بلاغت قرآن کریم

محمد علوی مقدم

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

بلاغت قرآن کریم کلام مناسب مقام و مقتضای حال

گفتار بلیغ آنست که به مقتضای حال و مناسب مقام گفته شود 1 ، و رعایت مقتضای حال در واقع میزانی است برای کلام بلیغ و غیر بلیغ. نباید تصّور کرد که سخن به مقتضای حال و مقام گفتن برای همه کس ممکن است و همه می‏توانند چنان سخن بگویند، بلکه در واقع سهل است و ممتنع، همه می‏پندارند که آسان است ولی گفتن آن دشوار است و ناممکن.
ممکن است، سخنی مقتضای حالی باشد، ولی همان سخن برای حال و موقعیّت دیگر مناسب نباشد * .مقتضای حال بستگی به زمان و مکان و حالتت روحی متکلّم و مخاطب دارد، و نمی‏تواند جدا از چیزی که از او سخن می‏گوییم و درباره او بحث می‏کنیم باشد، اگر شنونده منکر باشد، تأکید کلام به اندازه انکار شنونده ضرورت دارد و چنانکه انکارش (*)حتی عرب‏زبانان گفته‏اند:«و فرق کبیر بین متقضی حال، و متقضی الحال» و گاه گفته‏اند:«ان مقتضی الحال، لیس متقضی حال واحدة».
شدیدتر باشد، تأکید هم باید بیشتر باشد 2 ، و چون هر گفتار با گفتار دیگر متفاوتست و مقام هر گفتار هم با مقام گفتار دیگر تفاوت دارد و آن جا که کوتاه سخن گفتن مناسب است، درازگویی نامناسب خواهد بود و سخن گفتن با شخص زیرک و تیزهوش فرق می‏کند با سخن گفتن به شخص کم‏هوش، اینست که مقتضیات احوال اهمیّت دارد و بررسی حال مخاطب ضرورت.
و این که گفته‏اند:سخن بلیغ آنست که به مقتضای حال * باشد، هدف اصلی و منظور واقعی از رعایت مقتضای حال، نه آنست که در گفتار حتما تشبیه، استعاره، کنایه و مجاز باید باشد، بلکه منظور آنست که بدانیم مقتضای حال در موارد و موضوعات مختلف یکسان نتواند بود و مقتضای حال، یک موضوع کلّی و یک امر عمومی است که حدودی بر آن مترتّب نیست، زمان و مکان و حالات نفسانی عاطفی گوینده و شنونده را دربرمی‏گیرند.اقتضای حال شنونده باید منظور نظر باشد یعنی گوینده باید مناسبات خود را با شنونده رعایت کند.
مقتضیات احوال، به اندازه‏ای مهّم است که گفته‏اند:
به وسیله دو علم معانی و بیان، اسباب اعجاز نظم قرآن شناخته می‏شود و ملاک و میزان این رشته از دانش هم، شناخت مقتضیات احوال است.حال خطاب و حالت مخاطب و مخاطب و رویهم رفته تمام (*)عبد الرحمن الأخصری که مطالب بلاغی را، نظما بیان کرده و احمد دمنهوری، متوفی به سال 1192 ه آنها را شرح کرده است، در منظومه خود، در تعریف سخن بلیغ گفته است:«و جعلوا بلاغة الکلام طباقة لمقتضی الکلام»
رک:حاشیه شرح عقود الجمان...ص 28.
این حالات را، مقتضیات احوال دانسته‏اند؛زیرا روشن است که یک عبارت در دو حالتت و یا دو موقعیّت، مفهوم و معنایش تفاوت می‏کند. در واقع بررسی و اهمیّت و موقعیّت کلام، بدون بررسی حال متکلّم و مخاطب و حالات مناسب میان آن دو ناممکن است.
