سوددهي" است. در تئوري مديريت علمي، هدف از ايجاد سازمان، به صراحت، عرضه فراوان تر کالا و دريافت سود بيشتر عنوان شده است. در تئوري مديريت نوين نيز، که به ظاهر بر روابط انساني تکيه شده است، ملاک درستي يک عمل نتايج آن است نه شيوه انجام آن. هدف، رسيدن به منافع مادي است و براي رسيدن به اين هدف، تمسک به هر وسيله قابل توجيه است. در حالي‏که در مکتب حيات‏بخش اسلام، نيت، برتر از عمل قلمداد شده است: انما الااعمال بالنيات. زيرا جهت و محتوا و اثربخشي و سازندگي و ارزش عمل را "نيت" مشخص مي‏کند نه شکل صوري عمل. "نيت" نورافکن قوي و راهگشاي راه "عمل" است. "نيت" اداي لفظ خاصي در مرحله شروع "عمل" نيست بلکه بستر و زمينه‏اي است که عمل در آن شکل مي‏گيرد. "نيت" ندايي است دروني که در آغاز عمل در وجود انسان طنين مي‏افکند و تا انجام و اتمام عمل طنين‏انداز است. چراغي است فروزان که غايت عمل انسان را روشن مي‏سازد و اين همه، در حالتي است که نيت الهي باشد و از ايمان برخيزد در غير اين صورت: "نيت الکافر شر من عمله".

بي‏جهت نيست که موسي عليه السلام هنگامي که در معرض پذيرش مسئوليت عظيم رهبري امت از سوي خداوند قرار مي‏گيرد، تسبيح و ذکر را به عنوان نيت اصلي از قبول آن اعلام مي‏کند:..... کي نسبحک کثيرا و نذکرک کثيرا(34-33 طه). تسبيح و ذکري که به تعبير مرحوم علامه طباطبايي با وزارت و صدارت ارتباط دارد و بنابراين علني و در بين مردم است نه مخفي و در دل، يعني دعوت مردم در مجامع عمومي به ايمان و يادآوري ارزش‏هاي الهي (ذکر) پس از رفع موانع اين حاکميت (تسبيح).

 2 - اخلاق کارگزاران

 1-2. ارتباط کارگزار با خدا

1-1-2. شکرگزاري

در فرهنگ اسلامي، هر انسان مومن بايد با خداي خويش ارتباطي مستمر داشته باشد. تقويت اين احساس که انسان تحت حاکميت يک عظمت مطلق است که او را آفريده، رشد داده، انواع نعمت‏هاي ظاهري و باطني را به او اعطا کرده و از اعطاي هيچ تقضلي در حق او دريغ نورزيده بر هر فرد مومني ضروري است. در اين ميان انساني که مسئوليت اداره و هدايت و رهبري جمعي از انسان‏ها را مي‏پذيرد بسيار بيشتر نيازمند برقراري و حفظ و تقويت اين ارتباط است، چرا که اين مسئوليت، به نوعي، آزمايش الهي است که فرصت انجام وظيفه و تاثيرگذاري را در دايره‏اي گسترده به فرد مي‏دهد. پيامبران الهي در برابر هر نعمت و عطايي شکر مي‏گزاردند و مراتب سپاس بجا مي‏آوردند:

الحمدالله الذي وهب لي علي الکبر اسمعيل و اسحق( 39 / ابراهيم)

و لقد اتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله (15 / نمل)

 

 

 

2-1-2. دلدادگي و آمادگي

آنچه از فرهنگ قرآني مي‏توان دريافت آن است که انسان، هم پيش و هم پس از قبول مسئوليت، بايد در پرتو دعا و دلدادگي به ساحت ربوبي، آمادگي لازم را کسب کرده و همواره در خود تقويت کند. پيامبر گرامي اسلام پيش از آنکه در وادي ابلاغ علني پيام حق در آيد بايد خود را بسازد، شب را به نماز ايستد و قرآن تلاوت نمايد تا بتواند پذيراي رسالت سنگين باشد: يا ايهاالمزمل قم الليل الاقليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليک قولا ثقيلا ( 5 – 1 / مزمل)

پس از پذيرش مسئوليت نيز، انسان الهي هيچگاه رابطه خويش را با سرچشمه قدرت و هدايت قطع نمي‏کند و براي ايفاي وظيفه، همواره او را مي‏خواند و از او مي‏خواهد:

قال رب هب لي من لدنک ذريه طيبه (38 / ال عمران)

قال رب اغفر لي و لاخي و ادخلنا في رحمتک (151/اعراف)

رب اجعلني مقيم الصلوه و من ذريتي ربنا و تقبل دعاء (40/ ابراهيم)

رب زدني علما (14/طه)

رب اعوذ بک من همزات الشياطين (97 / مومنين)

رب اوزعني ان اشکر نعمتک التي انعمت علي (19/نمل)

بدين جهت است که انسان تربيت يافته در مکتب انبياء، منصب و قدرت را صرف آزمايش و نوعي تفضل ربوبي برخود مي‏داند و هيچگاه در اوج اقتدار و عظمت مغرور نمي‏شود. اوج اين اقتدار و شکوه در داستان سليمان و ملکه سبا تجلي مي‏يابد. آنجا که دامنه سلطنت و حاکميت سليمان، عرصه پرندگان و جانوران و جنيان را نيز دربر مي‏گيرد و بعضي از افراد تحت امر با اشاره او به طرفه العيني قدرت جابجايي بارگاه حکومت‏هاي مقتدر را از خود نشان مي‏دهند و سليمان اين را جز تفضل الهي و آزمايش او در جهت شکرگزاري نمي‏داند: قال الذي عنده علم من الکتاب انا اتيک به قبل ان يرتد اليک طرفا فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربي ليبلوني ءاشکر ام اکفر ( 40/نمل)

اين ارتباط که به صورت دو سويه در قالب نماز و دعا برقرار مي‏شود، احساس تعلق آدمي را به مبدا بي‏نهايت برمي‏انگيزد و حضور حق را در چشم و دل بيشتر جلوه مي‏دهد. اين است که انسان خود را در محضر خدا مي‏بيند و نظارت و حمايت او را لمس مي‏کند. اين نظارت و حمايت که در تعبير لطيف قرآن همراهي (معيت) گفته مي‏شود اضطراب و هراس را از ذهن آدمي مي‏شويد و سکينت را جايگزين مي‏سازد: لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکينته عليه ( 40/ توبه). تکرار مناسب ترجيع‏هايي همچون "ان الله مع المتقين" و "ان الله مع الصابرين" تاثير تربيتي عميقي بر دل و جان پرواپيشگان و صابران بر جاي مي‏گذارد.

در ماجراي مقابله حضرت موسي و برادرش هارون با فرعون ستمگر، پس از ابلاغ ماموريت الهي، خداوند متعال در پاسخ نگراني و اضطراب آنان از سرکشي بيش از حد فرعون، با نداي "قال لاتخافا انني معکما اسمع و اري 46/طه چنان آرامش و پشتوانه‏اي در دل آنان برقرار مي‏سازد که به عنوان اثربخش‏ترين توشه راه تا انتهاي مبارزه با طاغوت زمان بخوبي از آن بهره مي‏برند.

آنچه در اين ميان از اهميت والايي برخوردار است محافظت از اين ارتباط به صورت مداوم است. تعبير مضارع "يحافظون" که در سه موضع از قرآن درباره نماز وارد شده: "والذين هم علي صلوتهم يحافظون1". استمرار و دوام اين محافظت را از سوي مومنين مي‏رساند. اين دو، مستلزم صبر و استقامت است: وامر اهلک بالصلوه و اصطبر عليها ( 132/طه).

 

در معارف اسلامي بر تلازم "هدايت"، به عنوان در مسير حق قرار گرفتن و به راه آمدن و "استقامت" به عنوان از مسير حق منحرف شدن و در راه ماندن بسيار تاکيد شده است: و اکرمنا بالهدي و الاستقامه(دعاي حضرت مهدي). در نماز نيز روزانه از خدا مي‏خواهيم ما را به راهي هدايت کند که استقامت مي‏طلبد: اهدنا الصراط المستقيم( 6/حمد). استقامت، ميزان سنجش هدايت است. هدايت، انقلاب در فکر است و استقامت، انقلاب در عمل. هدايت، اعتقاد فکري است و استقامت التزام عملي: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا ( 30/سجده).

3-1-2. کسب رضايت الهي

وقتي نيت انسان از پذيرش مسئوليت، الهي شد و قصد خدمت و قربت مورد نظر قرار گرفت، مي‏کوشد در جهت کسب رضايت خداوند، شايسته‏ترين اعمال را انجام دهد. بدين جهت است که باور پاک و عمل شايسته در سراسر قرآن، همه جا در کنار هم ذکر شده است: ان الذين امنوا و عملوا الصالحات. اگر چنين باشد، انسان در جرگه شايسته‏کاران قرار مي‏گيرد؛ آناني که خود در رديف انبياء و شهداء و مشمول نعمت الهي شمرده شده‏اند:... فاولئک مع الدين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ( 69/ نساء) و بي دليل نيست که در قرآن عموما هنگامي که ذکري از انبياء الهي به ميان مي‏آيد بر شايسته کاري آنان اشاره و تاکيد مي‏شود و خواست آنان نيز همين بوده است.: و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلني برحمتک في عبادک الصالحين( 190/ نمل). يعني هدف نهايي از بدست گرفتن قدرت، انجام عمل صالح است و عمل صالح، مقدمه جلب خشنودي و رضاي خداست.

2-2. ارتباط با خلق خدا

انسان موجودي است اجتماعي که در مجموعه‏اي گسترده و پيچيده از ارتباط با ديگران مفهوم مي‏يابد. قطع ارتباط با مردم و تمسک صرف به ارتباط با خداوند، درغلتيدن به تصوفي خشک و بي‏اثر را بدنبال دارد. از سويي، قطع ارتباط با خدا و توجه صرف به ارتباط با مردم، در افتادن به وادي پوچي و بي‏اصالتي است. ارتباط با خلق خدا منافي ارتباط با خدا نيست‏، از اين روست که در قرآن همواره نماز و زکات به عنوان نهادهاي ارتباط با خدا و خلق خدا در کنار يکديگر ذکر شده‏اند. پذيرش مسئوليت اداره جمعي از انسان‏ها مصداق بارز اين ارتباط و مشارکت است. بدينگونه انسان با حفظ ارتباط خويش با خداوند و حفظ دائم آن بايد نسبت به جمع تحت فرمان خويش نيز اصولي را رعايت نمايد. رعايت اين اصول نوعي جاذبه و دافعه را پديد مي‏آورد که ضامن حفظ مصالح کليه افراد است.

1-2-2 اصل اول: نرم‏خويي و مهرباني با افراد

نظارت و کنترل بر روند کار و توجه به وضعيت افراد و تفقد آنها با اجراي يک برنامه منظم و مستمر باعث مي‏شود که زيردستان احساس نزديکي بيشتر به مدير و مشارکت در تحقق اهداف جمع داشته باشند. اين مساله حاکي از مهرباني و دلسوزي نسبت به جمع تحت فرمان است. اشاره‏اي که در قرآن کريم به داستان حضرت سليمان در اين زمينه شده است بسيار عجيب و درس‏آموز است. دامنه سلطنت و سطوت سليمان از آدميان فراتر رفته و جن و جانوران را نيز در گرفته بود. عظمت و وسعت قلمرو فرمانروايي باعث نمي‏شد که سليمان نسبت به تک تک افراد تحت فرمان خود بي‏اعتنا بماند. از اين رو به مناسبتي سراغ هدهد را گرفت و علت غيبت او را جويا شد: و تفقد الطير فقالي ما لي لا اري الهدهد ام کنت من الغائبين.

قرآن کريم در خلال نقل اين ماجرا حتي از نظارت و شفقت رئيس مورچگان نسبت به ساير مورچگان هنگام عبور لشکريان سليمان از سرزمين مورچگان خبر مي‏دهد: قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنکم سليمان و جنوده.

نرم‏خويي و شفقت و رحمت نسبت به افراد را مي‏توان بازرترين خصوصيت پيامبر اکرم دانست، که به تصريح قرآن کريم اگر اين چنين نبود مردم از گرد او پراکنده مي‏شدند: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک( 159/آل عمران). دلسوزي و حساسيت پيامبر بزرگوار نسبت به هدايت انسان‏ها توام با حرص و ولعي بود که گاه پيامبر را به زحمت مي‏افکند:

لقد جائکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمومنين روف رحيم( 28/توبه)

لعلک باخع نفسک الايکونوا مومنين ( 3/ شعرا)

و همين موارد است که عظمت اخلاق پيامبر عظيم الشان را به عنوان الگوي رهبري مي‏نماياند: انک لعلي خلق عظيم ( 4/قلم).

داستان رسالت موسي عليه السلام نيز در اين زمينه عبرت‏آميز است. قرآن همواره از فرعون به عنوان سمبل طاغوت و نماد انسان‏هايي ياد مي‏کند که با خروج از مسير حق، گستاخي را به حدي مي‏رسانند که با نداي "اناربکم الاعلي" مقدرات همه را در يد قدرت خود مي‏بينند. خداوند متعال براي مقابله با چنين فردي، پيامبر جواني را که جز تقوي و توکل هيچ در دنيا ندارد برمي‏انگيزد و به او ندا مي‏دهد که آمادگي براي اين مبارزه مستلزم ترک همه چيز است: فاخلع نعليک 12/طه. او نيز از خداي خود در اين راه نه امکانات مادي براي مقابله و رقابت، بلکه شرح صدر و بيان رسا و مشاور صالح مي‏طلبد. آنچه خدا نيز در وهله اول از او مي‏خواهد اين است که در برخورد اوليه با فرعون، نرم‏خويي پيشه کند و به لطافت و مهرباني سخن گويد شايد به راه آيد و تاثير پذيرد: فقولا له قولا لينا يتذکر او يخشي ( 44/طه).

2-2-2- اصل دوم: سخت‏گيري و برخورد با متخلفين

جاذبه و تشويق در امر رهبري و هدايت جمع اگر با دافعه و تنبيه همراه نباشد نتيجه مطلوب بدست نخواهد آمد. اگر در برابر متخلفيني که در يک جمع وجود دارند عکس‏المعلي صورت نگيرد، هم او در کار خلاف خويش جري مي‏گردد و هم در دل نيک سيرتان تزلزل راه مي‏يابد. بنابراين "درآميختن درشتي به نرمي لازم است و گاه جايي پيش مي‏آيد که جز درشتي به کار نمي‏آيد."(نهج البلاغه، نامه 46).

در داستان حضرت سليمان، پس از آنکه حضرت احساس کرد غيبت هدهد نوعي سرپيچي از قوانين و نظم موجود است بسيار بر او سخت گرفت:..... لاعذبه عذابا شديدا او لاذبحنه( 21/نمل).

يکي از مصاديق بارز تخلف در جمع تحت فرمان، رشوه خواري است که در روايات بشدت مورد حمله قرار گرفته است: لعن الله الراشي و المرتشي و الماشي بينهما. برخورد بسيار شديد حضرت سليمان به هنگامي که دريافت هديه ملکه سبا براي فريفتن او به مال دنياست نمونه‏اي بارز از رفتار رهبران الهي با مظاهر تخلف است: فلما جاء سليمان قال اتمدونن بمال فما اتيني الله خير مما اتيکم بل انتم بهديتکم تفرحون (36 / نمل).

3-2-2 عدم چشمداشت به وضع ديگران

در فرهنگ قرآني اصولا هر نوع چشمداشت به مال دنيا و امکانات ديگران نفي و قانع بودن به روزي خدا توصيه شده است، خداوند متعال در دو موضع، پيامبر اکرم را از توجه به تمتع ظاهري متمولين و متمکنين برحذر مي‏دارد: ل اتمدن عينيک الي ما متعنا به ازواجا منهم (131/طه و 88/حجر). علت آن نيز اين است که خوش بودن به لذائذ مادي و امکانات دنيوي و به تعبير قرآن کريم "تمتع" ، بسيار کوتاه و دور از شان انساني است:

و من کفر فامتعه قليلا (126/ بقره)

و الذين کفروا يتمتعون و ياکلون کما تاکل الانعام ( 12/محمد)

در حالي که منشاء روزي حلال و پايدار خداي متعال است و انسان بايد به آن قانع و شاکر باشد:

و رزق ربک خير وابقي(131/طه)

فابتعوا عندالله الرزاق (17/عنکبوت)

 

کلوا من رزق ربکم و اشکروا له( 15/سبا)

3 - ويژگيهاي مدير

1 – 3. سعه صدر

سعه صدر يکي از مهم‏ترين ابزارهاي مديريت است. وجود مجموعه‏اي از انسان‏هايي که هر يک داراي نگرش‏ها و سليقه‏هاي خاص خود هستند و مسائل و شرائط را گاه صرفا از ديدگاه خود مي‏نگرند ايجاب مي‏کند که مدير ظرفيت و توان تحمل عقايد و افکار مختلف و گاه متضاد را داشته باشد: اله الرئاسه سعه الصدر. مجالس برخي ائمه هدي با زنادقه و کفار زمان خويش موضوعي قابل تامل است. در مواضع بسياري در قرآن کريم، از صفات زشت و ناپسندي همچون ساحر، شاعر، کذاب و... که به پيامبر گرامي داده مي‏شد نام برده شده است. ساير پيامبران و رهبران الهي نيز تقريبا بدون استثناء در معرض چنين تهمت‏ها و سخنان ناگواري قرار داشتند اما هيچ‏يک عنان تحمل از کف نداده و آن برخوردها و بيانات ناروا را جز در قعر ژرفاي سينه درياوش خود پنهان نساختند. فراخ سينگي يعني قدرت تحمل شرايط ناهنجار و شدايد ناگوار و رخدادهاي غيرمنتظره و سخنان نامطلوب دشمنان دانا و دوستان نادان، و اين همان شرح صدري است که از سوي خداوند به پيامبر عطا شد و در سوره انشراح به عنوان يکي از نعمات الهي به حضرت بازگو گرديده است: الم نشرح لک صدرک. موسي عليه السلام نيز بلافاصله پس از گزينش الهي، در جهت ابلاغ رسالت خداوند به طاغوتيان و نجات بني اسرائيل و اداره امور آنها، درخواسته‏هاي خود از خدا، ابتدا به شرح صدر اشاره مي‏کند: رب اشرح لي صدري.

