روز واقعه است

گویی کربلاست

سنگ ها می نالند

قلب ها سنگی می خندد عاجزانه

جام های ر نگین سحر کرد وجدان

غزه شد کربلا و حکایت دوباره نینوا

تیرها می بارند

گویی علی اصغر را می جویند

اشک اشک کودکان غرق کرد عطش را

صبر صبر شد قامت خیمه های سوخته

غزه علمدار و سپه داری از جنس قمر و خورشید می طلبد ز کربلا

نوای هل من ناس ینصرنی می رسد زهر کوی