ابن خلدون مغربی متوفی به سال 808، نیز که ثمره و نتیجه علم بیان را در این دانسته که انسان را به فهم اعجاز قرآن هدایت می‏کند و گفته است:
«و اعلم ان ثمرة هذا الفن، انّما هی فی فهم الاعجاز من القرآن...» زیرا این گفتار آسمانی بالاترین مراتب سخن توأم با کمال است، از لحاظ انتخاب الفاظ و حسن تنظیم و ترکیب آن: «و هذا هو الاعجاز الذی تقصر الأفهام عن ادراکه...».
و این همان اعجازی است که فهم‏ها از درک آن عاجز شده است. در آغاز مبحث همین ابن خلدون گفته است:«...و لکّل مقام * عندهم مقال یختَّص به...»برای هر مقامی، گفتاری است که آن گفتار بدان مقام معیّن اختصاصی دارد و حتّی برای روشن کردن مطلب، افزوده است که از نظر بلاغی میان عبارت«زید جاءنی»تفاوت هست (*)ابو طالب المفضّل بن سلمة بن عاصم، متوفی به سال 291 هجری در کتاب «الفاخر»نوشته است:
اول من قال:«لکل مقام مقال»طرفة بن العبد فی شعر یعتذر فیه الی عمروبن هند:
تصّدیق علیّ هداک الملیک
فان لکّل مقام مقالا
رک:الفاخر، تحقیق از عبد العلیم الطحاوی و محمد علی النجار چاپ وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مصر، الطبعة الاولی 1380 ه 1960 م ص 314.
با عبارت«جاءنی زید»زیرا در عبارت نخستین اهتمام گوینده در درجه نخست، به شخص زید است(مسند الیه)و نه به آمدن، در صورتی که در عبارت دوم، گوینده به(آمدن)یعنی مسند، اهمیت بیشتری داده و نه به شخص زید(مسند الیه)، و تقدم هریک از اجزای جمله درنظر متکلّم از اهمیّت بیشتری برخوردار است.
و نیز ابن خلدون برای توضیح گفتار مناسب مقام سه جمله:
«زید قائم»و«إن زیدا قائم»و«ان زیدا لقائم»را مثال آورده و نتیجه گرفته است که جمله نخستین از تأکید خالی است و برای شنونده‏ای است که ذهن او از هرگونه تردیدی تهی باشد، و جمله دوم که با حرف تأکید(إن)مقیّد است در مورد کسی به کار می‏رود که تردیدی دارد و جمله سوم در مورد آن‏کس به کار می‏رود که منکر قیام زید است.بنابراین جمله‏هایی بظاهر هم‏معنی، بمناسبت مقام در بکار بردن آنها تغییراتی داده شده و در هر مقام به اقتضای حال بکار رفته است.
ابن خلدون برای توضیح این بحث مثال دیگری آورده است:
«جاءنی رجل»یعنی مردی نزد من آمد که هیچ یک از مردان همتای وی نیست و بقول ابن خلدون:«إنّه رجل لا یعادله احد من الرجال...» 3 . ابن خلدون معتقد است:آنان که، آیات قرآنی را بر وفق احکام و قوانین و قواعد فّن بلاغت مورد تتبّع قرار داده‏اند، توانسته‏اند بخشی از اعجاز قرآن را نشان دهند و ابن خلدون تفسیر ز محشری را(کشّاف) از این جهت و به سبب همین مزیّت از دیگر تفاسیر برتر دانسته و مطالعه آن را توصیه کرده تا که خواننده به برخی از نکات اعجاز، دست یابد 4 .
در بلاغت دو کلمه:مقال و مقام اهمیّت فراوانی دارد.علمای علم بلاغت ارتباط میان این دو کلمه را به دو عبارت مشهور که در واقع حکم شعار را دارد قرار داده‏اند.عبارت اول«لکل مقام مقال»ناظر به معنی است و این عبارت به ما می‏فهماند که استخراج معنی از مقال و گفتار، ارتباط به چیزی دارد که آن مقام است یعنی:مکان و ظرفی که باصطلاح «حدث فیه المقال»گفتار در آن مورد و موقعیّت گفته شده است.