2-3. شنيدن موثر

بدون ترديد يکي از مهارت‏هاي ارتباطي بسيار مهم و دشوار براي مديران و رهبراني که با مجموعه‏اي از انسان‏ها در تماس هستند شنيدن سخنان و کشف رمز و تعبير و تفسير پيام‏هاي کلامي آنان است.1 به دليل وجود ارتباط موثر با زيردستان است که درصد بسياري از وقت مديران صرف اين امر مي‏شود. مدير موظف است علاوه بر صرف شنيدن، با توجه و تامل در حرفهايي که مي‏شنوند اطلاعات دقيق‏تري را براي تصميم‏گيري و حل مسائل و مشکلات جمع‏آوري کند و در حقيقت فرآيند فعال پردازش شنيده‏ها را نيز انجام دهد.

در قرآن کريم بر اهميت و حساسيت شنيدن موثر، يعني شنيدن همراه با تامل و تفقه و تفکر، بسيار تاکيد شده است. از ميان ابزارهاي شناختي براي انسان، همواره گوش شنوا مقدم ذکر شده است:

قل هوالذي انشاکم و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده (23/ملک)

وجعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئده( 26/احقاف)

ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا (36/اسري)

وجعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلم تشکرون (78/نحل)

نکته قابل دقت آن است که در قرآن نسبت به تقدم گوش شنوا بر تعقل و تفقه اشارت رفته و اين شايد بدان دليل است که حجم بسياري از اطلاعات شناختي براي انسان از راه گوش کسب مي‏شود: ام تحسب ان اکثرهم يسمعون لايعقلون( 34 /فرقان). به همين جهت است که اگر انسان گوش شنوا را از دست بدهد دريچه هدايت و فلاح را به روي خود بسته است ولو گوش ظاهري را دارا باشد:

و مثل الذين کفروا کمثل الذي ينعق بما لايسمع الا دعاء و نداء( 171/بقره)

افرايت من اتخذ الهه هواه واضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه( 23/ جاثيه)

و اذا تتلي عليه اياتنا ولي مستکبرا کان لم يسمعها ( 7/لقمان)

و لهم اذان لا يسمعون بها( 179/اعراف)

 

و لاتکونوا کالذين قالوا سمعنا و هم لايسمعون( 21/انفال)

بي جهت نيست که در تعبير امام علي نسبت به يکي از دوستانش، از حرص بر شنيدن نسبت به گفتن، سخن رفته است: و کان علي ما يسمع احرص منه علي ان يتکلم (نهج البلاغه، صبحي الصالح، حکمت 289 ).

پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان الگو و اسوه انسانها بقدري در شنيدن سخنان افراد مختلف صبر و تحمل به خرج مي‏دادند که حتي منافقيني که در جهت اذيت و آزار پيامبر برمي‏آمدند او را به طعنه، "گوش" مي‏خواندند:و منهم الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن قل اذن خيرلکم ( 61/بقره). متواتر آن است که امام راحل عظيم الشان نيز به تبعيت از جد بزرگوار خود هفته‏ها در نجف اشرف به سخنان نماينده اعزامي منافقين که در تفسير نهج البلاغه و قرآن داد سخن مي‏داد به آرامي و تامل گوش فرا دادند و سپس نظر خود را اعلام نمودند.

در ماجراي عذرآوردن هدهد در برابر سليمان نيز که در قرآن آمده است، حضرت مهلتي به او داد و سخنان هدهد را با تامل و دقت شنيد: فمکث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به..... (22/نمل).

3 – 3. قدرت بيان

بيان يکي از نعمت‏هاي بزرگ خداي رحمن است که به انسان عطا شده است: الرحمن.... علمه البيان

( 4-1/رحمن). بيان، ترجمان نيات دروني و حالات روحي است. اگر انسان با استفاده از ابزار بيان بتواند بطور کامل به ارائه و اظهار و انتقال آنجه مي‏داند و مي‏خواهد بپردازد به موفقيت بزرگي نائل شده است. بيان، يکي از مهارت‏هاي انساني است که راهبر يک جمع مي‏تواند با استفاده از آن بطور صحيح و موثر با زيردستان ارتباط برقرار نمايد و آنان را در انجام وظايف و مسئوليت‏ها راهنمايي کند. اگر بيان يک راهبر، رسا و موثر نباشد نفوذ ديگران و تحت تاثير قراردادن آنها به آساني بدست نمي‏آيد و چه بسا پيام و انديشه شخص بطور واضح و کامل و حتي صحيح به جمع منتقل نمي‏شود. موانع انتقال سخن و به تعبير قرآن "عقده زبان" همان چيزي است که درک و فهم سخن را برشنونده مي‏پوشاند. حضرت موسي عليه السلام نيز پس از ابلاغ رسالت الهي، گره گشايي از زبان را از خداوند خواستار مي‏شود: و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي(28-27/طه).

ظهور انقلاب شکوهمند اسلامي و ظهور مربي بي‏بديل آن، اهميت و تاثير اين ابزار موثر ارتباطي براي راهنمايي و جهت دهي و تحريض و ترغيب پيروان و نشان دادن سره از ناسره را بخوبي روشن ساخت. در کوران حوادث انقلاب ،که شايد نتوان روزي را سراغ گرفت که به آرامي و بي‏تلاطم گذشته باشد، اين سخنان امام بود که ساده‏، بي تکلف، واضح و در عين حال رسا و گويا و کوبنده وقاطع در مدت اندکي چتر آرامش و رضايت را بر سراسر دلهاي مخاطبان مي‏گشود. کلام او فصل الخطاب بود.

4-3. رعايت اصول در مکاتبات

قلم نيز همچون بيان، در کلام الهي به عنوان يک ابزار ارتباطي بسيار مهم و مقدس شمرده شده است، به گونه‏اي که خداي سبحان به قلم و نوشتار سوگند ياد مي‏کند: ن و القلم و مايسطرون( 1/ن). در اولين آياتي که بر پيامبر اکرم نازل شد بر اهميت نقش تعليمي قلم تاکيد شده است:.... الذي علم بالقلم( 4/علق).

شايد بتوان گفت نفوذ و تاثير قرآن مجيد بر دلهاي شنوندگان، از صدر اسلام تا کنون، نيز از آن روست که محتوايي بس ژرف و هدايتگر و کارا و مقدس در قالب بياني جذاب، شيوا، رسا و نافذ نگارش يافته و القا شده است. حتي سياق و لحن آيات عذاب و رحمت متفاوت است و درخور وضعيت روحي گيرنده پيام و شرايط القاء است. قرآن مجيد خود به اين ابزار موثر در انتقال مطالب اشاره مي‏کند و معاندين را به عرضه شبيه قرآن، يا جزئي از آن و يا حتي يک سوره فرا مي‏خواند و نتيجه اين تحدي را اعلام مي‏دارد : فاتوا بسوره من مثله..... فان لم تفعلوا و لن تفعلوا (24-22/بقره).

 

کلامي که در قالب قلم رسا جلوه مي‏کند از حشو و زوايد به دور است. در عين اختصار، جامع و گوياست. جايگاه واژه‏ها بدرستي انتخاب شده و ترکيب و تلفيق آنها هماهنگ و يکپارچه است. يک مدير اگر بتواند در القاء خواسته‏ها و انتقال نظرات خويش بخوبي از اين ابزار بهره گيرد بسيار موفق خواهد بود. به تعبير امام علي عليه السلام‏، کتابت به نوعي ترجمان شخصيت باطني و معيار فضيلت و نشانگر عقل فرد و حتي رساتر از بيان قلمداد شده است:

کتاب الرجل عنوان عقله (امام علي)

کتاب المرء معيار فضله(امام علي)

کتابک ابلغ ما ينطق عنک(امام علي)

امام علي عليه السلام در يک بخشنامه رسمي خطاب به کارگزارانش در اين مورد به صراحت نوشته است: ادقوا اقلامکم و قاربوا بين سطورکم و احذفوا عني فضولکم و اقصدوا المعاني و اياکم و الاکثار فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار. نوک قلمها را تيز کنيد، سطرها را به هم نزديک سازيد، مطالب زايد را از نامه‏هايتان براي من حذف کنيد، بيشتر به معني توجه کنيد و از پرگويي بپرهيزيد که اموال مسلمانان توانايي تحمل اين هزينه و ضرر را ندارد.(نهج البلاغه). نيز امام علي عليه السلام در مواضعي از کلام خود، حتي بر زيبايي خط اشاره دارد :...... فان ذلک اجدر مصاحه الخطا.

مروري بر صحيفه نور امام راحل و بويژه تامل در وصيت نامه و برخي مکتوبات ايشان به مناسبتهاي مختلف نظير بزرگداشت و احترام مقام شهداء، قبول قطعنامه و پيام‏هاي حج، تاثير عميق قلم اين رهبر مي‏سازد. براي نمونه کافي است به جامعيت و اختصار فوق العاده حکم چند سطري ايشان در مورد رشدي و کتاب شيطاني او و اثرات و تبعات شگرف آن توجه شود. رعايت همين مباني باعث شد که در گذشته‏اي نه چندان دور، زعيم عاليقدر اسلام نيز در نوشتن حکمي که ملتي را به حرکت درآورد نهايت صرفه جويي را بعمل آورد(حکم يک سطري تحريم تنباکو چنين است: اليوم استعمال توتون و تنباکو باي نحو کان در حکم محاربه با امام زمان (ع) است.).

نامه‏هاي پيامبر بزرگوار اسلام به سران دولت‏هاي وقت براي دعوت به اسلام از همين خصوصيت برخورداراست. جامعيت در عين اختصار، در نامه سليمان عليه السلام به ملکه سبا نيز بخوبي مشاهده مي شود: انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم الا تعلوا علي واتوني مسلمين.

4 – اصول تصميم گيري

1 – 4. آگاهي و درايت

تصميم‏گيري اساسي‏ترين جنبه مديريت است. شايد بتوان تصميم‏گيري و مديريت را مترادف دانست. در حقيقت مدير يک تصميم گيرنده است که بايد در شرايط مختلف ، با استناد به اطلاعات و آگاهي‏هاي لازم و ضمن در اختيار داشتن عقايد و مشارکت دادن افراد، با درايت و منطق، تصميم نهايي را اتخاذ کند و از شتاب واهي در تصميم‏گيري بر حذر باشد. بديهي است اگر تصميم مدير به اطلاعات لازم و کافي متکي نباشد و بدون شناخت دقيق از اطراف قضيه اتخاذ شود تصميمي نادرست بوده و تبعات مخرب به دنبال خواهد داشت. در چنين حالتي مدير پشمان و مجبور به عذرخواهي خواهد شد و چون تصميم‏گيري در سطح مديريت فرآيندي مستمر است، تصميم‏گيري اشتباه و عذرخواهي مکرر، صلابت مدير را خدشه دار مي‏کند و از منزلت او در چشم زيردستان مي‏کاهد.

تبيين و تحقيق اخبار و اطلاعات در يک موضوع، اساس تصميم‏گيري صواب و پرهيز از در افتادن در وادي پشيماني است: يا ايها الذين امنوا ان جائکم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين( 6/حجرات).

 

در ماجراي ملکه سبا، پس از آنکه حضرت سليمان علت غيبت هدهد را جويا شد و به او فرصت پاسخ گويي و بيان وقايع را داد، تشخيص صدق و کذب سخنان او را به تامل و به عبارت ديگر تبيين و تحقيق در آنها موکول کرد:.... قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبين( 27/نمل).

2-4. مشورت

رکن ديگر اتخاذ تصميم درست، مشورت با ديگران و بويژه صاحبان راي سليم است. هنگامي که پيامبر بزرگوار اسلام در جايگاه بزرگترين رهبر الهي مخاطب "و شاور هم في الامر"( 159/ ال عمران) ، قرار مي‏گيرد، مسلم است که جريان امور براي دست‏يابي به يک تصميم مناسب، جز با مشورت به سامان نمي‏آيد : و امرهم شوري بينهم (38/شوري). مشورت در امري با ديگران، خود را در خرد آنان شريک ساختن است و هر کس اين فرصت را در تصميم‏گيري از دست بدهد و به راي خود متکي باشد جز هلاکت و زيان براي خود نخواهد خريد. اين همان تعبيري است که امام علي عليه السلام به صراحت بدان اشاره دارد: من استبد برايه هلک و من شاور الرجال شارکها في عقولها(نهج البلاغه، حکمت 161).

استفاده از نظر مشورتي افراد نوعي پشتياني از تصميمي است که اتخاذ مي‏شود: لا ظهير کالامشاوره. در اين ميان حتي نظر کمترين افراد زيردست را نيز نبايد ناديده گرفت: لاتصعزن عندک الراي الخطير اذا اتاک به الرجل الحقير.

در ماجراي بسيار تامل انگيز سليمان و ملکه سبا، حضرت راي و نظر يک پرنده کوچک را که در ملک پر عظمت او به هيچ مي‏مانست با دقت شنيد و مورد امعان نظر قرار داد. توجه به عمق اين داستان بخوبي نشانگر برخوردها و رفتارهاي منطقي و عاقلانه دو رهبر مدبر است که با دوري جستن از برخوردهاي نسنجيده و تصميمات عجولانه، به گونه‏اي رفتار نمودند که نتيجه‏اي در برداشت. آنان اخبار و اقوال را شنيدند و باتبيين و تحقيق در مورد آن، تصميمي نيکو اتخاذ کردند: الذين يستمعون القول فينتبعون احسنه( 18/زمر)

*آگاهي و تامل: سليمان:قال سننظر اصدقت... ملکه سبا: قالت ان الملوک اذا دخلوا قريه افسدوها و جعل اعزه اهلها اذله

*مشورت سليمان: قال يا ايها الملاء ايکم ياتيني بعرشها...

ملکه سبا: قالت يا ايها الملاء افتوني في امري ما کنت قاطعه امرا حتي تشهدون

*احتراز از تصميم عجولانه

سليمان: اذهب بکتابي هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم مانظر ماذا يرجعون

ملکه سبا: اني مرسله اليهم بهديه مناظره بم يرجع المرسلون

*مدير، تصميم گيرنده نهايي

سليمان: قال سننظر.... اذهب بکتابي هذا

ملکه سبا: والامر اليک فانظري ماذا تامري 

*نتيجه مطلوب

ملکه سبا: قالت رب اني ظلمت نفسي و اسلمت مع سليمن لله رب العالمين

5– اهليت، ملاک انتخاب کارگزاران صالح

انتخاب و انتصاب مشاوران، نمايندگان و کارگزاران صالح از سوي يک رهبر يا مدير، مرحله‏اي بس حساس در هدايت جمع تحت فرمان بشمار مي‏رود. در فرهنگ اسلامي، ملاک اين انتخاب، اهليت است. اهليت نوعي سنخيت در عقيده و عمل است، گرچه قرابت خوني و نژادي وجود داشته باشد. درست به همين دليل است که يک سياه حبشي، موذن پيامبر مي‏شود و يک انسان پاک از خطه فارس، از اهل بيت بشمار مي‏آيد. همسر فرعون ، نماد اهل ايمان و همسران نوح و لوط، نماد اهل کفر معرفي مي‏شوند.

 

ضرب الله مثلا للذين کفروا امراه نوح و امراه لوط... ضرب الله مثلا للذين امنوا امراه فرعون (10/تحريم)

بارزترين نمونه‏اي که بخوبي معناي اهليت را در فرهنگ قرآني روشن مي‏سازد ماجراي نوح و فرزندش مي‏باشد که به تفصيل در سوره هود آمده است. حضرت نوح پس از ساختن کشتي به امر الهي و جمع‏آوري جفت‏هايي از موجودات مختلف، فرزندش را به سوارشدن به کشتي فرا مي‏خواند که او سرباز مي‏زند و سرانجام موجي بين او و فرزند جدايي مي‏افکند. پس از فرو نشستن باران، نوح به احساس پدري، نجات فرزندش را از خدا مي‏خواهد، با اين استدلال که او از "اهل" من است و خداوند در پاسخ ، اين "اهليت" را نفي مي‏کند و دليل آن را نيز ناصالح بودن فرزند مي‏داند: و نادي نوح ربه فقال رب ان ابني من اهلي..... قال يا نوح انه ليس من اهلک انه عمل غيرصالح( 46-45/هود).

در ماجراي رسالت حضرت موسي نيز پس از ابلاغ فرمان الهي، حضرت خواسته‏هايي را از خداوند در قالب دعا مطرح مي‏سازد و سپس برادرش هارون را به عنوان وزير درخواست مي‏کند: و اجعل لي وزيرا من اهلي هرون اخي( 30 – 29/طه).

منابع:

1. نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهيدي.

2. تفسير الميزان، علامه طباطبائي.

3. تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازي.

4.علي رضائيان، اصول مديريت، انتشارات دانشکده مديريت دانشگاه تهران.

5. علي رضائيان، مديريت رفتار سازماني، انتشارات دانشکده مديريت دانشگاه تهران.

6 شرح غرر و درر آمدي، تنظيم دکتر محدث.

7. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحکمه.

