حكايتي از ابوسعيد ابوالخير

قصابی گوسپندی مرده را نذر خانقاه کرده بود، درویشان چند روز بود چیزی نخورده بودند، گرسنگی غالب بود.

چون بر سر سفره نشستند، ابوسعید گفت: دست از این طعام بدارید، که مردار است.

قصاب به پای شیخ افتاد و پوزش خواست.

مریدان شیخ را گفتند:از کجا دانستی که مردار است؟

ابوسعید گفت: از آنجا که سگ نفس عظیم رغبت می کرد.