عبارت دوم همانست که می‏گویند:«لکل کلمة مع صاحبتها مقام» که ارتباط میان ظاهر کلمه و معنای لغوی آن را برقرار می‏سازد، و معنای کلمه را با دیگر کلمات بکار رفته در یک عبارت به حسب مقام و موقعیّت خاص روشن می‏سازد 5 .
دکتور تمّام حسّان، برای توضیح(مقام)گفته است 6 :
آن‏کس که می‏خواهد از قرآن احکام استخراج کند، باید از توجّه به عناصر چهارگانه مشروحه زیر که می‏توان آنها را به اختصار، به مقام تعبیر کرد، غفلت نکند.
1-در تفسیر کردن آیه‏ای، از توجّه به دیگر آیات قرآنی غفلت نکند.
2-در تفسیر کردن آیات از سنّت غفلت نکند.
3-اسباب نزول آیات را بداند.
4-به نظام اجتماعی عرب آن روزگاران آگاه باشد.
گفته شد که بلاغت کلام * آنست که علاوه بر فصیح بودن (*)«و الکلام البلیغ:هو الذی یصّوره المتکلم بصورة تناسب احوال المخاطبین.»
الفاظش و وافی بودن کلماتش برای بیان مقصود گوینده، باید مطابق * و مقتضی حال و مقام هم باشد.یعنی:آن جا که مقام مقتضی ایجاز و اختصار است، سخن را موجز و مختصر بیاورد و آن جا که سخن، اقتضای تفصیل و اطناب دارد، کلام را مفصل بیاورد و خلاصه این که در هر مقام، خصوصیات آن مقام را، درنظر داشتهباشد و به مقتضای آن عمل کند، مثلا حالت انکار مخاطب، اقتضای گفتار مؤکد می‏کند و تأکید در کلام، ضرورت دارد.و چنانچه در مخاطب تردید و انکار نباشد، تأکید کلام ضرورت ندارد.
در سرتاسر آیات قرآنی، مقتضای حال رعایت شده و هر آیه از آیات قرآن کریم نمونه بارزی است از رعایت مقتضای حال و مقام، در واقع در آیات قرآنی‏آن جا که به اطناب نیاز است، سخن مطنب آورده شد و آن جا که ایجاز دلنشین است و با کوتاهی می‏توان مقصود را بیان کرد، سخن کوتاه گفته شده است.برای نمونه به گفت‏وشنود کوتاه و مؤثر مردی به نام نوح پیامبر و قوم خود که می‏خواهد آنان را بیم دهد توجّه کنید، که با ایجاز هرچه تمامتر آنان را بیم می‏دهد و می‏گوید: (*)«و حال الخطاب«و یسّمی بالمقام»هو الامر الحامل للمتکلّم علی ان یورد عبارته علی صورة مخصوصة دون اخری.»
مثلا-المدح-حال یدعو لا یراد العبارة علی صورة الاطناب.
و ذکاء المخاطب-حال یدعو لا یرادها علی صورة الایجاز.
فکل من المدح و الذکاء«حال و مقام»
و کل من الایجاز و الاطناب«مقتضی»
و ایراد الکلام علی صورة الاطناب او الایجاز«مطابقة للمتقضی»رک:جواهر البلاغة/33
«...انی لکم نذیر مبین.» * یعنی پس از آن‏که خدای بزرگ نوح را به رسالت قوم خود فرستاد، قال نوح لقومه، ایّها القوم انّی لکم نذیر مبین.
نوح سپس در آیه بعدی با قوم خود از در مهربانی و دلسوزی در آمده، و آنان را به پرستش خدا دعوت کرده، و از عذاب دردناک برحذر داشته است:
«أن لا تعبدوا إلا اللّه إنّی اخاف علیکم عذاب یوم * الیم» 7 .