 

حضرت سليمان عليه السلام

حكمت سليمان

داودعليه السلام براريكه سلطنت بني اسرائيل تكيه زده و در اختلافات و درگيري آنها قضاوت و داوري مي كرد، امور سياست و اقتصاد قوم را به درايت و كفايت اداره مي كرد و هر روز بني اسرائيل نزد داود مي آمدند و سرگذشت زندگي و مشكلات خويش را بيان مي داشتند و نزاعهاي خود را تشريح و استدلال مي كردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حكم مي نمود. در اين دوران سليمان كه يكي از فرزندان داود بود تنها يازده سال از عمرش مي گذشت. داود پيرمردي ضعيف و نحيف بود كه هر آن امكان وداع او با زندگي مي رفت و همواره فكر آينده مملكت و كشور او را نگران مي ساخت و در اين فكر بود كه چه كسي پس از وي مي تواند زمام امور و اداره كشور را به دست بگيرد. داود گرچه فرزندان بسياري داشت ولي سليمان كه كودكي خردسال بود، از جهت علم و حكمت برآنان برتري داشت آثار عقل و درايت از سيماي او هويدا و هوش و درايت او بر همه آشكار بود و امور مردم را با تيزبيني و عاقبت انديشي اداره مي كرد. عادت داودعليه السلام بر اين بود كه در مجلس قضاوت خويش، فرزند خود سليمان را حاضر مي ساخت، تا به قدرت قضاوت و استدلال خود بيفزايد، لذا سليمان هميشه در مجلس قضاوت پدر خويش حاضر بود، تا در پرتو افكار پدر، چراغي براي آينده خود بيفروزد و در آينده به هنگام برخورد با مشكلات و مسائل اداره مملكت از پرتو آن بهره گيرد. در يكي از مجالس كه داود پيغمبر بر كرسي قضاوت خود نشسته بود و سليمان نيز در كنار وي حضور داشت، دو نفر، براي طرح نزاع نزد داود عليه السلام آمدند، يكي از آن دو گفت: من زميني داشتم كه زمان برداشت محصول آن فرا رسيده و موقع چيدن آن نزديك شده بود، تماشاي آن موجب مسرت هر بيننده و تصور حاصلش موجب اميد و دلگرمي صاحبش بود، در همين موقع گوسفندان طرف نزاع من وارد اين كشتزار شده اند و كسي آنها را بيرون نرانده است و چوپاني از گوسفندان محافظت ننموده است، بلكه گوسفندان شبانه در اين كشتزار چريده اند و محصول مرا از بين برده و نابود كرده اند به حدي كه اثري از آن باقي نمانده است. مدعي شكايت خود را اقامه كرد و صاحب گوسفندان از خود دفاعي نداشت و محكوميت او محرز بود. لذا پرونده به مرحله صدور حكم رسيد و حكم صادره بايد در مورد او اجرا مي شد. داودعليه السلام گفت: گوسفندها از آن صاحب كشتزار است كه بايد در تقاص محصول از دست رفته خود بگيرد. اين غرامت به خاطر مسامحه كاري صاحب گوسفندها است كه آنها را شبانه و بدون چوپان، در ميان كشتزارها رها كرده است. در اين هنگام سليمان كه كودكي بيش نبود، اما از علم و حكمت خدادادي برخوردار شده بود و بر دقايق اين مرافعه آگاه بود مُهر سكوت ازلب برداشت و برهان خود را بر آنها عرضه داشت و گفت: حكمي متعادل تر و به عدل نزديك تر وجود دارد. اطرافيان داود عليه السلام از جرات اين كودك متعجب و سرا پا گوش شدند تا ببينند سليمان چه مي گويد. سليمان گفت: بايد گوسفندها را به صاحب كشتزار بدهند تا از شير و پشم و نتايج آنها بهره برداري كند و زمين را به صاحب گوسفندان بدهند تا به آبادي آن بپردازد، تا چون به صورت اول بازگشت، سپس زمين را بدهند و گوسفندها را باز گيرند و بدين طريق ضرر و غرامتي به هيچيك نخواهد رسيد و اين حكمت به عدالت نزديك تر و از جهت قضاوت صحيح تر و بهتر است. اين قضاوت، مطلعي شد بر نبوغ و استعداد سليمان تا در آينده به شايستگي، سلطنت و نبوت داود عليه السلام را ادامه دهد.
سليمان و برادر رياست طلب

پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود عليه السلام فرزند خود سليمان را آماده ساخت تا پس از وي حكومت مردم را در دست گيرد. سليمان در آن زمان نوجواني بود كه هنوز سرد و گرم دنيا را نچشيده بود، ولي قدرت و درايت سلطنت و رهبري مردم را به خوبي دارا بود، از طرفي آبيشالوم(آبسالوم) برادر بزرگتر سليمان كه از مادر ديگري بود، با ولايتعهدي سليمان موافق نبود و در صدد ايجاد اختلاف و شورش در بين مردم بر آمد. آبيشالوم ساليان متمادي نسبت به بني اسرائيل لطف و مهرباني داشت، بين آنان قضاوت مي كرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خويش جمع مي كرد و همواره در فكر آينده اي بود كه براي خود تصور كرده بود. كار آبيشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدي كه وي بر در منزل داود مي ايستاد تا حوايج حاجتمندان را برآورد. او شخصاً در اين كار دخالت مي كرد، تا بر تمام بني اسرائيل منت و نفوذي داشته باشد و از حمايت آنها برخوردار باشد. آنگاه كه آبيشالوم موقعيت را مناسب ديد و از حمايت بني اسرائيل مطمئن شد، از پدر خود داود اجازه خواست كه به "جدون" برود تا به نذري كه در اين مكان نموده، وفا كند. سپس كارآگاهان خود را در ميان اسباط بني اسرائيل فرستاد و به آنان ابلاغ كرد كه هر گاه صداي شيپور اجتماع را شنيديد به سوي من بشتابيد و سلطنت را براي من اعلام نماييد، كه اين كار براي شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.
آشوب داخلي بيت المقدس

قوم بر خواسته و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده اي بر اورشليم حاكم شد و بيم آن مي رفت كه تر و خشك را نابود سازد. داود از جريان آگاه شد و بر او گران آمد كه فرزندش عليه وي قيام كند، اما خويشتنداري كرد و به اطرافيان خود گفت: بياييد از شهر خارج شويم تا از غضب آبيشالوم در امان باشيم. داود و اطرافيان او با عبور از نهر اردن به بالاي كوه زيتون پناه بردند. عده اي به ناسزا گويي و فحاشي به داود پرداختند و با حرفهاي نامربوط او را ناراحت ساختند. اطرافيان داود عليه السلام خواستند آنان را كيفر دهند ولي داود با ناراحتي و افسوس گفت: اگر فرزندم مرا مي جويد، ديگران به مخالفت من سزاوارترند. داود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وي را از اين ناراحتي نجات دهد و اين بلايي كه او را احاطه كرده است از او بر طرف گرداند. آنگاه كه داودعليه السلام اورشليم را رها كرد و از آن خارج شد، آبيشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت. داود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش كرد كه اين آشوب را با عقل و تدبير كنترل نمايند و حتي الامكان در سلامت فرزندش آبيشالوم سعي نمايند، ولي سرنوشت فرزند داود غير از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشكرداود بر آبيشالوم مسلط شدند و راهي غير از قتل او نيافتند، لذا او را كشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتي كشيدند.
حكومت سليمان عليه السلام

پس از داود عليه السلام سلطنت و حكومت به فرزندش سليمان منتقل شد و به لطف خداوند سليمان بر سلطنتي استوار و مملكتي پهناور و مقامي ارجمند دست يافت. خداوند دانش و اسرار بسياري از علوم و فنون از جمله درك زبان پرندگان و حشرات را در اختيار سليمان قرار داد. خداوند نيروي باد را در اختيار او گذاشت تا سليمان در امور زراعت و حمل و نقل دريايي و ديگر امور زندگي از آن استفاده كند. خداوند زبان حيوانات را به سليمان آموخت و او قادر به درك صداي حيوانات شد و از اين قدرت، براي كسب اطلاعات صحيح و سريع استفاده مي كرد. خداوند براي سليمان عليه السلام چشمه مس را جاري ساخت و صنعتگران جن را در اختيار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده كند. ايشان از مس، ديگهاي بسيار بزرگ و قدح هايي مانند حوض مي ساختند و براي استفاده سپاهيان نصب مي كردند. عده اي از آنها كه به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت كوتاهي بناهاي عظيم و كاخهاي با شكوه و برجها و پلهاي بزرگي ساختند و ساختمانهاي مهمي مانند "حاصور و مجد و جازر و بيت حورون و بعله و تدمر" را به پايان رساندند و مخازن و سربازخانه هاي مورد نياز را بنا نمودند. در يكي از قصرهاي سليمان كه از چوب و سنگهاي گرانقيمت ساخته و به جواهرات و تصاوير الوان آراسته شده بود، تختي جواهر نشان وجود داشت كه بر فراز آن مجسمه دو كركس و در طرفين آن دو شير قرار داده شده بود كه هنگام نشستن سليمان بر تخت، شيرها دستان خود را مي گشودند و پس از نشستن، كركسها بالهاي خود را بر سر سليمان باز مي كردند. داودعليه السلام در سالهاي آخر عمر خود قصد بناي بيت رب يا معبد عظيم بيت المقدس را كرده بود كه قبل از اقدام، عمرش پايان پذيرفت ولي چهار سال پس از آن، فرزندش سليمان، كار بناي آن را شروع و در سال يازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هيكل سليمان نهاد. اين كاخ مدت 424 سال با رونق و شكوه باقي ماند ولي پس از آن به دست پادشاهان مصر و ديگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ويران گشت.
سليمان عليه السلام و مور

سليمان، پيغمبري و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتي بي نظير و شايسته به او عطا كرد و زبان حيوانات را به او آموخت، جنيان و باد را به تسخير وي در آورد و به خواست خدا، قدرت درك سخن جانوران و پرندگان را يافت و بدين ترتيب از موضوع و مقصد آنان اطلاع مي يافت. روزي پيغمبر خدا، برخوردار از شكوه و جلال سلطنت به همراه عده اي از جن و انس و پرندگان در حركت بود تا به سرزمين عسقلان و وادي مورچگان رسيد. يكي از مورچگان كه شكوه و جلال سليمان و سپاهيانش را ديد به وحشت افتاد و ترسيد كه مورچگان زير دست و پاي لشكر سليمان لگد كوب شوند، لذا دستور داد، كه به لانه هاي خويش پناه ببرند تا سليمان و يارانش بدون توجه آنها را پايمال نكنند. سليمان عليه السلام سخن مور را شنيد و مقصود او را دريافت، لذا به سخن مور لبخندي زد و خنده او به اين جهت بود كه خدا نيروي درك سخن مور را به او عطا كرده بود و به علاوه از سخن مورچگان كه بر رسالت سليمان واقف بودند و مي دانستند كه پيغمبر خدا بيهوده مخلوق او را نمي كشد در تعجب بود. پيغمبر خدا از پروردگار خويش در خواست كرد كه وسيله شكرگزاري وي را فراهم و توفيق اعمال شايسته را به وي عطا كند و راه هدايت را همواره فراروي او قرار دهد و آنگاه كه وفات يافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.
سليمان و بلقيس

سليمان پيغمبر به فكر بناي بيت المقدس در سرزمين شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان اين بنا را به پايان رساند و آنگاه كه از احداث اين بناي رفيع و با شكوه فارغ شد، دلش آرام و فكرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فريضه الهي حج به همراه اطرافيان و گروه زيادي كه آماده زيارت خانه خدا بودند، عازم سرزمين مكه شد. سليمان(ع) چون به آن سرزمين رسيد در آن اقامت گزيد و عبادت و نذر خود را به پايان رسانيد، سپس آماده حركت شد و سرزمين حرم را به قصد يمن ترك كرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختي و مشقت به جستجوي آب پرداخت و در اين راه چشمه ها، چاهها و زمينهاي زيادي را كاوش كرد ولي به مقصود، خود دست نيافت و سرانجام براي نيل به مقصود متوجه پرندگان شد. سليمان كه از يافتن آب مايوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمايي كند، اما متوجه غيبت هدهد شد. سليمان از اين امر سخت ناراحت شد و سوگند ياد كرد كه او را به سختي شكنجه دهد و يا ذبحش نمايد، مگر اينكه دليل روشني براي غيبت خود بياورد و خود را تبرئه سازد و عذر خويش را موجه گرداند تا از كيفر رها شود. اما هدهد غيبت كوتاهي كرده بود و پس از لحظاتي بازگشت و براي تواضع نسبت به سليمان سر و دم خود را پايين آورد. سپس در حالي كه از غضب سليمان بيم داشت نزد او شتافت و براي جلب رضايت او گفت: من بر موضوعي واقف شده ام كه تو از آن اطلاعي نداري و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پيدا كند. من رازي را كشف كرده ام كه موضوع آن بر تو پوشيده مانده است. اين خبر، تا حدودي از ناراحتي سليمان كاست و شوق و علاقه اي در او به وجود آورد. سپس سليمان از هدهد خواست كه هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بيان كند و دليل و عذر خود را روشن سازد. هدهد گفت: من در مملكت سبا زني را ديدم كه حكومت آن ديار را در اختيار خود دارد. وي از هر نعمتي برخوردار و داراي دستگاهي عريض و تختي عظيم است، ولي شيطان در آنها نفوذ كرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملكه و قوم او را ديدم كه بر خورشيد سجده مي كنند. و از مشاهده اين منظره سخت ناراحت شدم و كار آنها مرا به وحشت انداحت. زيرا اين قوم با اين قدرت و شوكت، سزاوار و شايسته است خدايي را بپرستند كه از راز دلها و افكار آگاه است و او يگانه معبود و صاحب عرش عظيم است.
نامه سليمان عليه السلام به بلقيس

سليمان از اين خبر دچار حيرت و تعجب شد و تصميم به پي گيري خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من در باره اين خبر تحقيق و صحت آن را بررسي مي كنم اگر حقيقت همان است كه بيان كردي، اين نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در كناري بايست و نظر آنان را جويا شو. هدهد نامه را برداشت به سوي بلقيس رفت و او را در كاخ سلطنتي در شهر مارب يافت و نامه را پيش روي او انداخت. بلقيس نامه را برداشت و چنين خواند: "اين نامه از سليمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از روي تكبر، از دعوت من سرپيچي نكنيد و همگي در حالي كه تسليم هستيد نزد من بشتابيد". ملكه سبا، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فرا خواند، تا بدينوسيله اعتماد آنان را جلب و از تدبير و پشتيباني ايشان استفاده كند و به اين ترتيب تاج و تخت خود را حفظ نمايد. چون ملكه موضوع را شرح داد، مشاورين بلقيس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبرديم، اهل فكر و تدبير نيستيم، ما امور خود را به فكر و تدبير تو واگذار كرده ايم و شئون سياست و اداره مملكت را به تو سپرده ايم، شما امر بفرماييد، ما همچون انگشتان دست در اختيار توايم و آن را اجرا مي كنيم. ملكه از پاسخ مشاورين خود دريافت كه بيشتر مايل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسنديد و به آنان اعلام كرد كه صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحبنظر اموري است كه براي آنان نافع و نيكو باشد و خردمند بايد حتي الامكان در حفظ صلح بكوشد و سپس در استدلال آن چنين گفت: هر گاه زمامداران بر دهكده اي غلبه كردند و به زور وارد آن شدند، آن را ويران مي سازند، آثار تمدن را نابود و عزيزان آن سرزمين را ذليل مي نمايند، بر مردم ظلم و ستم روا مي دارند و در بيدادگري افراط مي نمايند، اين روش هميشگي زمامداران در هر عصر و زماني است، از اين رو من هديه اي از جواهر درخشان و تحفه هاي نفيس و گرانبها براي سليمان مي فرستم تا منظور او را درك كنم و روش او را بسنجم و به اين وسيله موقعيت خود را حفظ نمايم.
هداياي بلقيس به سليمان عليه السلام

بلقيس هدايايي به همراه انديشمندان و بزرگان قوم خود روانه ديدار سليمان كرد، چون نمايندگان ملكه حركت كردند، هدهد پيش سليمان شتافت و خبر را به او رساند. سليمان خود را براي ديدار با آنها آماده ساخت تا زمينه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همين منظور جنيان را دستور داد آنچنان قصري عظيم و تختي با شكوه ترتيب دهند كه قلبها را بلرزاند، چشمها را خيره سازد و دلها را به طپش اندازد. آنگاه كه نمايندگان قوم به بارگاه سليمان رسيدند، مبهوت و متحير شدند. سليمان آنان را با روي باز استقبال كرد و مقدم آنان را گرامي داشت و از حضورشان خرسند شد و سپس از مقصود ايشان پرسيد و گفت: چه خبري داريد و در مورد پيشنهاد من چه تصميمي گرفته ايد؟ نمايندگان بلقيس هدايا و اشياء نفيس خود را نزد سليمان آوردند و انتظار داشتند كه مورد پسند و پذيرش پيغمبر خدا واقع شود. سليمان از قبول آنها خودداري كرد و به ديده بي نيازي به آنها نگريست و به نماينده بلقيس گفت: هدايا را باز گردان، زيرا خدا به من رزق فراوان و زندگي سعادتمندي عنايت كرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوي براي من فراهم كرده است، كه به هيچكس ارزاني نداشته است. چگونه ممكن است شخصي مثل من با مال دنيا فريفته شود و زر و زيور دنيا او را از دعوت حق باز دارد. شما مردمي هستيد كه غير از زندگي ظاهري دنيا چيز ديگري نمي بينيد، اكنون به همراه هدايا نزد ملكه خود باز گرديد و بدانيد كه به زودي من با لشكري بزرگ به سوي شما خواهم آمد كه شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشيد و آنگاه قوم سبا را در ذلت و خواري از شهر و ديار خود بيرون مي رانم. نمايندگان بلقيس، آنچه ديده و شنيده بودند به اطلاع بلقيس رساندند. سپس ملكه گفت: ما ناگزيريم گوش به فرمان او دهيم و از وي اطاعت نماييم و براي پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابيم.
تخت بلقيس نزد سليمان آمد

سليمان كه شنيد بلقيس و درباريان او به زودي پيش وي مي آيند، به اطرافيان خود كه از بزرگان جن و انس و همگي در اختيار او بودند گفت: كداميك مي توانيد قبل از اين كه بلقيس و اطرافيانش پيش من بيايند و تسليم من گردند تخت او را نزد من آوريد؟ يكي از جنيان زيرك گفت: من مي توانم قبل از اين كه از جاي خود برخيزي، آن تخت را نزد تو حاضر كنم. من چنين قدرتي دارم و نسبت به اشياء قيمتي آن نيز شرط امانت را بجا مي آورم. جني ديگر گفت: من مي توانم قبل از اين كه پلك برهم زني، تخت بلقيس را نزد تو حاضر كنم. سليمان خواست تخت بلقيس نزد وي آيد و چون آن را نزد خود ديد، گفت: اين پيروزي از لطف و كرم پروردگار نسبت به من است. اين نعمتي از نعمتهاي اوست كه به من عطا شده است تا مرا آزمايش كند كه آيا سپاس آن را بجا مي آورم و يا كفران نعمت مي كنم؟ هر كس ارزش نعمتهاي خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خويش عمل نموده است، و كساني كه نعمت پروردگار خويش را كفران نمايند، از جمله افرادي هستند كه در دنيا و آخرت زيان كرده اند و خدا از جهانيان و شكر آنان بي نياز است. سليمان به سربازان خود گفت: وضعيت تخت بلقيس را تغيير دهيد و منظره آن را دگرگون سازيد، تا ببينم آن را مي شناسد يا دچار اشتباه مي شود. چون بلقيس به بارگاه سليمان آمد از او پرسيدند: آيا تخت تو اين چنين است؟ بلقيس بعيد مي دانست كه تخت او باشد، زيرا آن را در سرزمين سبا جاي گذاشته بود ولي چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن ديد، دچار حيرت و وحشت شد و گفت: گويا همان تخت من باشد و سپس افكار وي پريشان و دلش لرزان شد. سليمان دستور داده بود كاخي بلورين براي وي بنا كنند، سپس ملكه سبا را به آن كاخ دعوت كرد. آنگاه كه بلقيس وارد كاخ شد، گمان كرد دريايي مواج در نزديك تخت سليمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سليمان گفت: اين تخت از شيشه ساخته شده است. پرده هاي غفلت از جلوي چشم بلقيس برداشته شد و گفت: بار خدايا، من روزگاري از عبادت تو سرپيچي كردم و در گمراهي بودم، به خود ظلم كردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اكنون فارغ از هر شرك و ريا، به تو ايمان آوردم، دل به تو مي سپارم و گردن به طاعتت مي نهم، همانا كه تو ارحم الراحمين هستي.
وفات سليمان

سلطنت و حكومت سليمان به مدت چهل سال در كمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب يكي از روزها كه سليمان در قصر زيبا و با شكوه خود كه از آبگينه صاف و شفاف بنا شده بود، در يكي از اطاقهاي فوقاني به تماشاي اطراف و اكناف شهر مشغول بود و از تجلي عظمت و قدرت خداوند درس حكمت و پند و عبرت مي آموخت. در همان حال كه سليمان بر عصاي خود تكيه زده بود ناگهان صداي ورود شخصي را احساس كرد و سلسله افكار او گسيخته شد، با نزديك شدن صدا، به يكباره چهره جواني ناشناس با هيمنه و هيبتي بي نظير پديدار گشت، سليمان كه از ورود بدون اجازه وي بيمناك شده بود پرسيد، تو كيستي و چه حاجتي داري و چرا بدون اجازه وارد قصر شده اي؟ جوان پاسخ داد: من پيك مرگم و براي گرفتن جان تو آمده ام و براي اين كار كلبه فقرا و كاخ پادشاهان براي من فرقي ندارد و به علاوه براي ورود، به كسب اجازه نيازي ندارم. اينك تو بايد فوراً سلطنت و حكومت را به ديگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاك بسپاري و به فرمان خداوند جاويد ولايزال تن در دهي. با شنيدن اين سخنان، لرزه بر اندام سليمان افتاد و از جوان فرصتي خواست تا در امور خود و سپاهيانش ترتيبي بدهد، اما درخواست او رد شد و پيك مرگ در همان حال كه ايستاده بود جان وي را گرفت و سليمان از سلطنتي با چنان شكوه و جلال كه مدت چهل سال زحمت آن را كشيده بود ديده فرو بست. پس از وفات سليمان، بدن او تا مدتي همچنان بر عصا تكيه داشت و پا بر جا ايستاده بود و كسي بدون اجازه قدرت ورود به كاخ را نداشت. اما پس از مدتي، موريانه ها عصاي وي را خوردند و چون تعادل سليمان بهم خورد، جسدش به زمين افتاد و اطرافيانش دريافتند كه مدتي از مرگ وي مي گذرد.