وقتی نشانه‏های انکار ظاهر باشد، خطاب به صورت:
«إن ربّک لبالمرضاد» 8 صادر می‏شود.یعنی با إنّ که حرف تأکید است و لام 9 ابتداء، مطلب بیان شده است.
قرآن وقتی که می‏خواهد شنونده را کاملا متوجّه کند و کمال عنایت را درباره شخص مورد بحث مرعی دارد، مطلب را چنین بیان می‏کند:
«إنّک لمن المرسلین» @ .
(*)تمام آیه، چنین است:«و لقد ارسلنا نوحا الی قومه، انّی لکم نذیر مبین.» آیه 25/هود(11)یعنی:البته که ما نوح را برای هدایت قومش به رسالت فرستادیم، او قومش را گفت که من با بیان روشن برای نصیحت و اندرز شما آمدم.
(*)یعنی:تا شما را بگویم که غیر از خدای یکتا، کسی را نپرستید، که اگر بجز خدا کسی را پرستش کنید، من شما را از عذاب سخت قیامت بیم می‏دهم.
(@)آیه‏های قبل، چنین است:
«یس.و القرآن الحکیم.انّک لمن المرسلین.»یعنی:ای سید رسولان وای کامل‏ترین انسان.قسم به قرآن حکمت بیان.که توای محمد!البته از پیامبران خدایی.
و نیز برای توضیح بیشتر، می‏توان در بخش دوم آیه زیر دقّت کرد.
«...قالوا نشهد انّک لرسول اللّه.و اللّه یعلم انّک لرسوله و اللّه یشهد إن المنافقین 11 لکاذبون» * .
گه چگونه کلام به اقتضای حال و مقام، مؤکّد آورده شده است. و نیز برای اثبات سخن، به«عصای موسی»که در قرآن مجید به صور گوناگون، بکار رفته و در هر مورد، اقتضای حال و مقام رعایت شده توجّه شود.
در آیه 20/سوره طه از«عصا»به«حیة تسعی»تعبیر شده و پس از آنکه خدا به موسی دستور می‏دهد که«قال القها یا موسی»و او چون عصا را می‏اندازد، می‏بیند ماری شده * و بهرسو به حرکت درآمده و جماد ناگهان دارای حیات شده و عصا، معجزه‏وار به صورت«حیّة تسعی»ظاهر شده و فعل«تسعی»هم کاشف از این است که این عصا، چوبدستی جامد قبلی نیست و از مظاهر حیات، چیزی در او هست و قادر بر حرکت است، و چون هر اسناک و ترسناک است و حتّی موسی هم از آن می‏ترسید، خطاب«خذها @ و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی» 12 نازل شد و اگر آرامش و طمأنینه اعطائی خدا نمی‏بود، موسی را نیز (*)یعنی منافقان وقتی که نزد تو آمدند و گفتند که تو رسول خدا هستی(فریب مخور) البته که خدا می‏داند تو رسول او هستی و خدا هم گواهی می‏دهد که منافقان، دروغ می‏گویند.
(*)«فالقیها فاذا هی حیّة تسعی»سوره طه(20)آیه 20.
(@)یعنی:بگیر آن را و نترس که بزودی بحالت اولش(عصا)برمی‏گردانیم.
جرأت نزدیک شدن و گرفتن آن موجود نبود ولی عبارت«سنعیدها سیرتها الاولی»به موسی طمأنینه بخشید.
در مورد دیگر 13 ، از«عصای موسی»به«جان»یعنی مار کوچکی که به سرعت می‏دود و از جهت کوچکی جثّه، همچون تیرکمان حرکت می‏کند، تعبیر شده است.
در آیه قبلی(آیه 20/طه)«حیّة تسعی»گفته شده، وصف «تسعی»ضرورت دارد ولی آن‏گاه که کلمه«جان»ذکر شده وصفی با آن نیامده؛زیرا که در«جانّ»حرکت و جنبش بنحواتم واکمل وجود دارد.