 

حضرت سلیمان

حضرت سلیمان یکی از پیامبران عظیم الشان بنی اسرائیل است که از نظر مقامات مادی و معنوی، در تاریخ پیامبران بی نظیر میباشد. نام وی در قرآن کریم 16 مرتبه در سوره های بقره، نسا، انعام، انبیا، نمل، سبا و ص آمده است. او از مقربان درگاه الهی و بسیار شکرگزار خدا بود. مردی عالم و دانشمند که علم حکمت و قضاوت را به خوبی میدانست. او وارث همه مقامات حضرت داود علیه السلام، پدر خود است.

سلیمان از نوجوانی کاردان و لایق و نبوغ در او مشهود بود، بطوریکه میتوانست به درستی قضاوت و داوری کند و چون این شایستگی و وارستگی برای همه و مخصوصا پدرش، محرز و آشکار بود، لذا داود علیه السلام در آخر عمر خود، او را که سیزده سال بیشتر نداشت، به فرمان خداوند، به خلافت و جانشینی خود معین کرد. از این رو، حضرت سلیمان، مانند پدرش، هم به مقام نبوت و هم به مقام سلطنت و پادشاهی رسید.

حضرت سلیمان پس از رسیدن به چنین مقامی، از خداوند خواست که حشمت و جاه و جلالی به او بدهد که تا آن زمان به کسی نداده باشد. خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و نعمات و موهبات زیادی به او داد. باد را مسخر او کرده بود که به فرمانش، حرکت میکرد. گاهی به صورت توفنده و شدید و گاهی به صورت آرام و ملایم. جن و گروهی از شیاطین جزو کارگران او و تحت اختیارش بودند. علم منطق الطیر داشت که زبان همه حیوانات را می فهمید و مرغان همه زیر فرمان او بودند. ماجرای گفتگوی سلیمان با مورچه و هدهد در منابع دینی ذکر شده است.

این پیامبر خدا در دوران زندگیش، شهر بیت المقدس را با کمک جنیان و شیاطین بنا کرد و برای آن دوازده قلعه ساخت و بعد از اتمام آن شهر، ساختمان مسجد الاقصی را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا نمود و ستونهای آنرا از مرمر بلورین و با انواع جواهرات، مزین کرد. به غیر از این بناها، معابد و حوض های سنگی و ساختمان های مهم دیگری هم ساخت. قصر سلطنتی او که از چوبهای گرانبها و مزین به طلا و مرصع و جواهر، فراهم شده بود بسیار زیبا و باشکوه بود. هم اکنون آثار بعضی از این بناها، مانند «معبد هیکل سلیمان» در فلسطین هنوز هم هست و گردشگران و توریست ها برای دیدن آن آثار شگفت انگیز به آنجا میروند.

سلیمان و ملکه سبا

از حساس ترین فرازهای زندگی حضرت سلیمان علیه السلام، داستان او و ملکه سبا است.

او در دوران پیامبری و فرمانروائی خود، بعد از اتمام بنای بیت المقدس، با عده ای به زیارت خانه خدا رفت. در راه بازگشت از کعبه به سوریه، در نزدیکی یمن، به جستجوی آب برای سپاه خود بود و از این رو، سراغی از هدهد گرفت، اما دید که اوغایب است. گفت: اگر عذر غیبتش موجه نباشد، اورا شدیدا تنبیه می کنم.

 

هدهد بعد از تاخیری طولانی حاضر شد و گفت که غیبتش موجه است، زیرا به سرزمینی به نام سبا رفتم و از آنجا خبر مهمی برای شما آورده ام. آنجا زنی بنام بلقیس بر مردم حکومت می کند، او قدرت و عظمت زیاد و تخت با شکوهی دارد. اما شیطان بر آنها مسلط شده و از راه راست آنها را باز داشته است. آنها آفتاب را به جای خدا می پرستند و در مقابل خورشید سجده می کنند.

سلیمان از این داستان تعجب کرد و گفت: در این باره تحقیق می کنم. بعد نامه ای نوشت و به هدهد داد و گفت: این نامه را به نزد او ببر و پاسخ آن را بیاور.

هدهد نامه را گرفت و به سرزمین سبا برد و نزد بلقیس انداخت و خود در گوشه ای منتظر ماند تا از ماجرا آگاه شود. بلقیس که ملکه ای با حشمت و متین بود، نامه را باز کرد و چنین خواند:

"این نامه از سلیمان و بنام خدای بخشاینده و مهربان است. با من از سر ستیز بر نخیزید و مطیع و تسلیم نزد من آئید".

ملکه سبا، موضوع را با بزرگان مملکتی در میان گذاشت که باید چه کنیم؟ آنها گفتند که ما به درایت و لیاقت تو اعتماد داریم، هرچه خود صلاح میدانی همان کن. ملکه مدتی به فکر فرو رفت و بعد گفت: این نامه از طرف فرمانروائی مقتدر است. تا کسی به قدرت خود ایمان نداشته باشد، اینطور حرف نمیزند. من مصلحت می بینم که ما هدایائی برای او بفرستیم، و ببینیم که آیا هدایای ما را می پذیرد یا خیر؟

مفسرین گفته اند که بلقیس با این کار میخواست بفهمد که سلیمان، پادشاه است یا پیغمبر و فرستاده الهی، زیرا عادت پادشاهان معمولا اینست که هدایا را می پذیرند و آنرا دوست دارند، ولی پیامبران الهی آنرا نپذیرفته و آنرا بر میگردانند.

همینکه هدهد از مسائل آگاه شد، خود را به سلیمان رساند و همه ماجرا را تعریف کرد. سلیمان، پیش از اینکه حاملان هدایا از طرف بلقیس برسند، دستور داد تا قصر او را بسیار بسیار باشکوه و زیبا و مجلل و لشگریانش هنگام ورود آنها، صف آرائی کنند تا حشمت و شوکتش، نمایان شود.

وقتی که فرستادگان بلقیس، به قصر سلیمان رسیدند از آنهمه شکوه و جلال، تعجب کردند و وارد قصر شدند و هدایای خودشان را تقدیم حضرت کردند. این پیامبر خدا مقدم آنهارا گرامی داشت، ولی هدایای آنها را نپذیرفت و به آنها گفت: آنچه که خداوند به من از نعمت هایش داده، بهتر از اینهاست. او به من پادشاهی و نبوت عطا کرده است. خواهشمندم هدایارا برگردانید. من هرگز به مال شما چشم طمع ندارم و از دعوت به خدا و پرستش او دست بر نمی دارم. با احترام میگویم که بلقیس و همه مردمش باید به خدا ایمان بیاورند و او را بپرستند. در غیراین صورت، با لشگری فراوان، به آن سرزمین می آیم و او را با خواری از آن شهر بیرون می کنم.

فرستادگان ملکه سبا، پیام سلیمان را به او رسانده و هدایا را برگرداندند و ماجرا را تعریف کردند.

بلقیس دانست که در مقابل سلیمان و حشمت و جاه و جلال او تاب مقاومت و نبرد ندارد. لذا تصمیم گرفت که با سران و بزرگان مملکتی، راهی دربار سلیمان و بیت المقدس شود. چون سلیمان شنید که بلقیس و همراهان او میایند به یاران خود گفت:

چه کسی میتواند تخت اورا، پیش از اینکه او بیاید، نزد من حاضر کند؟ عفریتی از جن گفت: من تخت او را پیش از اینکه تو از جایت بلند شوی می آورم.

ولی یکی از یاران نزدیک او که حکمت و علمی ازکتاب داشت گفت: من آنرا در کمتر از یک چشم بر هم زدن میاورم. (از روایات بدست میایدکه،این شخص آصف بن برخیا خواهرزاده و وصی سلیمان بود.)

ناگهان سلیمان آنرادر برابرخود دید. فورا شکر خدا به جای آورد و گفت: این کرامتی است از جانب خدا. سپس دستور داد تا آن تخت را در کنار تخت خودش بگذارند تا ببیند که آیا ملکه سبا، تخت خود را میشناسد یاخیر؟

 

بلقیس با همراهان وارد قصر سلیمان شدند. او تخت خود را با تمام تزئینات و ریزه کاریهای آن درکنار تخت سلیمان دید و گفت: ما قبلا به درستی دعوت سلیمان آگاه و مطیع او شده ایم. سپس خواست تا فضای قصر را بپیماید.

در هنگام عبور تصور کرد که زمین آنجا آب است و او باید از آب نمائی کوچک بگذرد. از این رو پوشش پاهای خود را کنارزد. اما سلیمان به او گفت که این قصری است از بلور صاف و آب نیست.

در همین موقع ملکه سبا بسیار تعجب کرد و به نیروی الهی و نشانه های قدرت خدا پی برد، پس به سلیمان و خدای او قلبا ایمان آورد و گفت: خدایا، من تاکنون به خود ستم کردم و خود را از رحمت تو محروم ساختم. اینک با سلیمان در برابر تو، ای خدای جهانیان ایمان آوردم و تسلیم می شوم. تو مهربانترین مهربانان هستی.

 وفات سلیمان

حضرت سلیمان در یکی از روزهای پرشکوه فرمانروائی و پیامبری، دستور داد تا هیچکس مزاحم او نشود و او ساعتی را از بالای قصر، به تماشا بنشیند، به عصای خود تکیه زد و با خوشحالی به اطراف قصر نگاه میکرد و از آنچه که خداوند به او داده بود، مسرور بود که ناگهان در کنار خود جوان خوشروئی دید که به او لبخند میزند. سلیمان گفت: تو با اجازه چه کسی به اینجا آمده ای و کیستی؟ جوان گفت: من با اجازه صاحب اصلی قصر به اینجا آمده ام. پیامبر خدا فهمید که، او عزرائیل است که از طرف خدا برای قبض روح او آمده است. از این رو به او گفت: ماموریت خود را انجام بده که این روز خوشی و سرور من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله دیدار و لقائش، خوشی و سروری داشته باشم. سلیمان از دنیا رفت، اما همچنان تکیه زده بر عصا، کسی اجازه نداشت تا به ایوان برود و بداند که او مرده است تا به امر خدا موریانه ها عصای او را جویدند و سلیمان با آن حشمت بی مثال بر ایوان قصر افتاد. اکثر مورخین، مدت عمر او را، پنجاه و چند سال ذکر کرده اند.

 

گفته اند: حضرت داوود چهار پسر داشت هر روز مشغول عبادت خدا بود روزي از آن روزگار كه به عبادت مشغول بود در نماز به سجده رفت و وقتي از سجده برخاست ديد كه تمامي فرزندانش مرده اند و تنها سليمان زنده مانده است بسيار ناراحت و غمگين شد و به آسمان نگاه غمگيني كرد در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و به پيغمبر داوود عليه السلام فرمود شكر خدا را به جا بياور و بدان كه خداوند در همه حال تو را امتحان ميكند و اين فرزندي كه باقي مانده روزگاري به پيامبري مبعوث ميشود و جانشين تو خواهد شد و خداوند به او علمي عطا ميكند كه تا كنون به هيچ انسان و پيغمبري عطا نكرده و قدرت بالايي بدست مي آورد و با تمامي مخلوقات صحبت ميكند و زبان آنها را ياد ميگيرد  پس حالا به ادامه عبادت مشغول شو.

خداوند متعال باد را مسخر سليمان كرد تا بساط او را هركجا كه خواست حمل كند؛شياطين را تحت فرمان او قرار داد كه خدمتگزار او باشند پرندگان را مطيع  او كرد كه با بال و پر خود بر سليمان سايه افكنند

و اين امتيازات موجب شد كه سلطنت او به صورتي بي نظير در آيد و تمامي قدرتها متمركز او شوند.

از خصوصيات بساط سليمان اطلاعات دقيق و قطعي در دست نيست و نميتوان وصعت حكومت او را بيان كرد.شياطين هم همانند غلاماني در خدمت سليمان بودند و براي او ساختمانها استخرها و حوضهاي بزرگ ميساختند از گهر دريا براي او جواهرات مي آوردند  و در كل همه مخلوقات تحت الفرمان سليمان بودند.
وفات سليمان

ساليان درازي،سليمان در ميان مردم به عدالت پرداخت مردم از روش عادلانه او در مهد آسايش و خوشي بودندو مردم در آن زمان از مزاياي خوب زندگي برخوردار بودند تا آنكه آفتاب عمر سليمان بر لب بام رسيد.

روزي سليمان در كاخ بلور خود تنها ايستاده بود و تكيه بر عصاي خود داده و به تماشاي مناظر و عمارتهاي كشور پهناور خود مشغول بود كه ناگهان جواني ناشناس را در كاخ خود ديد از آن جوان پرسيد تو كيستي كه بدون اجازه وارد قصر من شدي؟گفت من آن كسي هستم كه براي ورود به خانه ها و كاخها از كسي اجازه نميگيرم،من ملك الموت فرشته مرگم كه براي قبض روح تو آمدم سليمان از شنيدن نام او و مأموريت خطرناكش بر خود لرزيد و گفت :ممكن است مهلتي بدهي تا به كارهام رسيدگي كنم گفت:نه و در همان حال بدون اينكه به او مهلت نشستن بده جانش را گرفت . جسد بي جان سليمان مدتها به همان حالت ايستاده و تكيه بر عصا بود باقي ماند و سپاهيانش او را در قصر ميديدند و خيال ميكردند كه به بيرون نگاه ميكند و هيچ موجودي از ترس سليمان جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنكه خداوند به موريانه دستور داد تا عصاي سليمان را بخورد تا سليمان به زمين بخورد و در آن موقع همه متوجع  فت او شدند.

حكايت

در عهد حضرت سليمان اسبها بر هوا مي پريدند و در مزارع و كشتزارها فرود مي آمدند و ميچرخيدن و به چشمه ساران آب مي خوردند در آن عهد بود كه جمعي از اهالي خراسان شكايت به آن حضرت آوردند و از خرابي احوال كشت زارها داستانها بيان كردند

حضرت سليمان ناراحت شد و ديوان فرمود تا اسبها را بگيرند و نزد او بياورند ديوا در گرفتن اسبها سعي كردند اما هيچ فايده اي نداشت و اسبها به سبب زور و قوت پرواز ميكردند و در بند ديوها نمي افتادند

ناگزير ديوها به فكر حيله اي افتادند و بعضي از چشمه ها كه اسبها از آن اب ميخورند آب آن را خالي و از شراب پر كردند وقتي اسبها از چشمه ساران آب خوردند مست شدند و طاقت پرواز نداشتند

ديوها قريب هزار اسب آوردند و سليمان اشاره به كشتن آنها كرد ناگهان فرمان خدا نازل شد كه اي سليمان دست از گشتن اين جانوران بردار كه نسل اين حيوان فوايد بسياربر ادم  دارد .

حضرت سليمان دعايي كرد به درگاه خداوند و در خواست كرد بريده شود تا توان پرواز در آنها نمايد

دعاي اسبان حضرت سليمان نيز به قدرت اجابت شد و به حكن الهي پرهاي اسبان فرو ريخت و اكنون از نسل همان 100اسب باقي مانده ميباشد.


قصری از بلور                                                                                                                                            


  
اجنه شاهکارهایی در معماری داشتند که تا به حال انسان ها مانند ان رانساخته اند.                            

یکی از شاهکارهای آنها ساختن قصری از بلور برای حضرت سلیمان پیغمبر بود                            

از جمله ساختمان هایی که اجنه برای حضرت سلیمان ساختندبناهایی مثل بیت المقدس وهیکل وتدمروسایر آثاری که هنوز هم نمونه های

      بسیاراز آنها در سرزمین فلسطین وشامات موجود است

حضرت سلیمان علیه السلام، فرزند و جانشین حضرت داود علیه السلام و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنی اسرائیل بود. وی همانند پدرش علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت.
مورخان نوشته اند که سلیمان در سیزده سالگی به جانشینی پدر انتخاب شد. این انتخاب بر عالمان و عابدان بنی اسرائیل سنگین آمد و آنها زبان به انتقاد گشودند، ولی مدتی بعد، بر خلاف انتظار، وی را پیامبری رئوف، سلطانی عادل و حکمرانی فرزانه یافتند و از رفتار خود پشیمان شدند.
بخش هایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است. در قرآن کریم، 17 بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند.
خداوند به او منطق الطیّر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن می‌گفت. داستان هدهد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است. همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علف‌های تاکستان مردی از بنی اسرائیل به وسیله گوسفندان مردی دیگر، سخن به میان آمده است.( قضاوت سلیمان ). می‌گویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان می‌بخشید. در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخن های زیادی گفته شده است.
از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ، ماجرای او با ملکه سبا و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است.
حضرت سلیمان سرانجام در 55 سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشگریان خود می‌نگریست، جان به جان آفرین تسلیم کرد، و مدتی اینچنین پا بر جا بود تا اینکه موریانه‌ای عصای وی را جوید و پیکر بی‌جان سلیمان نقش بر زمین شد. او را در بیت المقدس در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

منابع:
اعلام قرآن،‌ خزائلی، ص 386؛ تاریخ الانبیاء، ‌رسولی محلاتی، ‌ج 2،‌ ص 2

 

 

حضرت سلیمان(ع) و هدهد

 

خداوندا! به من چونان ملک و اقتدار عطا فرما که چنین موقعیتی بعد از من به هیچ کس دیگری دست ندهد: «هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی» بنده شایسته و لایقی بود به گونه‌ای که عنایت ویژه حضرت احدیت را احراز نموده، این درخواست در شأن او به مرحله اجابت رسید.

 

آری؛ او سلیمان بن داود و از پیامبران بزرگ الهی است.از ویژگی‌های حضرتش این بود که انواع مخلوقات از قبیل: انس و جن،پرندگان و… گوش به فرمان او بودند و از جمله آن پرندگان که مطیع فرمان او به شمار می‌رفت،هدهد بود.1

 

هنگامی که از کار آن عبادتگاه با عظمت فارغ گشت،دلش آرام گرفت و خاطرش بیاسود و به قصد حج عزیمت کرد و مدتی در حرم امن اقامت نمود و پس از آن آهنگ یمن کرد و به سرزمین صنعا رهسپار شد و در آنجا به جستجوی آب پرداخت و برای یافتن آن کاوش فراوان نمود؛ ولی خسته و فرسوده شد و به مقصود خویش دست نیافت در این هنگام حضرت سلیمان به صف پرندگان توجه نموده،و از هدهد سراغ گرفت تا او را به آب رهبری کند.2 ولی هدهد را در صف پرندگان مشاهده نکرد.پرسید:چه شده است که من هدهد را نمی‌بینم؟ آیا عذری در نیامدن و غیبت داشته یا بدون جهت تأخیر نموده است؟(مالی لااری الهدهد ام کان من الغائبین).اگر چنین باشد من او را به سختی مجازات نموده و یا خواهم کشت. مگر آن که دلیلی روشن و شفاف برای غیبتش اقامه کند.(لاعذّبنّه عذاباً شدیداً او لاذبحنّه او لیأتینّی بسلطان مبین)» دیری نپایید که هدهد حضور پیدا کرد و بی‌درنگ گفت:ای سلیمان! من به موضوعی دست یافته‌ام که تو از آن بی‌خبری،من از شهر سبا می‌آیم و خبر مهمی برای تو آوره‌ام؛«احطت بما لم تحط به وجئتک من سبأ بنأ یقین»پادشاه آن کشور زنی بود که همه امکانات در اختیار داشت و تخت سلطنتی بس عظیم و شگفتی داشت. آنچه مایه تأسف است این که پادشاه و مردم آنجا به جای خدای سبحان در برابر خورشید سجده می‌کردند!خورشید پرست بودند و شیطان این رفتار را برای آنان زیبا جلوه داده، آنان را به بی‌راهه برده‌بود.شگفتا! از چه رو به ساحت احدیت سجده نمی‌کنند؟

آن خدایی که آنچه آنان آشکار و یا پنهان سازند از آن آگاه است.آن ذات مقدسی که جز او معبودی در جهان هستی یافت نمی‌شود و به راستی که عرش عظیم ویژه آن ذات مقدس است.

حضرت سلیمان(ع) برای این خبر اهمیت ویژه‌ای قائل شد و فرمود:«من باید بررسی کنم که آیا این گزارش صحیح است یا نه؟

آنگاه نامه‌ای برای ملکه سبا مرقوم فرمود و به هدهد داد و گفت:«تو خود نامه را ببر و به نزد ملکه سبا بیفکن و از دور با دقت تماشا کن که چه عکس العملی نشان خواهد داد».

هدهد نامه را برداشت و به سوی بلقیس راونه شد و نامه را نزد او افکند.بلقیس نامه را برداشت و قرائت کرد و آن گاه خطاب به وزرا و بزرگان دربار نموده، گفت: نامه مهمی به من رسیده است.نامه از سلیمان نبی است و محتوای آن چنین است:«به نام خداوند کارساز بنده نواز، آن گاه فرمان داده که از دعوتش سرپیچی نشود و برتری جویی را کنار گذاشته و از سر تسلیم به سوی او رهسپار گردند».

سپس ملکه سبا خطاب به حاضران گفت:«هر یک از شما نظر خود را در این راستا ابراز کند که من بدون رایزنی و آگاهی از دیدگاه شما تصمیم قاطع و نهایی نخواهم گرفت».

وزرا و فرماندهان گفتند:ما امّتی نیرومند،دلیر و شجاع هستیم.ما مرد جنگیم و خود را آماده پیکار و میدان‌های نبرد ساخته‌ایم.با این وصف تصمیم نهایی با خود شماست،هر چه بفرمایید ما اطاعت خواهیم کرد.

ملکه سبا که از جنگ بر حذر بود، در جواب گفت:«روند پادشاهان چنین بوده است که وقتی شهری را به تصرف خود در آورند، آنجا را به فساد می‌کشند و عزیزانشان را ذلیل می‌سازند و پیوسته رسم روزگار چنین بوده است.اندیشه‌ای که من در سرمی‌پرورم چنین است که هدایایی برای سلیمان ارسال نمایم و آن گاه منتظرواکنش او می‌مانم که فرستادگان ما چه خبر یا گزارشی می‌آورند».

وقتی فرستادگان ملکه سبا هدایا را نزد حضرت سلیمان آوردند ـ از آنجا که سلیمان احساس کرد که آنان در صددند که با این هدایا آنان را از دعوت به توحید و یگانه پرستی معاف دارند ـ فرمود:«آیا با این هدایا به انصراف من بر آمده‌اید؟من نیازی به این هدایا ندارم.این هدایا در برابر عطایایی که ایزد منان به من مرحمت فرموده، هیچ و ناچیز است.حال که چنین است و دعوت مرا به یگانه پرستی اجابت نمی‌کنند،چنان لشگری به سوی آنان خواهم فرستاد که هرگز به ذهن و اندیشه آنان خطور نکرده باشدو نظیرش را ندیده و نشنیده باشند».

فرستادگان باز گشتند و آنچه را دیده و شنیده بودند گزارش کردند.

ملکه گفت: من چاره‌ای جز تسلیم و اطاعت نمی‌بینم و بر این گمانم که هر چه زودتر دعوت سلیمان را بپذیریم و سر اطاعت در برابرش فرود آوریم و سپس از روی انقیاد و تسلیم به درگاه حضرت سلیمان شتافتند.

هنگامی که خبر حرکت آنان به سلیمان گزارش داده شد،برای آن که گوشه‌ای از قدرت خویش را به نمایش بگذارد از مأموران تحت فرمانش سؤال کرد:«کدام یک از شما تخت ملکه سبا را، قبل از آن که آنان در این جا حضور یافته و تسلیم گردند در نزد من حاضر خواهد ساخت؟».

فردی از جن اظهار داشت:«قربان،قبل از آن که از جایتان برخیزید،من عرش او را برابر شما حاضر می‌کنم که در این کار بس توانا و در حفظ آن بس امین هستم».

فرد دیگری از انسان‌ه که با خود رشحاتی از علم و حکمت همراه داشت ـ و از حقایق هستی و لوح محفوظ اسراری را می‌دانست ـ گفت:ای سلیمان! من قبل از آن که مژه بر هم زنی تخت بلقیس را در محضرتان قرار خواهم داد!

وقتی حضرت سلیمان(ع) تخت بلقیس را در برابر چشمان خود دید، برای آن که مبادا در پرتو این قدرت شگفت که از خود و حواریانش سراغ داشت،گرفتار غرور و ناسپاسی گردد و چه بسا برای جلوگیری از غلوّ و زیاده روی دیگران،به شکر و سپاس الهی پرداخت و گفت« این اقتدار از فضل و عنایت پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا بنده شاکری هستم یا ناسپاس و نمک نشناس؟».

 

در این جا حضرت سلیـمان(ع) دستـور داد:علائم اختصاصی و آثار تخـت را حذف کنند تا ملکه سبا را بیازماید.

هنگامی که ملکه وارد شد و به اطراف و اکناف چشم دوخت، سؤال کرد:آیا این تخت شما نیست؟بلقیس در کمال شگفتی و اعجاب گفت:گویا این تخت و عرش من است! تخت و عرش من اینجا چه می‌کند؟!آنگاه چنین اعتراف کرد:ما قبل از این نیز به اعجاز و قدرت سلیمان آگاه گشته و اسلام آورده بودیم!

آری، پرستش معبودهای محسوس و دروغین او را از توحید و یکتاپرستی بازداشته بود.چرا که در جامعه کافر کیشی زندگی می‌کرد.

به هر حال ملکه سبا راهنمایی شد که به داخل صحن و قصر سلیمان وارد شود.وقتی ملکه آن منظره شگفت را دید به گمان این که آن جا نهر آب است، ساق‌های خود را برهنه کرد؛اما حضرت سلیمان(ع) به او گفت: که کف حیاط از آبگینه و از بلور صاف ساخته شده است و آبی که مشاهده می‌‌کند از زیر آن بلور می‌گذرد.در این شرایط و موقعیت بسیار حساس بود که ملکه سبا روی به درگاه حضرت احدیت نموده و اظهار پشیمانی کرد:«خداوندا!من تاکنون به خودم ستم کردم و دل خویش را از نور و رحمتت محجوب داشتم،اینک در محضرسلیمان از کرده خود پشیمانم و روی دل به سوی تو کردم و در خط فرمان تو هستم ای مهربان‌ترین مهربانان».

1.برای این پرنده اسم‌های دیگری نوشته‌اند که از جمله:شانه به سر؛مرغ سلیمان،و ابو ربیع و ابو الاخبار را می‌توان نام برد.گوشت این پرنده نیز در قدیم مصارف طبی بسیار داشته و در درمان بیماری‌ها تجویز می‌شده است،(لغت نامه دهخدا).

2.از ویژگی‌های این پرنده آن است که آب را در زیر زمین همان گونه مشاهده می‌کند که انسان در ظرف بلورین

در زمان پيامبري حضرت داوود (ع) باغباني به نام شمعيل ، باغ زيبا و پرباري داشت و بخاطر اين نعمت خدا را سپاس ميگفت .
در همان حوالي چوپان جواني هم به نام سرمد هر روز گله گوسفندانش را به هنگام باز گرداندن از صحرا از كنار باغ شمعيل عبور ميداد . يك روز گله گوسفندان سرمد از بوي خوش برگهاي درخت مو از خود بيخود شده و به سمت باغ حركت كردند و سرمد هر چقدر تلاش كرد نتوانست مانع خراب كاريهاي آنها شود .
بعد از گذشت چند ساعت باغ شمعيل به ويرانه اي تبديل شد و او با عصبانيت از سرمد خواست كه براي برقراري عدالت بين شان به نزد داوود نبي بروند .
وقتي داوود مي انديشيد تا راه حلي براي اين مسئله بيابد فرشته وحي بر او فرود آمد و گفت : بهتر است به اين بهانه پسرانت را محك بزني هر كدام از پسرانت كه بتواند عادلانه ترين راه را پيشنهاد كند ، جانشين تو خواهد شد
بعد از گذشت چند روز يكي از پسران حضرت داوود (ع) كه سليمان نام داشت راه حل مشكل را پيدا كرده و به نزد پدر آمد و پاسخ آن اين بود كه سرمد بايد گوسفندانش را تا زماني كه باغ دوباره ميوه بدهد در اختيار شمعيل بگذارد تا در اين مدت او ،
از شير و پشم آنها استفاده كند و وقتي كه باغ دوباره محصول داد گوسفندان را به صاحبش سرمد باز گرداند .
بعد از اين جريان فرشته وحي نازل شد و گفت: اي داوود ، خداوند با شنيدن قضاوت عادلانه سليمان ، او را به جانشيني تو برگزيد.
داوود ( ع ) هم اين مطلب را به همه گفت و از آنها خواست كه پس از وي از سليمان اطاعت كنند. سليمان مدتها به فكر فرو مي رفت و دوباره اين وظيفه و رسالت فكر مي كرد و
مي دانست كه مسووليت سنگيني بر دوش او نهاده شده است . روزي كنار دريا قدم مي زد و از خدا مي خواست كه آنقدر به او نيرو دهد كه به راحتي بتواند انسانها را به خدا پرستي و عدالت دعوت كند . در همين لحظه بود كه ماهي عجيب سرش را از آب بيرون آورد و يك قطعه درخشان به سليمان داد .
سليمان با تعجب نگاه مي كرد اين جسم درخشان انگشتري با نگين گرانبها و پرارزش بود ، وقتي آن را به دست كرد فرشته اي به او گفت : « تو فرشته خدا هستي »
از آن به بعد سليمان گفتگوي تمام موجودات را مي شنيد و
مي فهميد و همچنين صداي باد را هم مي شنيد كه به او
مي گفت : اي پيامبر خدا من فرمانبردار تو هستم و هر كجاي اين دنيا كه اراده كني تو را خواهم برد .
موجودات نامرئي دنيا كه تا آن روز هيچ چشمي آنها را نديده بود يكي پس از ديگري پيش چشمان حيرت زده سليمان ظاهر
مي شدند و در مقابلش تعظيم مي نمودند ، در همين زمان بود كه سليمان بر روي زمين نشست به سجده رفت و از خدا خواهش كرد كه او را راهنمايي كند كه از نعمت هاي
بي نظيرش چگونه براي سعادت انسانها بهره ببرد .
وقتي سر از خاك بر مي داشت به باد فرمان داد تا تختش را به ميدان بزرگ شهر آورده و بر زمين گذارد . مردم با ديدن سليمان جوان و ابهتي كه پيدا كرده بود شگفت زده شده بودند .
سليمان لب به سخن گشود و گفت : من از طرف خدا براي راهنمايي شما برگزيده شده ام و ماموريت دارم همه مردم جهان را به پرستش خداي يكتا و اطاعت از فرمانهايش دعوت كنم.
يك روز كنار ساحل مورچه اي را ديد كه دانه گندمي را به دهان گرفته و به سوي دريا مي رود سليمان با نگاهش او را تعقيب كرد ، در همين لحظه قورباغه اي از آب بيرون آمد و دهانش را باز كرد و مورچه داخل دهان او رفت .
قورباغه زير آب رفت و پس از مدتي برگشت، دهانش را باز كرد و همان مورچه از دهانش بيرون آمد . سليمان دستش را مقابل مورچه گرفت و مورچه بر كف دست او ايستاد سليمان از مورچه پرسيد :
دانه گندم را كجا بردي؟ مورچه پاسخ داد در اعماق اين دريا صخره اي است كه يك شكاف كوچك درون آن وجود دارد داخل آن شكاف ، كرم نابينايي است كه نمي تواند غذايش را بدست بياورد من از طرف خدا ماموريت دارم كه غذاي او را ببرم ، قورباغه هم ماموريت دارد تا مرا جا بجا كند آن كرم مرا نمي بيند ولي هر بار كه برايش غذا مي برم ، مي گويد : خدايا از اين كه مرا فراموش نكرده اي تو را شكر مي كنم . سليمان از شنيدن اين ماجرا به انديشه اي عميق فرو رفت.
روزي سليمان به لشكريانش دستور داد تا آماده شوند و همگي با هم به همراه سليمان به زيارت خانه خدا بروند . در مسير حركت شان به طائف رسيدند كه معروف به سرزمين مورچگان بود پادشاه مورچه ها به آنها دستور داد تا به لانه هاي خود در زير زمين بروند . وقتي سليمان به نزديكي پادشاه مورچه ها رسيد با مهرباني از او پرسيد ؛ آيا نمي داني كه پيامبران بر آفريده هاي او ظلم نمي كنند؟ متعجم از اين كه دستور دادي آنها پنهان شوند. پادشاه مورچه ها گفت : اين كار را به دليل آن انجام دادم كه شايد تو و سپاهت ناخواسته آنها را لگدمال كنيد و نيز آنها با ديدن نعمت هاي خدادادي و شكوه فراوان آن در شما نعمت هايي را كه خدا به خودشان عطا كرده فراموش كنند. سليمان از پادشاه مورچه ها خداحافظي كرد و رفت.
در مسير مكه احساس كرد هدهد پيك مخصوص خود را
نمي بيند لحظاتي بعد هدهد را ديد كه بازگشته است.
هدهد گفت : من در همين حوالي مشغول پرواز بودم كه به سرزمين سبا رسيدم حاكم آن سرزمين زني به نام بلقيس است و آنچه كه مرا خيلي عذاب ميدهد اين است كه مردم سرزمين سبا خورشيد را مي پرستند و در برابرش سجده مي كنند. سليمان نامه اي براي ملكه سبا نوشت و آنرا به هدهد سپرد تا برايش ببرد و از او خواست در همان نزديكي پنهان شود و ببيند كه بعد از خواندن نامه چه مي كند .
ملكه سبا نامه را چندين بار خواند و با تعجب به وزيرانش
مي گفت ؛ اين نامه از طرف سليمان است او اين نامه را با نام خدا شروع كرده و از من خواسته است كه تسليم او بشوم و به خداي يكتا ايمان بياورم ،سپس از وزيرانش خواست كه او را ياري كنند . وزيران گفتند ما نيروي جنگي زيادي داريم و آمادگي لازم براي مقابله با سليمان را داريم .
بلقيس گفت : هميشه جنگ چاره ساز نيست من بايد سليمان را امتحان كنم اگر از پادشاهان باشد به هر قيمتي تاج و تخت و پول مي خواهد و اگر پيامبر خدا باشد به دنيا علاقه اي ندارد و فقط به مردم نيكي مي كند . سپس دستور داد كه هداياي فراواني براي سليمان بفرستند وقتي هدايا را براي سليمان بردند به شدت عصباني شد و گفت : من پيامبر خدا هستم چرا شما فكر كرديد كه من دنيا دوست هستم و از ديدن هديه ها خوشحال مي شوم ، خداوند بيشتر و بهتر از اينها را به من بخشيده است سپس هدايا را پس فرستاد .
سليمان بعد از رفتن فرستادگان بلقيس گفت : اين زن خيلي داناست بايد بيشتر در مورد او تحقيق كنيم كدام يك از شما قبل از رسيدن او به اينجا مي توانيد تخت عظيم او را نزد من بياوريد. يكي از جنيان كه كارهاي خارق العاده مي كرد با خواندن اسم اعظم خداوند تخت بلقيس را در آنجا حاضر كرد .
سليمان دستور داد تا تغييراتي در اين تخت عظيم بوجود بياورند و ببينند كه آيا بلقيس تخت خود را خواهد شناخت يا نه ؟
بعد از مدتي ملكه سبا با همراهانش از راه رسيدند بلقيس تخت خود را شناخت و از زيبايي عجيب و شگفت آوري كه در آن به وجود آورده بودند خيلي خوشحال شد و تعريف كرد .
بلقيس بعد از مشاهده و درك خوبيهاي سليمان و يارانش به خدا ايمان آورد و از گذشته اش توبه كرد .
بعد از مدتي سليمان به او پيشنهاد ازدواج داد ، پس از ازدواج به اتفاق هم براي زيارت خانه كعبه رفتند در راه بازگشت از شام هنگاميكه از فلسطين مي گذشتند كمي براي استراحت توقف كردند همانجا فرشته وحي نازل شد و گفت : اي سليمان اين جا مقدس است و فرشتگان و پيامبران در اين جا نازل مي شوند پس مسجدي با شكوه براي عبادت خدا بساز . سليمان به همراه جنيان به محل رفته و دستور داد كه مسجد با شكوهي در آنجا بسازند و نيز دستور داد برج بلندي هم در كنار آن مسجد برايش بنا كنند تا از آنجا به كار معماران نظارت داشته باشد.
با آن كه كار ساختمان تمام نشده بود وليكن بناي محراب تمام شده بود . روزي از روزها درختي را ديد و از او پرسيد اسم تو چيست و براي چه كاري آمده اي ؟ درخت گفت : اسم من ويراني است براي اين آمده ام كه تو از چوب من براي تكيه خودت عصايي تهيه كني سليمان دانست كه زمان مرگش فرا رسيده است ولي سعي كرد كه با همان عصا طوري ايستاده تكيه كند كه معماران با ديدن او فكر كنند كه زنده است و دلگرم باشند و كار خود را انجام بدهند.
وقتي فرشته مرگ به سراغش آمد او گفت: من مدت زيادي در اين جا زندگي كرده ام ولي اكنون كه دنيا را ترك مي كنم فكر مي كنم چند روزي بيشتر در آن نبوده ام فرشته مرگ لبخندي زد و گفت : اين حرفي است كه من تا حالا زياد شنيده ام جسم بي جان سليمان يكسال همان طور كه به عصا تكيه كرده بود ايستاد باقي مانده و افرادش بر اين گمان كه زنده است و آنها را مي بيند حسابي كار مي كردند تا كار مسجد الاقصي هم پايان رسيد .
سپس خدا موريانه ها را فرستاد تا عصاي سليمان را بجوند و اين كار انجام شد ، پيكر سليمان به زمين افتاد و همه دانستند سليمان نبي از دنيا رفته است