خلاصه اینکه، اوصاف گوناگون به«عصای موسی»دادن، به اقتضای مقام و مناسب کلام است؛زیرا یک‏بار در آیه 20 سوره طه، از آن به«حیّة تسعی»تعبیر شده و دوبار یعنی در سوره شعراء * آیه 32 و سوره اعراف * آیه 107به«ثعبان مبین»معرفی شده و در سوره نمل آیه 10 و سوره قصص آیه 31 از«عصای موسی»بصورت«...تهتّز کانّه جّان...»تعبیر شده است:
در این آیات، آزمایش موسی نیز هست؛زیرا در سوره طه خطاب «خذها ولا تخف...»نازل شد؛موسی ترسیده بود و خطاب آرامبخش لازم بوده است که در موسی طمأنینه ایجاد کند ولی در سوره نمل و سوره قصص، که موسی کاملا نترسیده، لیکن‏«...ولّی مدبرا و لم یعقّب...»بوده، خطاب‏«لا تخفف انّی لا یخاف لدیّ المرسلون»نازل شده (*)«فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین.»شعراء(26)32.
(*)«فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین»اعراف(7)آیه 107.
است، و در مرتبه سوم که تجربه بیشتری بوده است، خطاب به موسی به صورت‏«...لا تخفف إنّک من الآمنین.» 14 نازل شده است.
بهر حال، باید گفت«عصای موسی»که در سوره شعراء آیه 32 و سوره اعراف آیه 107، از آن به«ثعبان مبین»یعنی اژدهای بزرگ و در سوره طه آیه 20 و سوره النمل آیه 10 و سوره قصص آیه 31 از آن، به «جانّ»یعنی مار کوچک تعبیر شده، تنها به اقتضای حال و مقام است؛ زیرا«ثعبان مبین»در برابر برخورد موسی با فرعون است، قبل از اجتماع سحره، و ایه‏ای که از«عصای موسی»به صفت«جان»تعبیر شده، آغاز نبوت است و در سرزمین مقدس 15 .
بنابراین به اقتضای حال و مقام سخن گفته شده است.
سید قطب ذیل آیه 20 سوره طه، در بحث از اژدها شدن عصای موسی نوشته است:تبدیل جماد به حیوان، از خارق عادات و معجزاتی است که در همه وقت رخ می‏دهد، لیکن انسان‏ها درک نمی‏کنند، زیرا میلیون‏ها ذرات جامد در هر زمان و هر آن به چیزهای جاندار تحول می‏یابد و تبدیل می‏شود، لیکن انسان‏ها متوجه نمی‏شوند؛زیرا آدمی، گرفتار حواس ظاهری خود است و اسیر تجارب مشهود خود، و چه بسا مسئلی که نمی‏توان به حواس ظاهری درک کرد 16 .
اینک مثالی دیگر برای گفتاری که مناسب حال است و مقتضی مقام:
«...و القیت علیک محبّة منّی و لتصنع علی 17 عینی» * . (*)یعنی:...و من به لطف خود، از تو بر دلها محبت افکندم تا تربیت و پرورشت به نظر ما، انجام گیرد.
در این آیه و آیات پیش از آن، خدا به موسی گفته است که ما به مادرت وحی کردیم که کودک خود را در صندوقی گذار و به دریا افکن، دشمن من و او طفل را از دریا برگرفت.و محبت طفل را در دلها افکند تا تربیت یابد و پرورش او به نظر ما انجام گیرد.
در این آیه کلمه(عین)به صورت مفرد بکار رفته و به یاء متکلم اضافه شده است و با حرف جّر«علی»گفته شده است.
در صورتی که در آیه 37 سوره هود(11)گفته شده است:
«و اصنع الفلک باعیننا و وحینا...»یعنی:ای نوح:به ساختن کشتی در حضور ما و به دستور ما مشغول شو...
و نیز در آیه 14 سوره القمر(54)گفته شده است:
«تجری باعیننا جزاء لمن کان کفر»یعنی:آن کشتی با نظر و عنایت ما، روان گردید تا آن کافران به آن طوفان بلا مجازات شوند. بکار رفتن حرف جر«علی»در آیه نخست(سوره طه)و حرف جّر «ب»در دو آیه سوره هود و سوره القمر و نیز مفرد آمدن کلمه«عین» در آیه اولی و جمع آمدن کلمه«عین»به صورت«اعین»در دو آیه بعدی و نیز، اضافه شدن کلمه«عین»به«ی»ضمیر متکلم در آیه نخست و اضافه شدن کلمه«عین»به«نا»ضمیر متکلم در دو آیه بعدی به اقتضای حال و مناسب مقام است، زیرا در آیه نخست«...و لتصنع علی عینی.»از کلمه«علی»استعلاء استنباط می‏شود و براظهار یک امر خفی و آشکارا کردن یک موضوع نهانی مکنون(تربیت و شیر خوردن کودکان بنی اسرائیل)دلالت می‏کند و یک نوع ظهور و آشکارایی در رشد و تربیت موسی آن هم«علی عینی»یعنی«تحت توجهّات الهی»را نشان می‏دهد و به ما می‏فهماند که نگهداری موسی با خداست.
در صورتی که در آیه‏«و اصنع الفلک باعیننا...»و آیه‏«تجری باعیننا...»اظهار یک امر خفی و آشکار کردن یک امر نهانی نیست تا که به آوردن کلمه«علی»نیاز باشد و از جمع آمدن کلمه«اعین»هم، چنین استنباط می‏شود که آن اختصاص و ویژگی که در نگهداشت موسی از جانب خدا بود، که خطاب«و لتصنع علی عینی»صادر شده بود و مقام اقتضای چنین بیانی را داشت، در این دو آیه چنین نیست، زیرا ممکن است این توجّه و نگهداشت از سوی خدا و«جند من جنوده * »بوده باشد و لذا کلمه«عین»جمع بسته شده است، به اقتضای حال و مقام. مثال دیگر:
خدای بزرگ در آیه‏های 151 و 152 و 153 سوره انعام(6)چند دستور بسیار سودمند برای خوشبختی و سعادت بشر صادر کرده که در بهبود زندگی این جهانی انسان‏ها نیز مفید است و آنها را نه تنها در آن جهان رستگار می‏کند، بلکه در همین جهان نیز خوشبخت و سعادتمند می‏کند و حتی پس از دستورات بسیار مفید، خدا گفته است:
«و أن.هذا صراطی مستقیما فاتبعوه...»یعنی راه مستقیم من این است، از آن پیروی کنید...

یکی از آن دستورات:

«...و لا تقتلوا اولادکم من إملاق نحن نرزقکم و ایّاهم؟ 18 ...» می‏باشد یعنی:فرزندانتان را از ترس تهیدستی نکشید؛زیرا ما، شما (*)و للّه جنود السموات و الارض و کان اللّه عزیزا حکیما.آیه 4/الفتح(48)«اذکروا نعمة اللّه علیکم اذ جاءتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها...»آیه 9/الاحزاب (33)«و ما یعلم جنود ربّک الا هو...»آیه 31/المدثر(74).
و آنها را روزی می‏دهیم.
خدای بزرگ همین موضوع را در آیه 31 سورة الاسراء(اسری- 17)بصورت دیگر بیان کرده و گفته است:
«و لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحنن نرزقهم و ایّاکم، ان قتلهم کان خطا کبیرا.»یعنی:
فرزندان خویش را از بیم تنگدستی مکشید، ما آنان و شما را روزی دهیم، بی‏گمان کشتن ایشان خطائی بزرگ است.