 

حضرت سليمان عليه السلام

حكمت سليمان

داودعليه السلام براريكه سلطنت بني اسرائيل تكيه زده و در اختلافات و درگيري آنها قضاوت و داوري مي كرد، امور سياست و اقتصاد قوم را به درايت و كفايت اداره مي كرد و هر روز بني اسرائيل نزد داود مي آمدند و سرگذشت زندگي و مشكلات خويش را بيان مي داشتند و نزاعهاي خود را تشريح و استدلال مي كردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حكم مي نمود. در اين دوران سليمان كه يكي از فرزندان داود بود تنها يازده سال از عمرش مي گذشت. داود پيرمردي ضعيف و نحيف بود كه هر آن امكان وداع او با زندگي مي رفت و همواره فكر آينده مملكت و كشور او را نگران مي ساخت و در اين فكر بود كه چه كسي پس از وي مي تواند زمام امور و اداره كشور را به دست بگيرد. داود گرچه فرزندان بسياري داشت ولي سليمان كه كودكي خردسال بود، از جهت علم و حكمت برآنان برتري داشت آثار عقل و درايت از سيماي او هويدا و هوش و درايت او بر همه آشكار بود و امور مردم را با تيزبيني و عاقبت انديشي اداره مي كرد. عادت داودعليه السلام بر اين بود كه در مجلس قضاوت خويش، فرزند خود سليمان را حاضر مي ساخت، تا به قدرت قضاوت و استدلال خود بيفزايد، لذا سليمان هميشه در مجلس قضاوت پدر خويش حاضر بود، تا در پرتو افكار پدر، چراغي براي آينده خود بيفروزد و در آينده به هنگام برخورد با مشكلات و مسائل اداره مملكت از پرتو آن بهره گيرد. در يكي از مجالس كه داود پيغمبر بر كرسي قضاوت خود نشسته بود و سليمان نيز در كنار وي حضور داشت، دو نفر، براي طرح نزاع نزد داود عليه السلام آمدند، يكي از آن دو گفت: من زميني داشتم كه زمان برداشت محصول آن فرا رسيده و موقع چيدن آن نزديك شده بود، تماشاي آن موجب مسرت هر بيننده و تصور حاصلش موجب اميد و دلگرمي صاحبش بود، در همين موقع گوسفندان طرف نزاع من وارد اين كشتزار شده اند و كسي آنها را بيرون نرانده است و چوپاني از گوسفندان محافظت ننموده است، بلكه گوسفندان شبانه در اين كشتزار چريده اند و محصول مرا از بين برده و نابود كرده اند به حدي كه اثري از آن باقي نمانده است. مدعي شكايت خود را اقامه كرد و صاحب گوسفندان از خود دفاعي نداشت و محكوميت او محرز بود. لذا پرونده به مرحله صدور حكم رسيد و حكم صادره بايد در مورد او اجرا مي شد. داودعليه السلام گفت: گوسفندها از آن صاحب كشتزار است كه بايد در تقاص محصول از دست رفته خود بگيرد. اين غرامت به خاطر مسامحه كاري صاحب گوسفندها است كه آنها را شبانه و بدون چوپان، در ميان كشتزارها رها كرده است. در اين هنگام سليمان كه كودكي بيش نبود، اما از علم و حكمت خدادادي برخوردار شده بود و بر دقايق اين مرافعه آگاه بود مُهر سكوت ازلب برداشت و برهان خود را بر آنها عرضه داشت و گفت: حكمي متعادل تر و به عدل نزديك تر وجود دارد. اطرافيان داود عليه السلام از جرات اين كودك متعجب و سرا پا گوش شدند تا ببينند سليمان چه مي گويد. سليمان گفت: بايد گوسفندها را به صاحب كشتزار بدهند تا از شير و پشم و نتايج آنها بهره برداري كند و زمين را به صاحب گوسفندان بدهند تا به آبادي آن بپردازد، تا چون به صورت اول بازگشت، سپس زمين را بدهند و گوسفندها را باز گيرند و بدين طريق ضرر و غرامتي به هيچيك نخواهد رسيد و اين حكمت به عدالت نزديك تر و از جهت قضاوت صحيح تر و بهتر است. اين قضاوت، مطلعي شد بر نبوغ و استعداد سليمان تا در آينده به شايستگي، سلطنت و نبوت داود عليه السلام را ادامه دهد.

سليمان و برادر رياست طلب

پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود عليه السلام فرزند خود سليمان را آماده ساخت تا پس از وي حكومت مردم را در دست گيرد. سليمان در آن زمان نوجواني بود كه هنوز سرد و گرم دنيا را نچشيده بود، ولي قدرت و درايت سلطنت و رهبري مردم را به خوبي دارا بود، از طرفي آبيشالوم(آبسالوم) برادر بزرگتر سليمان كه از مادر ديگري بود، با ولايتعهدي سليمان موافق نبود و در صدد ايجاد اختلاف و شورش در بين مردم بر آمد. آبيشالوم ساليان متمادي نسبت به بني اسرائيل لطف و مهرباني داشت، بين آنان قضاوت مي كرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خويش جمع مي كرد و همواره در فكر آينده اي بود كه براي خود تصور كرده بود. كار آبيشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدي كه وي بر در منزل داود مي ايستاد تا حوايج حاجتمندان را برآورد. او شخصاً در اين كار دخالت مي كرد، تا بر تمام بني اسرائيل منت و نفوذي داشته باشد و از حمايت آنها برخوردار باشد. آنگاه كه آبيشالوم موقعيت را مناسب ديد و از حمايت بني اسرائيل مطمئن شد، از پدر خود داود اجازه خواست كه به "جدون" برود تا به نذري كه در اين مكان نموده، وفا كند. سپس كارآگاهان خود را در ميان اسباط بني اسرائيل فرستاد و به آنان ابلاغ كرد كه هر گاه صداي شيپور اجتماع را شنيديد به سوي من بشتابيد و سلطنت را براي من اعلام نماييد، كه اين كار براي شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.

آشوب داخلي بيت المقدس

قوم بر خواسته و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده اي بر اورشليم حاكم شد و بيم آن مي رفت كه تر و خشك را نابود سازد. داود از جريان آگاه شد و بر او گران آمد كه فرزندش عليه وي قيام كند، اما خويشتنداري كرد و به اطرافيان خود گفت: بياييد از شهر خارج شويم تا از غضب آبيشالوم در امان باشيم. داود و اطرافيان او با عبور از نهر اردن به بالاي كوه زيتون پناه بردند. عده اي به ناسزا گويي و فحاشي به داود پرداختند و با حرفهاي نامربوط او را ناراحت ساختند. اطرافيان داود عليه السلام خواستند آنان را كيفر دهند ولي داود با ناراحتي و افسوس گفت: اگر فرزندم مرا مي جويد، ديگران به مخالفت من سزاوارترند. داود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وي را از اين ناراحتي نجات دهد و اين بلايي كه او را احاطه كرده است از او بر طرف گرداند. آنگاه كه داودعليه السلام اورشليم را رها كرد و از آن خارج شد، آبيشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت. داود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش كرد كه اين آشوب را با عقل و تدبير كنترل نمايند و حتي الامكان در سلامت فرزندش آبيشالوم سعي نمايند، ولي سرنوشت فرزند داود غير از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشكرداود بر آبيشالوم مسلط شدند و راهي غير از قتل او نيافتند، لذا او را كشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتي كشيدند.

حكومت سليمان عليه السلام

پس از داود عليه السلام سلطنت و حكومت به فرزندش سليمان منتقل شد و به لطف خداوند سليمان بر سلطنتي استوار و مملكتي پهناور و مقامي ارجمند دست يافت. خداوند دانش و اسرار بسياري از علوم و فنون از جمله درك زبان پرندگان و حشرات را در اختيار سليمان قرار داد. خداوند نيروي باد را در اختيار او گذاشت تا سليمان در امور زراعت و حمل و نقل دريايي و ديگر امور زندگي از آن استفاده كند. خداوند زبان حيوانات را به سليمان آموخت و او قادر به درك صداي حيوانات شد و از اين قدرت، براي كسب اطلاعات صحيح و سريع استفاده مي كرد. خداوند براي سليمان عليه السلام چشمه مس را جاري ساخت و صنعتگران جن را در اختيار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده كند. ايشان از مس، ديگهاي بسيار بزرگ و قدح هايي مانند حوض مي ساختند و براي استفاده سپاهيان نصب مي كردند. عده اي از آنها كه به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت كوتاهي بناهاي عظيم و كاخهاي با شكوه و برجها و پلهاي بزرگي ساختند و ساختمانهاي مهمي مانند "حاصور و مجد و جازر و بيت حورون و بعله و تدمر" را به پايان رساندند و مخازن و سربازخانه هاي مورد نياز را بنا نمودند. در يكي از قصرهاي سليمان كه از چوب و سنگهاي گرانقيمت ساخته و به جواهرات و تصاوير الوان آراسته شده بود، تختي جواهر نشان وجود داشت كه بر فراز آن مجسمه دو كركس و در طرفين آن دو شير قرار داده شده بود كه هنگام نشستن سليمان بر تخت، شيرها دستان خود را مي گشودند و پس از نشستن، كركسها بالهاي خود را بر سر سليمان باز مي كردند. داودعليه السلام در سالهاي آخر عمر خود قصد بناي بيت رب يا معبد عظيم بيت المقدس را كرده بود كه قبل از اقدام، عمرش پايان پذيرفت ولي چهار سال پس از آن، فرزندش سليمان، كار بناي آن را شروع و در سال يازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هيكل سليمان نهاد. اين كاخ مدت 424 سال با رونق و شكوه باقي ماند ولي پس از آن به دست پادشاهان مصر و ديگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ويران گشت.

سليمان عليه السلام و مور

سليمان، پيغمبري و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتي بي نظير و شايسته به او عطا كرد و زبان حيوانات را به او آموخت، جنيان و باد را به تسخير وي در آورد و به خواست خدا، قدرت درك سخن جانوران و پرندگان را يافت و بدين ترتيب از موضوع و مقصد آنان اطلاع مي يافت. روزي پيغمبر خدا، برخوردار از شكوه و جلال سلطنت به همراه عده اي از جن و انس و پرندگان در حركت بود تا به سرزمين عسقلان و وادي مورچگان رسيد. يكي از مورچگان كه شكوه و جلال سليمان و سپاهيانش را ديد به وحشت افتاد و ترسيد كه مورچگان زير دست و پاي لشكر سليمان لگد كوب شوند، لذا دستور داد، كه به لانه هاي خويش پناه ببرند تا سليمان و يارانش بدون توجه آنها را پايمال نكنند. سليمان عليه السلام سخن مور را شنيد و مقصود او را دريافت، لذا به سخن مور لبخندي زد و خنده او به اين جهت بود كه خدا نيروي درك سخن مور را به او عطا كرده بود و به علاوه از سخن مورچگان كه بر رسالت سليمان واقف بودند و مي دانستند كه پيغمبر خدا بيهوده مخلوق او را نمي كشد در تعجب بود. پيغمبر خدا از پروردگار خويش در خواست كرد كه وسيله شكرگزاري وي را فراهم و توفيق اعمال شايسته را به وي عطا كند و راه هدايت را همواره فراروي او قرار دهد و آنگاه كه وفات يافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.

سليمان و بلقيس

سليمان پيغمبر به فكر بناي بيت المقدس در سرزمين شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان اين بنا را به پايان رساند و آنگاه كه از احداث اين بناي رفيع و با شكوه فارغ شد، دلش آرام و فكرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فريضه الهي حج به همراه اطرافيان و گروه زيادي كه آماده زيارت خانه خدا بودند، عازم سرزمين مكه شد. سليمان(ع) چون به آن سرزمين رسيد در آن اقامت گزيد و عبادت و نذر خود را به پايان رسانيد، سپس آماده حركت شد و سرزمين حرم را به قصد يمن ترك كرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختي و مشقت به جستجوي آب پرداخت و در اين راه چشمه ها، چاهها و زمينهاي زيادي را كاوش كرد ولي به مقصود، خود دست نيافت و سرانجام براي نيل به مقصود متوجه پرندگان شد. سليمان كه از يافتن آب مايوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمايي كند، اما متوجه غيبت هدهد شد. سليمان از اين امر سخت ناراحت شد و سوگند ياد كرد كه او را به سختي شكنجه دهد و يا ذبحش نمايد، مگر اينكه دليل روشني براي غيبت خود بياورد و خود را تبرئه سازد و عذر خويش را موجه گرداند تا از كيفر رها شود. اما هدهد غيبت كوتاهي كرده بود و پس از لحظاتي بازگشت و براي تواضع نسبت به سليمان سر و دم خود را پايين آورد. سپس در حالي كه از غضب سليمان بيم داشت نزد او شتافت و براي جلب رضايت او گفت: من بر موضوعي واقف شده ام كه تو از آن اطلاعي نداري و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پيدا كند. من رازي را كشف كرده ام كه موضوع آن بر تو پوشيده مانده است. اين خبر، تا حدودي از ناراحتي سليمان كاست و شوق و علاقه اي در او به وجود آورد. سپس سليمان از هدهد خواست كه هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بيان كند و دليل و عذر خود را روشن سازد. هدهد گفت: من در مملكت سبا زني را ديدم كه حكومت آن ديار را در اختيار خود دارد. وي از هر نعمتي برخوردار و داراي دستگاهي عريض و تختي عظيم است، ولي شيطان در آنها نفوذ كرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملكه و قوم او را ديدم كه بر خورشيد سجده مي كنند. و از مشاهده اين منظره سخت ناراحت شدم و كار آنها مرا به وحشت انداحت. زيرا اين قوم با اين قدرت و شوكت، سزاوار و شايسته است خدايي را بپرستند كه از راز دلها و افكار آگاه است و او يگانه معبود و صاحب عرش عظيم است.

نامه سليمان عليه السلام به بلقيس

سليمان از اين خبر دچار حيرت و تعجب شد و تصميم به پي گيري خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من در باره اين خبر تحقيق و صحت آن را بررسي مي كنم اگر حقيقت همان است كه بيان كردي، اين نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در كناري بايست و نظر آنان را جويا شو. هدهد نامه را برداشت به سوي بلقيس رفت و او را در كاخ سلطنتي در شهر مارب يافت و نامه را پيش روي او انداخت. بلقيس نامه را برداشت و چنين خواند: "اين نامه از سليمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از روي تكبر، از دعوت من سرپيچي نكنيد و همگي در حالي كه تسليم هستيد نزد من بشتابيد". ملكه سبا، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فرا خواند، تا بدينوسيله اعتماد آنان را جلب و از تدبير و پشتيباني ايشان استفاده كند و به اين ترتيب تاج و تخت خود را حفظ نمايد. چون ملكه موضوع را شرح داد، مشاورين بلقيس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبرديم، اهل فكر و تدبير نيستيم، ما امور خود را به فكر و تدبير تو واگذار كرده ايم و شئون سياست و اداره مملكت را به تو سپرده ايم، شما امر بفرماييد، ما همچون انگشتان دست در اختيار توايم و آن را اجرا مي كنيم. ملكه از پاسخ مشاورين خود دريافت كه بيشتر مايل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسنديد و به آنان اعلام كرد كه صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحبنظر اموري است كه براي آنان نافع و نيكو باشد و خردمند بايد حتي الامكان در حفظ صلح بكوشد و سپس در استدلال آن چنين گفت: هر گاه زمامداران بر دهكده اي غلبه كردند و به زور وارد آن شدند، آن را ويران مي سازند، آثار تمدن را نابود و عزيزان آن سرزمين را ذليل مي نمايند، بر مردم ظلم و ستم روا مي دارند و در بيدادگري افراط مي نمايند، اين روش هميشگي زمامداران در هر عصر و زماني است، از اين رو من هديه اي از جواهر درخشان و تحفه هاي نفيس و گرانبها براي سليمان مي فرستم تا منظور او را درك كنم و روش او را بسنجم و به اين وسيله موقعيت خود را حفظ نمايم.