حال باید دید که چرا در سوره انعام گفته شده است:«...نحن نرزقکم و ایّاهم...»و در سوره اسراء همان مطلب بصورت‏«...نحن نرزقکم و ایّاکم...»بیان شده است.
در آیه نخست، چون«املاق» 19 تهیدستی، در واقع حاصل است و گفته شده«من املاق»لذا ضمیر متّصل مورد خطاب یعنی «کم»که مرجعش همه«والدین»است، مقدم، آمده؛زیرا فقر و نداری موجود است و خطاب به فقر است، بنابراین گفته است:ما، شما را بی نیاز خواهیم کرد، در صورتی که در آیه دیگر، فقر موجود نیست، نداری حاصل نیست، والدین موسرند و چیزدار ولیکن می‏ترسند که ندار شوند و بی‏چیز«خشیة املاق»گفته شده، لذا قرآن می‏گوید:
«نحن نرزقهم»یعنی روزی فرزندان را تضمین می‏کند و در واقع در این آیه، به نظر مفسران، توانگران و آنان که ثروتی دارند و از نداری می‏ترسند، مورد خطاب هستند، به دلیل«خشیة املاق»و لذا ضمیر «هم»را خدا در«نحن نرزقهم»مقدم آورده است تا که بفهماند فرزندان را به سبب ترس از فقر نباید کشت؛زیرا روزی آنان با ماست و ما عهده‏دار روزی آنان هستیم.
البته مفهوم اصلی در دو آیه، نهی از قتل اولاد است ولی به اقتضای حال و مقام و به مناسبت فقر موجود که از«من املاق»فهمیده می‏شود در آیه نخست و فقر متوقع که از«خشیة املاق»استنباط می‏شود، در آیه دوم طرز بکار رفتن ضمائر مورد خطاب فرق کرده است:در آیه نخست مورد خطاب آباء فقیر هستند که اولاد خود را از نداری می‏کشند، پس روزی دادن آنان مقدم شده و در آیه دوم مورد خطاب، آباء غنی هستند و لذا روزی دادن اولاد مقدم ذکر شده است و به قول ابن ابی الإصبع 20 (متوفی به سال 654 ه):«فاقتضت البلاغة تقدیم وعد الأبناء بالرزق، لیشیر هذا التقدیم الی انّه سبحانه هو الذی یرزق الابناء لیزول ما توهم الاغنیاء من انّهم بانفاقهم علی الأبناء یصیرون إلی الفقر بعد الغنی...»
مثال دیگر:
خدای بزرگ در آیه 126 سوره بقره، درخواست ابراهیم پیامبر را در باب محل امن قرار دادن مکّه و امنیّت آنجا چنین بیان کرده است:
«...رب اجعل هذا بلدا آمنا...»یعنی«بلدا»را بدون الف و لام، ذکر کرده است، در صورتی که در آیه 35 سوره ابراهیم همین دعا و درخواست را قرآن، به صورت‏«...رب اجعل هذا البلد آمنا...»یعنی: «البلد»با الف و لام، ذکر شده است.
حال باید دید که چرا«بلد»در آیه نخست نکره، آمده و در آیه دوم، معرف به ال؟در جواب گفته‏اند:در آیه نخستین که«بلدا»بدون الف و لام است، اشاره به کعبه است پیش از ساختن که کسی هم در آنجا نبوده و انسانی سکونت نداشته و در واقع ناشناخته است و منّکر«بلدا» مفعول دوم و«آمنا»صفت آنست و در واقع، ابراهیم از خدا خواسته‏ که سرزمین بی‏آب و علفی به صورت«بلدا آمنا»درآید.
ولی در آیه دیگر که پس از بازگشت ابراهیم پیامبر است بدان مکان و زمانی است که مکّه ساکنانی دارد، و قبیله جرهم در آنجا سکونت گزیده، و در واقع اطلاق بلدیّت بر آن می‏شود و شناخته شده است، به صورت«البلد»گفته شده اس