هداياي بلقيس به سليمان عليه السلام

بلقيس هدايايي به همراه انديشمندان و بزرگان قوم خود روانه ديدار سليمان كرد، چون نمايندگان ملكه حركت كردند، هدهد پيش سليمان شتافت و خبر را به او رساند. سليمان خود را براي ديدار با آنها آماده ساخت تا زمينه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همين منظور جنيان را دستور داد آنچنان قصري عظيم و تختي با شكوه ترتيب دهند كه قلبها را بلرزاند، چشمها را خيره سازد و دلها را به طپش اندازد. آنگاه كه نمايندگان قوم به بارگاه سليمان رسيدند، مبهوت و متحير شدند. سليمان آنان را با روي باز استقبال كرد و مقدم آنان را گرامي داشت و از حضورشان خرسند شد و سپس از مقصود ايشان پرسيد و گفت: چه خبري داريد و در مورد پيشنهاد من چه تصميمي گرفته ايد؟ نمايندگان بلقيس هدايا و اشياء نفيس خود را نزد سليمان آوردند و انتظار داشتند كه مورد پسند و پذيرش پيغمبر خدا واقع شود. سليمان از قبول آنها خودداري كرد و به ديده بي نيازي به آنها نگريست و به نماينده بلقيس گفت: هدايا را باز گردان، زيرا خدا به من رزق فراوان و زندگي سعادتمندي عنايت كرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوي براي من فراهم كرده است، كه به هيچكس ارزاني نداشته است. چگونه ممكن است شخصي مثل من با مال دنيا فريفته شود و زر و زيور دنيا او را از دعوت حق باز دارد. شما مردمي هستيد كه غير از زندگي ظاهري دنيا چيز ديگري نمي بينيد، اكنون به همراه هدايا نزد ملكه خود باز گرديد و بدانيد كه به زودي من با لشكري بزرگ به سوي شما خواهم آمد كه شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشيد و آنگاه قوم سبا را در ذلت و خواري از شهر و ديار خود بيرون مي رانم. نمايندگان بلقيس، آنچه ديده و شنيده بودند به اطلاع بلقيس رساندند. سپس ملكه گفت: ما ناگزيريم گوش به فرمان او دهيم و از وي اطاعت نماييم و براي پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابيم.

تخت بلقيس نزد سليمان آمد

سليمان كه شنيد بلقيس و درباريان او به زودي پيش وي مي آيند، به اطرافيان خود كه از بزرگان جن و انس و همگي در اختيار او بودند گفت: كداميك مي توانيد قبل از اين كه بلقيس و اطرافيانش پيش من بيايند و تسليم من گردند تخت او را نزد من آوريد؟ يكي از جنيان زيرك گفت: من مي توانم قبل از اين كه از جاي خود برخيزي، آن تخت را نزد تو حاضر كنم. من چنين قدرتي دارم و نسبت به اشياء قيمتي آن نيز شرط امانت را بجا مي آورم. جني ديگر گفت: من مي توانم قبل از اين كه پلك برهم زني، تخت بلقيس را نزد تو حاضر كنم. سليمان خواست تخت بلقيس نزد وي آيد و چون آن را نزد خود ديد، گفت: اين پيروزي از لطف و كرم پروردگار نسبت به من است. اين نعمتي از نعمتهاي اوست كه به من عطا شده است تا مرا آزمايش كند كه آيا سپاس آن را بجا مي آورم و يا كفران نعمت مي كنم؟ هر كس ارزش نعمتهاي خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خويش عمل نموده است، و كساني كه نعمت پروردگار خويش را كفران نمايند، از جمله افرادي هستند كه در دنيا و آخرت زيان كرده اند و خدا از جهانيان و شكر آنان بي نياز است. سليمان به سربازان خود گفت: وضعيت تخت بلقيس را تغيير دهيد و منظره آن را دگرگون سازيد، تا ببينم آن را مي شناسد يا دچار اشتباه مي شود. چون بلقيس به بارگاه سليمان آمد از او پرسيدند: آيا تخت تو اين چنين است؟ بلقيس بعيد مي دانست كه تخت او باشد، زيرا آن را در سرزمين سبا جاي گذاشته بود ولي چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن ديد، دچار حيرت و وحشت شد و گفت: گويا همان تخت من باشد و سپس افكار وي پريشان و دلش لرزان شد. سليمان دستور داده بود كاخي بلورين براي وي بنا كنند، سپس ملكه سبا را به آن كاخ دعوت كرد. آنگاه كه بلقيس وارد كاخ شد، گمان كرد دريايي مواج در نزديك تخت سليمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سليمان گفت: اين تخت از شيشه ساخته شده است. پرده هاي غفلت از جلوي چشم بلقيس برداشته شد و گفت: بار خدايا، من روزگاري از عبادت تو سرپيچي كردم و در گمراهي بودم، به خود ظلم كردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اكنون فارغ از هر شرك و ريا، به تو ايمان آوردم، دل به تو مي سپارم و گردن به طاعتت مي نهم، همانا كه تو ارحم الراحمين هستي.

وفات سليمان

سلطنت و حكومت سليمان به مدت چهل سال در كمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب يكي از روزها كه سليمان در قصر زيبا و با شكوه خود كه از آبگينه صاف و شفاف بنا شده بود، در يكي از اطاقهاي فوقاني به تماشاي اطراف و اكناف شهر مشغول بود و از تجلي عظمت و قدرت خداوند درس حكمت و پند و عبرت مي آموخت. در همان حال كه سليمان بر عصاي خود تكيه زده بود ناگهان صداي ورود شخصي را احساس كرد و سلسله افكار او گسيخته شد، با نزديك شدن صدا، به يكباره چهره جواني ناشناس با هيمنه و هيبتي بي نظير پديدار گشت، سليمان كه از ورود بدون اجازه وي بيمناك شده بود پرسيد، تو كيستي و چه حاجتي داري و چرا بدون اجازه وارد قصر شده اي؟ جوان پاسخ داد: من پيك مرگم و براي گرفتن جان تو آمده ام و براي اين كار كلبه فقرا و كاخ پادشاهان براي من فرقي ندارد و به علاوه براي ورود، به كسب اجازه نيازي ندارم. اينك تو بايد فوراً سلطنت و حكومت را به ديگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاك بسپاري و به فرمان خداوند جاويد ولايزال تن در دهي. با شنيدن اين سخنان، لرزه بر اندام سليمان افتاد و از جوان فرصتي خواست تا در امور خود و سپاهيانش ترتيبي بدهد، اما درخواست او رد شد و پيك مرگ در همان حال كه ايستاده بود جان وي را گرفت و سليمان از سلطنتي با چنان شكوه و جلال كه مدت چهل سال زحمت آن را كشيده بود ديده فرو بست. پس از وفات سليمان، بدن او تا مدتي همچنان بر عصا تكيه داشت و پا بر جا ايستاده بود و كسي بدون اجازه قدرت ورود به كاخ را نداشت. اما پس از مدتي، موريانه ها عصاي وي را خوردند و چون تعادل سليمان بهم خورد، جسدش به زمين افتاد و اطرافيانش دريافتند كه مدتي از مرگ وي مي گذرد.

حضرت سلیمان و گنجشک

حضرت سلیمان (ع ) گنجشکى را دید که به ماده خود میگفت : براى چه از من دورى جسته و در مقابل خواسته هاى من تسلیم و منقاد نمى شوى ، و اگر بخواهم : سراپا بارگاه و قبه سلیمان رابا منقارم گرفته و بدریا مى اندازم !

حضرت سلیمان از سخن گنجشک به تبسم آمده ، و آن ها را به پیشگاه خود خوانده و گفت : چگونه میتوانى چنین کارى را بجا آورى ؟

گنجشک پاسخ داد: نمى توانم یا رسول الله ، ولى مرد گاهى خود را در مقابل زوجه اش بزرگ و توانا نشان داده . و بخاطر تعظیم و تزیین خود اظهاراتى میکند، و گذشته از اینها شخص محبّ در گفتار و رفتار و حرکاتش در مورد ملامت واقع نمیشود.

حضرت سلیمان بگنجشک ماده فرمود: براى چه از اطاعت زوج خود سرپیچى کرده ، و خود را تسلیم او نمیکنى ؟ در صورتیکه او ترا دوست میدارد.

گنجشک ماده گفت : یا رسول الله ! او در محبت من صادق نیست ، زیرا که بجز من بدیگرى هم علاقه و محبت پیدا میکند.

این سخن در قلب حضرت سلیمان (ص ) اثر شدیدى بخشیده و گریه و زارى نمود، و سپس مدت چهل روز از میان مردم کناره گیرى کرده و پیوسته از پروردگار جهان مسئلت مینمود: که محبت و علاقه او را خالص کرده و علاقه هاى یگر را از قلب او خارج کند.

نتیجه :

محبت تابع جمال و جلال و عظمت ذاتى محبوب و در اثر نیکوئى و احسان او حاصل میشود، و هر چه جمال و احسان او بیشتر است : محبت و علاقه باو هم شدیدتر و محکمتر خواهد بود، علامت شدت محبت این است که : در
مقابل او از علاقه هاى دیگر صرفنظر شود.

و چون خداوند متعال از جهت جمال و جلال بر همه موجودات و ممکنات برترى داشته ، و نعمتها و احسان او از حد فزون و از شماره بیرون است : پس ما باید بیش از بیش نسبت باو اظهار محبت و ابراز علاقه و صمیمیت نموده ، و هرگونه علاقه و تمایل باطنى داشته باشیم در مقابل محبت او فدا کنیم .

مال و عنوان و اولاد و سائر نعمتها و امتیازات دنیوى همه و همه از آثار رحمت و احسان بى پایان پروردگار جهان بوده ، و شخص عاقل و خردمند کوچکترین توجهى در مقابل مبداء و منشاء اثر، به آثار و فروعات ندارد.

حکمت سلیمان

داودعلیه السلام براریکه سلطنت بنی اسرائیل تکیه زده و در اختلافات و درگیری آنها قضاوت و داوری می کرد، امور سیاست و اقتصاد قوم را به درایت و کفایت اداره می کرد و هر روز بنی اسرائیل نزد داود می آمدند و سرگذشت زندگی و مشکلات خویش را بیان می داشتند و نزاعهای خود را تشریح و استدلال می کردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حکم می نمود. در این دوران سلیمان که یکی از فرزندان داود بود تنها یازده سال از عمرش می گذشت. داود پیرمردی ضعیف و نحیف بود که هر آن امکان وداع او با زندگی می رفت و همواره فکر آینده مملکت و کشور او را نگران می ساخت و در این فکر بود که چه کسی پس از وی می تواند زمام امور و اداره کشور را به دست بگیرد. داود گرچه فرزندان بسیاری داشت ولی سلیمان که کودکی خردسال بود، از جهت علم و حکمت برآنان برتری داشت آثار عقل و درایت از سیمای او هویدا و هوش و درایت او بر همه آشکار بود و امور مردم را با تیزبینی و عاقبت اندیشی اداره می کرد. عادت داودعلیه السلام بر این بود که در مجلس قضاوت خویش، فرزند خود سلیمان را حاضر می ساخت، تا به قدرت قضاوت و استدلال خود بیفزاید، لذا سلیمان همیشه در مجلس قضاوت پدر خویش حاضر بود، تا در پرتو افکار پدر، چراغی برای آینده خود بیفروزد و در آینده به هنگام برخورد با مشکلات و مسائل اداره مملکت از پرتو آن بهره گیرد. در یکی از مجالس که داود پیغمبر بر کرسی قضاوت خود نشسته بود و سلیمان نیز در کنار وی حضور داشت، دو نفر، برای طرح نزاع نزد داود علیه السلام آمدند، یکی از آن دو گفت: من زمینی داشتم که زمان برداشت محصول آن فرا رسیده و موقع چیدن آن نزدیک شده بود، تماشای آن موجب مسرت هر بیننده و تصور حاصلش موجب امید و دلگرمی صاحبش بود، در همین موقع گوسفندان طرف نزاع من وارد این کشتزار شده اند و کسی آنها را بیرون نرانده است و چوپانی از گوسفندان محافظت ننموده است، بلکه گوسفندان شبانه در این کشتزار چریده اند و محصول مرا از بین برده و نابود کرده اند به حدی که اثری از آن باقی نمانده است. مدعی شکایت خود را اقامه کرد و صاحب گوسفندان از خود دفاعی نداشت و محکومیت او محرز بود. لذا پرونده به مرحله صدور حکم رسید و حکم صادره باید در مورد او اجرا می شد. داودعلیه السلام گفت: گوسفندها از آن صاحب کشتزار است که باید در تقاص محصول از دست رفته خود بگیرد. این غرامت به خاطر مسامحه کاری صاحب گوسفندها است که آنها را شبانه و بدون چوپان، در میان کشتزارها رها کرده است. در این هنگام سلیمان که کودکی بیش نبود، اما از علم و حکمت خدادادی برخوردار شده بود و بر دقایق این مرافعه آگاه بود مُهر سکوت ازلب برداشت و برهان خود را بر آنها عرضه داشت و گفت: حکمی متعادل تر و به عدل نزدیک تر وجود دارد. اطرافیان داود علیه السلام از جرات این کودک متعجب و سرا پا گوش شدند تا ببینند سلیمان چه می گوید. سلیمان گفت: باید گوسفندها را به صاحب کشتزار بدهند تا از شیر و پشم و نتایج آنها بهره برداری کند و زمین را به صاحب گوسفندان بدهند تا به آبادی آن بپردازد، تا چون به صورت اول بازگشت، سپس زمین را بدهند و گوسفندها را باز گیرند و بدین طریق ضرر و غرامتی به هیچیک نخواهد رسید و این حکمت به عدالت نزدیک تر و از جهت قضاوت صحیح تر و بهتر است. این قضاوت، مطلعی شد بر نبوغ و استعداد سلیمان تا در آینده به شایستگی، سلطنت و نبوت داود علیه السلام را ادامه دهد.

سلیمان و برادر ریاست طلب

پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود علیه السلام فرزند خود سلیمان را آماده ساخت تا پس از وی حکومت مردم را در دست گیرد. سلیمان در آن زمان نوجوانی بود که هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده بود، ولی قدرت و درایت سلطنت و رهبری مردم را به خوبی دارا بود، از طرفی آبیشالوم(آبسالوم) برادر بزرگتر سلیمان که از مادر دیگری بود، با ولایتعهدی سلیمان موافق نبود و در صدد ایجاد اختلاف و شورش در بین مردم بر آمد. آبیشالوم سالیان متمادی نسبت به بنی اسرائیل لطف و مهربانی داشت، بین آنان قضاوت می کرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خویش جمع می کرد و همواره در فکر آینده ای بود که برای خود تصور کرده بود. کار آبیشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدی که وی بر در منزل داود می ایستاد تا حوایج حاجتمندان را برآورد. او شخصاً در این کار دخالت می کرد، تا بر تمام بنی اسرائیل منت و نفوذی داشته باشد و از حمایت آنها برخوردار باشد. آنگاه که آبیشالوم موقعیت را مناسب دید و از حمایت بنی اسرائیل مطمئن شد، از پدر خود داود اجازه خواست که به "جدون" برود تا به نذری که در این مکان نموده، وفا کند. سپس کارآگاهان خود را در میان اسباط بنی اسرائیل فرستاد و به آنان ابلاغ کرد که هر گاه صدای شیپور اجتماع را شنیدید به سوی من بشتابید و سلطنت را برای من اعلام نمایید، که این کار برای شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.

آشوب داخلی بیت المقدس

قوم بر خواسته و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده ای بر اورشلیم حاکم شد و بیم آن می رفت که تر و خشک را نابود سازد. داود از جریان آگاه شد و بر او گران آمد که فرزندش علیه وی قیام کند، اما خویشتنداری کرد و به اطرافیان خود گفت: بیایید از شهر خارج شویم تا از غضب آبیشالوم در امان باشیم. داود و اطرافیان او با عبور از نهر اردن به بالای کوه زیتون پناه بردند. عده ای به ناسزا گویی و فحاشی به داود پرداختند و با حرفهای نامربوط او را ناراحت ساختند. اطرافیان داود علیه السلام خواستند آنان را کیفر دهند ولی داود با ناراحتی و افسوس گفت: اگر فرزندم مرا می جوید، دیگران به مخالفت من سزاوارترند. داود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وی را از این ناراحتی نجات دهد و این بلایی که او را احاطه کرده است از او بر طرف گرداند. آنگاه که داودعلیه السلام اورشلیم را رها کرد و از آن خارج شد، آبیشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت. داود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش کرد که این آشوب را با عقل و تدبیر کنترل نمایند و حتی الامکان در سلامت فرزندش آبیشالوم سعی نمایند، ولی سرنوشت فرزند داود غیر از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشکرداود بر آبیشالوم مسلط شدند و راهی غیر از قتل او نیافتند، لذا او را کشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتی کشیدند.

حکومت سلیمان علیه السلام

پس از داود علیه السلام سلطنت و حکومت به فرزندش سلیمان منتقل شد و به لطف خداوند سلیمان بر سلطنتی استوار و مملکتی پهناور و مقامی ارجمند دست یافت. خداوند دانش و اسرار بسیاری از علوم و فنون از جمله درک زبان پرندگان و حشرات را در اختیار سلیمان قرار داد. خداوند نیروی باد را در اختیار او گذاشت تا سلیمان در امور زراعت و حمل و نقل دریایی و دیگر امور زندگی از آن استفاده کند. خداوند زبان حیوانات را به سلیمان آموخت و او قادر به درک صدای حیوانات شد و از این قدرت، برای کسب اطلاعات صحیح و سریع استفاده می کرد. خداوند برای سلیمان علیه السلام چشمه مس را جاری ساخت و صنعتگران جن را در اختیار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده کند. ایشان از مس، دیگهای بسیار بزرگ و قدح هایی مانند حوض می ساختند و برای استفاده سپاهیان نصب می کردند. عده ای از آنها که به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت کوتاهی بناهای عظیم و کاخهای با شکوه و برجها و پلهای بزرگی ساختند و ساختمانهای مهمی مانند "حاصور و مجد و جازر و بیت حورون و بعله و تدمر" را به پایان رساندند و مخازن و سربازخانه های مورد نیاز را بنا نمودند. در یکی از قصرهای سلیمان که از چوب و سنگهای گرانقیمت ساخته و به جواهرات و تصاویر الوان آراسته شده بود، تختی جواهر نشان وجود داشت که بر فراز آن مجسمه دو کرکس و در طرفین آن دو شیر قرار داده شده بود که هنگام نشستن سلیمان بر تخت، شیرها دستان خود را می گشودند و پس از نشستن، کرکسها بالهای خود را بر سر سلیمان باز می کردند. داودعلیه السلام در سالهای آخر عمر خود قصد بنای بیت رب یا معبد عظیم بیت المقدس را کرده بود که قبل از اقدام، عمرش پایان پذیرفت ولی چهار سال پس از آن، فرزندش سلیمان، کار بنای آن را شروع و در سال یازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هیکل سلیمان نهاد. این کاخ مدت 424 سال با رونق و شکوه باقی ماند ولی پس از آن به دست پادشاهان مصر و دیگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ویران گشت.

سلیمان علیه السلام و مور

سلیمان، پیغمبری و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتی بی نظیر و شایسته به او عطا کرد و زبان حیوانات را به او آموخت، جنیان و باد را به تسخیر وی در آورد و به خواست خدا، قدرت درک سخن جانوران و پرندگان را یافت و بدین ترتیب از موضوع و مقصد آنان اطلاع می یافت. روزی پیغمبر خدا، برخوردار از شکوه و جلال سلطنت به همراه عده ای از جن و انس و پرندگان در حرکت بود تا به سرزمین عسقلان و وادی مورچگان رسید. یکی از مورچگان که شکوه و جلال سلیمان و سپاهیانش را دید به وحشت افتاد و ترسید که مورچگان زیر دست و پای لشکر سلیمان لگد کوب شوند، لذا دستور داد، که به لانه های خویش پناه ببرند تا سلیمان و یارانش بدون توجه آنها را پایمال نکنند. سلیمان علیه السلام سخن مور را شنید و مقصود او را دریافت، لذا به سخن مور لبخندی زد و خنده او به این جهت بود که خدا نیروی درک سخن مور را به او عطا کرده بود و به علاوه از سخن مورچگان که بر رسالت سلیمان واقف بودند و می دانستند که پیغمبر خدا بیهوده مخلوق او را نمی کشد در تعجب بود. پیغمبر خدا از پروردگار خویش در خواست کرد که وسیله شکرگزاری وی را فراهم و توفیق اعمال شایسته را به وی عطا کند و راه هدایت را همواره فراروی او قرار دهد و آنگاه که وفات یافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.

سلیمان و بلقیس

سلیمان پیغمبر به فکر بنای بیت المقدس در سرزمین شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان این بنا را به پایان رساند و آنگاه که از احداث این بنای رفیع و با شکوه فارغ شد، دلش آرام و فکرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فریضه الهی حج به همراه اطرافیان و گروه زیادی که آماده زیارت خانه خدا بودند، عازم سرزمین مکه شد. سلیمان(ع) چون به آن سرزمین رسید در آن اقامت گزید و عبادت و نذر خود را به پایان رسانید، سپس آماده حرکت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترک کرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختی و مشقت به جستجوی آب پرداخت و در این راه چشمه ها، چاهها و زمینهای زیادی را کاوش کرد ولی به مقصود، خود دست نیافت و سرانجام برای نیل به مقصود متوجه پرندگان شد. سلیمان که از یافتن آب مایوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمایی کند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان از این امر سخت ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی شکنجه دهد و یا ذبحش نماید، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد و خود را تبرئه سازد و عذر خویش را موجه گرداند تا از کیفر رها شود. اما هدهد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سر و دم خود را پایین آورد. سپس در حالی که از غضب سلیمان بیم داشت نزد او شتافت و برای جلب رضایت او گفت: من بر موضوعی واقف شده ام که تو از آن اطلاعی نداری و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پیدا کند. من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر تو پوشیده مانده است. این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان کاست و شوق و علاقه ای در او به وجود آورد. سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان کند و دلیل و عذر خود را روشن سازد. هدهد گفت: من در مملکت سبا زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. و از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداحت. زیرا این قوم با این قدرت و شوکت، سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.

نامه سلیمان علیه السلام به بلقیس

سلیمان از این خبر دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من در باره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظر آنان را جویا شو. هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مارب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: "این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از روی تکبر، از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی در حالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید". ملکه سبا، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فرا خواند، تا بدینوسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید. چون ملکه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فکر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم و شئون سیاست و اداره مملکت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم. ملکه از پاسخ مشاورین خود دریافت که بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنان اعلام کرد که صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحبنظر اموری است که برای آنان نافع و نیکو باشد و خردمند باید حتی الامکان در حفظ صلح بکوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت: هر گاه زمامداران بر دهکده ای غلبه کردند و به زور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می نمایند، بر مردم ظلم و ستم روا می دارند و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است، از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درک کنم و روش او را بسنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ نمایم.

هدایای بلقیس به سلیمان علیه السلام

بلقیس هدایایی به همراه اندیشمندان و بزرگان قوم خود روانه دیدار سلیمان کرد، چون نمایندگان ملکه حرکت کردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین منظور جنیان را دستور داد آنچنان قصری عظیم و تختی با شکوه ترتیب دهند که قلبها را بلرزاند، چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد. آنگاه که نمایندگان قوم به بارگاه سلیمان رسیدند، مبهوت و متحیر شدند. سلیمان آنان را با روی باز استقبال کرد و مقدم آنان را گرامی داشت و از حضورشان خرسند شد و سپس از مقصود ایشان پرسید و گفت: چه خبری دارید و در مورد پیشنهاد من چه تصمیمی گرفته اید؟ نمایندگان بلقیس هدایا و اشیاء نفیس خود را نزد سلیمان آوردند و انتظار داشتند که مورد پسند و پذیرش پیغمبر خدا واقع شود. سلیمان از قبول آنها خودداری کرد و به دیده بی نیازی به آنها نگریست و به نماینده بلقیس گفت: هدایا را باز گردان، زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگی سعادتمندی عنایت کرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوی برای من فراهم کرده است، که به هیچکس ارزانی نداشته است. چگونه ممکن است شخصی مثل من با مال دنیا فریفته شود و زر و زیور دنیا او را از دعوت حق باز دارد. شما مردمی هستید که غیر از زندگی ظاهری دنیا چیز دیگری نمی بینید، اکنون به همراه هدایا نزد ملکه خود باز گردید و بدانید که به زودی من با لشکری بزرگ به سوی شما خواهم آمد که شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشید و آنگاه قوم سبا را در ذلت و خواری از شهر و دیار خود بیرون می رانم. نمایندگان بلقیس، آنچه دیده و شنیده بودند به اطلاع بلقیس رساندند. سپس ملکه گفت: ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابیم.

تخت بلقیس نزد سلیمان آمد

سلیمان که شنید بلقیس و درباریان او به زودی پیش وی می آیند، به اطرافیان خود که از بزرگان جن و انس و همگی در اختیار او بودند گفت: کدامیک می توانید قبل از این که بلقیس و اطرافیانش پیش من بیایند و تسلیم من گردند تخت او را نزد من آورید؟ یکی از جنیان زیرک گفت: من می توانم قبل از این که از جای خود برخیزی، آن تخت را نزد تو حاضر کنم. من چنین قدرتی دارم و نسبت به اشیاء قیمتی آن نیز شرط امانت را بجا می آورم. جنی دیگر گفت: من می توانم قبل از این که پلک برهم زنی، تخت بلقیس را نزد تو حاضر کنم. سلیمان خواست تخت بلقیس نزد وی آید و چون آن را نزد خود دید، گفت: این پیروزی از لطف و کرم پروردگار نسبت به من است. این نعمتی از نعمتهای اوست که به من عطا شده است تا مرا آزمایش کند که آیا سپاس آن را بجا می آورم و یا کفران نعمت می کنم؟ هر کس ارزش نعمتهای خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خویش عمل نموده است، و کسانی که نعمت پروردگار خویش را کفران نمایند، از جمله افرادی هستند که در دنیا و آخرت زیان کرده اند و خدا از جهانیان و شکر آنان بی نیاز است. سلیمان به سربازان خود گفت: وضعیت تخت بلقیس را تغییر دهید و منظره آن را دگرگون سازید، تا ببینم آن را می شناسد یا دچار اشتباه می شود. چون بلقیس به بارگاه سلیمان آمد از او پرسیدند: آیا تخت تو این چنین است؟ بلقیس بعید می دانست که تخت او باشد، زیرا آن را در سرزمین سبا جای گذاشته بود ولی چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن دید، دچار حیرت و وحشت شد و گفت: گویا همان تخت من باشد و سپس افکار وی پریشان و دلش لرزان شد. سلیمان دستور داده بود کاخی بلورین برای وی بنا کنند، سپس ملکه سبا را به آن کاخ دعوت کرد. آنگاه که بلقیس وارد کاخ شد، گمان کرد دریایی مواج در نزدیک تخت سلیمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سلیمان گفت: این تخت از شیشه ساخته شده است. پرده های غفلت از جلوی چشم بلقیس برداشته شد و گفت: بار خدایا، من روزگاری از عبادت تو سرپیچی کردم و در گمراهی بودم، به خود ظلم کردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اکنون فارغ از هر شرک و ریا، به تو ایمان آوردم، دل به تو می سپارم و گردن به طاعتت می نهم، همانا که تو ارحم الراحمین هستی.

وفات سلیمان

سلطنت و حکومت سلیمان به مدت چهل سال در کمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب یکی از روزها که سلیمان در قصر زیبا و با شکوه خود که از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود، در یکی از اطاقهای فوقانی به تماشای اطراف و اکناف شهر مشغول بود و از تجلی عظمت و قدرت خداوند درس حکمت و پند و عبرت می آموخت. در همان حال که سلیمان بر عصای خود تکیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس کرد و سلسله افکار او گسیخته شد، با نزدیک شدن صدا، به یکباره چهره جوانی ناشناس با هیمنه و هیبتی بی نظیر پدیدار گشت، سلیمان که از ورود بدون اجازه وی بیمناک شده بود پرسید، تو کیستی و چه حاجتی داری و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟ جوان پاسخ داد: من پیک مرگم و برای گرفتن جان تو آمده ام و برای این کار کلبه فقرا و کاخ پادشاهان برای من فرقی ندارد و به علاوه برای ورود، به کسب اجازه نیازی ندارم. اینک تو باید فوراً سلطنت و حکومت را به دیگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاک بسپاری و به فرمان خداوند جاوید ولایزال تن در دهی. با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام سلیمان افتاد و از جوان فرصتی خواست تا در امور خود و سپاهیانش ترتیبی بدهد، اما درخواست او رد شد و پیک مرگ در همان حال که ایستاده بود جان وی را گرفت و سلیمان از سلطنتی با چنان شکوه و جلال که مدت چهل سال زحمت آن را کشیده بود دیده فرو بست. پس از وفات سلیمان، بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه داشت و پا بر جا ایستاده بود و کسی بدون اجازه قدرت ورود به کاخ را نداشت. اما پس از مدتی، موریانه ها عصای وی را خوردند و چون تعادل سلیمان بهم خورد، جسدش به زمین افتاد و اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی می گذرد

نعمت‏هاى ويژه سليمان(ع)

همان گونه كه سليمان از خداى خويش طلب بخشش نمود، از او نيز خواست كه بدو ملك و سلطنتى عنايت كند كه مانند آن را به ديگرى ندهد، خداوند دعاى وى را مستجاب گردانده و اين نعمت‏ها را به او ارزانى داشت.

نخست: باد را مسخّر او گردانيد و آن را تحت فرمان او قرار داد، تا به دستور وى هر كجا كه مى‏خواست مى‏وزيد.

دوم: شياطين را مسخّر او و در خدمتش مقرر داشت و برخى از آنها بنّايى مى‏دانستند و كاخ‏ها و دژها بنا مى‏كردند و بعضى غواص بودند كه از دريا مرواريد و سنگ‏هاى قيمتى و گرانبها بيرون مى‏آوردند، چنان كه خداوند وى را بر شياطين كافر نيز استيلا بخشيده بود كه براى در اَمان بودن از شرّ و گزند آنها، آنان را به بند مى‏كشيد.

تمام اين سلطنت و مُلك را خداوند براى سليمان(ع) مهيّا ساخت و به او اجازه داد، هرگونه كه مى‏خواهد از آنها استفاده كند، به هر كس كه مى‏خواهد ببخشد و از هر كس كه بخواهد دريغ كند، و در كنار همه اينها در پيشگاه خداوند از مقامى بس ارجمند برخوردار بوده و در آخرت بهشت جاودان جايگاه او بود. خداى متعال فرمود:

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الوَهّابُ * فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ * وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَغَوّاصٍ * وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ * وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَحُسْنَ مَئابٍ؛(4)

عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من عطا فرما كه پس ازمن سزاوار هيچ‏كس نباشد، به راستى كه تو بسيار بخشنده‏اى. ما باد را مسخّر او گردانيديم كه به فرمان او به‏آرامى هر كجا مى‏خواست مى‏وزيد و نيز شياطينى كه همه بنّا و غواص بودند، در اختيار وى بودند و برخى ازآنها را به بند كشيده بود، و اين است عطا و بخشش ما. اكنون به هر كه خواهى بى‏حساب بده و يا منع نما، به راستى كه سليمان از مقرّبين ما بود و سرانجامى نيك داشت.

قرآن در جايى ديگر تصريح مى‏كند كه خداوند باد را مسخّر سليمان گرداند، به گونه‏اى كه مسافت يك ماه را از صبح تا ظهر مى‏پيمود، در هر مسيرى كه مى‏خواست آن را فرمان مى‏داد و به هركجا كه مى‏خواست باد وى را منتقل مى‏ساخت و اين كارى بود كه در عصر و زمان ما، بعيد به نظر مى‏رسد، چه اين‏كه انسان علم ودانش را در اين زمان براى اهداف بلندش مسخّر خود ساخته و به خدمت گرفته است. هواپيماهاى جت و فضا پيماهايى اختراع كرده كه انسان را در اندك زمانى به دورترين نقاط زمين انتقال داده و آدمى را به كره ماه منتقل مى‏سازد.

قرآن يادآور مى‏شود كه خداوند چشمه‏اى را در زمين مسخّر سليمان ساخت كه از آن مِس گداخته بيرون مى‏آمد، چنان كه جنّيان را به خدمت او گمارده و به دستور او عمل مى‏كردند و هر كدام از آنها از اجراى فرمان الهى به دستور سليمان سرپيچى مى‏كردند، خداوند آنها را در آخرت به آتش سوزان دوزخ عذاب مى‏كند و اين جنّيان، هر چه را سليمان اراده مى‏كرد برايش مى‏ساختند از معبد و كاخ گرفته تا مجسّمه و نقاشى‏هاى اشكال وحوش و پرندگان، و نيز ظرف‏هاى بزرگى براى خوردن غذا، هم‏چون حوض‏هاى بزرگ و ديگ‏هايى سنگين و ثابت و غير قابل انتقال براى پختن غذا، براى وى تهيه مى‏كردند. خداوند بعد از آن‏كه اين نعمت‏ها را به آل داود عنايت فرمود، آنان را مخاطب ساخت و فرمود: اى آل داود، در اطاعت خدا بكوشيد و او را به شكرانه نعمت‏هايى كه به شما ارزانى داشته، پرستش نماييد:

وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وَأَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ * يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ؛(5)

و باد را به تسخير سليمان در آورديم، كه در صبحگاه يك ماه راه برود و عصر نيز يك ماه طى مسير كند و مس گداخته را برايش جارى ساختيم. جنيان به دستور خدا برايش كار مى‏كردند و هر كدام را كه از فرمان ما سرپيچى كردند، ازعذاب آتش سوزان مى‏چشانيم. هر چه او مى‏خواست برايش مى‏ساختند، مانند معابد، مجسمه‏ها، ظروف بزرگ مانند حوض و ديگ‏هاى بزرگ غير قابل انتقال. اى خاندان داود، شكر و سپاس خدا را به جاى آوريد، و اندكى از بندگانم سپاسگزارند.

 اَسبان سليمان

از جمله نعمت‏هايى كه خداوند به سليمان ارزانى داشت، اسب‏هاى اصيل بود كه وى در اختيار داشت و گاه گاهى آنها را در برابر خويش به معرض تماشا مى‏گذارد. يكى از روزها، سليمان دستور داد تا اسب‏ها را مقابل وى حاضر كنند و سپس با فخر و مباهات به اسب‏ها، رو به اطرافيان خويش كرده و گفت: من اين اسب‏ها را به‏خاطر دنيا و بى‏نيازى در دنيا نمى‏خواهم، بلكه بدين سبب به آنها علاقه‏مندم كه به واسطه آنها خدا را به ياد آورده و در راه دين و آيين وى از آنها استفاده كنم. و سپس به تماشاى اسبان پرداخت. اسب‏ها از مقابل وى عبور كرده تا از ديده‏ها پنهان شدند، ولى عشق و علاقه سليمان به اسب‏ها فرو ننشست، لذا دستور داد مجدداً آنها را دربرابرش حاضر كنند و خود به‏پاخاست و با دست خويش پاها و گردن آنها را نوازش داده و تيمار نمود و از اين كارها چند هدف را دنبال مى‏كرد:

اول: براى ارزش قائل شدن به آنها بود؛ زيرا اسب در آن زمان يكى از برجسته‏ترين وسايل و ابزار مقابله با دشمن به شمار مى‏رفت.

دوم: خواست نشان دهد كه وى به امور سياسى و مملكت دارى اهتمام فراوان دارد، به‏گونه‏اى كه بيشتر كارها را خود شخصاً انجام مى‏دهد.

سوم: چون حضرت، آشناى به وضعيت اسب‏ها بود عيب و بيمارى‏هاى آنها را تشخيص مى‏داد، لذا آنها را آزمايش مى‏كرد تا بداند نشانه‏هاى بيمارى در آنها وجود دارد يا نه. خداى متعال فرمود:

وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصافِناتُ الجِيادُ * فَقالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى‏ تَوارَتْ بِالْحِجابِ * رُدُّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالأَعْناقِ؛a= "#016">(6) < P>

و سليمان را به داود عطا كرديم. او بهترين بنده ما بود و زياد به درگاه خدا تضرّع و زارى مى‏كرد. آن‏گاه كه اسب‏هاى تندرو را هنگام عصر بر او ارائه دادند، وى گفت: من اين اسب‏ها را به خاطر پروردگارم دوست دارم. تا اين‏كه آفتاب غروب كرد، سپس خطاب كرد آنها را برايم باز گردانيد و به دست كشيدن بر ساق و يال و گردن اسب‏ها و نوازش آنها پرداخت.

ياقوت، معجم البلدان، ج‏3، ص‏181.

2- دكتر جواد على، تاريخ عرب قبل از اسلام.

3- ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 181.

4- حزقيال، فصل 27، آيه 22.

5- سفر سوم ملوك، فصل 10، آيه 2 و فصل 38، آيه 13 و معجم البلدان، ج‏3، ص‏181.

یک شنبه 12 بهمن 1393  2:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها