پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391 1:49 AM|
|
|
كـلام شـيـعـه از طـرفـى از بـطـن حـديث شيعه برمى خيزد و از طرف ديگر با فلسفه شيعه آميخته است اكـنـون نـوبـت آن اسـت كـه بـه كـلام شـيـعـه ـ ولو مـخـتـصـر بـپـردازيـم . كـلام به معنى استدلال عقلى و منطقى درباره اصول اعتقادى اسلام در شيعه وضع خاص و ممتازى دارد. كـلام شـيـعـه از طرفى از بطن حديث شيعه برمى خيزد و از طرف ديگر با فلسفه شيعه آمـيـخـتـه اسـت . در گـذشـته ديديم كه كلام اهل سنت و جماعت ، جريانى برضد سنت و حديث تلقى شد، ولى كلام شيعه نه تنها برضد سنت و حديث نيست ، در متن سنت و حديث جا دارد. سـر مـطـلب از نـظـر حـديـثـى ايـن اسـت كـه احـاديـث شـيـعـه بـرخـلاف احـاديـث اهـل تـسـنـن ، مـشـتـمـل اسـت بـر يـك سـلسـله احـاديـثـى كـه در آنـهـا مـنـطـقـا مـسـائل عـمـيـق مـاوراء الطـبـيـعـى يـا اجـتـمـاعـى مـورد تـجـزيـه و تحليل واقع شده است . طرز تفكر شيعى از قديم ، استدلالى و تعقلى بوده است در احـاديـث اهـل تسنن تجزيه و تحليلى درباره اين موضوعات صورت نگرفته است . مثلا اگـر سخن از قضا و قدر و اراده شامله حق و از اسماء و صفات بارى ، و از روح و انسان ، و از عـالم بـعـد از مـرگ و حـسـاب و كـتـاب و صـراط و مـيـزان ، و از امـامـت و خـلافـت و امـثال اين مسائل به ميان آمده است هيچ گونه بحثى در اطراف آنها انجام نشده و توضيحى صـورت نـگـرفـتـه اسـت . ولى در احـاديـث شـيـعـه هـمـه ايـن مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است . يك مقايسه ميان ابواب حديث صحاح ستّه با ابواب حديث كافى كلينى مطلب را روشن مى كند.عـليـهـذا در خـود احـاديـث شـيـعـه ((تـكـلم )) بـه مـعـنـى تـفـكـر عـقـلانـى و تـجـزيـه و تـحـليـل ذهـنـى صـورت گـرفـتـه اسـت . بـه هـمـيـن جـهـت شـيـعـه بـه دو گـروه اهل الحديث و اهل الكلام تقسيم نشد، آنچنانكه اهل تسنن تقسيم شدند. مـا در درسـهـاى گـذشته ، بر اساس منابع اهل تسنن ، چنين گفتيم كه اولين مساءله اى كه بـه عـنوان اصل اعتقادى در ميان مسلمين مطرح شده ، مساءله ((كفر فاسق )) بود كه وسيله خوارج در نيمه اول قرن اول مطرح شد. پس از آن ، مساءله اختيار و آزادى بود كه از ناحيه دو نـفـر يكى به نام معبد جهنى و يكى ديگر به نام غيلان دمشقى مطرح و دفاع شد، و اين عـقيده برخلاف عقيده اى بود كه حكام اموى آن را تبليغ و ترويج مى كردند. پس از آن در نـيـمـه اول قـرن دوم عـقـيـده وحدت صفات و ذات از طرف جهم بن صفوان مطرح شد و آنگاه واصـل بـن عـطـاء و عـمـروابـن عبيد به عنوان پايه گذاران اولى مكتب معتزله عقيده آزادى و اخـتـيـار را از معبد و غيلان ، و عقيده وحدت ذات و صفات را از جهم بن صفوان گرفتند و در مورد كفر و يا ايمان فاسق عقيده منزله بين المنزلتين را اختراع كردند و به بحث و چون و چرا در برخى مسائل ديگر پرداختند و به اين ترتيب كلام اسلامى پايه گذارى شد. آرى اين است نوع تفسير و توجيه پيدايش بحثهاى عقلى دينى اسلامى از نظر مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى . اين گروه ، عمدا يا سهوا بحثهاى استدلالى و عقلى عميقى را اولين بار وسيله اميرالمؤ منين على عليه السلام طرح شده فراموش مى كنند. حـقـيـقـت ايـن است كه طرح بحثهاى عقلى عميق در معارف اسلامى اولين بار وسيله على عليه السـلام در خـطـب و دعـوات و مـذاكرات آن حضرت مطرح شد. او بود كه اولين بار درباره ذات و صفات بارى و درباره حدوث و قدوم ، بساطت و تركّب ، وحدت و كثرت و غير اينها بـحـثـهـاى عـمـيـقى را طرح كرد كه در نهج البلاغه و روايات مستند شيعه مذكور است . آن بـحـثـها رنگ و بوى و روحى دارد كه با روشهاى كلامى معتزلى و اشعرى و حتى كلامهاى برخى علماى شيعى كه تحت تاءثير كلامهاى عصر خود بوده اند كاملا متفاوت است . مـا در كـتـاب ((سـيـرى در نـهـج البـلاغـه )) و هـمـچـنـيـن در مـقـدمـه جـلد پـنـجـم ((اصول فلسفه و روش رئاليسم )) در اين باره بحث كرده ايم . مورخان اهل تسنن اعتراف دارند كه عقل شيعى از قديم الايام عقلى فلسفى بوده است ، يعنى طـرز تـفـكـر شـيـعـى از قـديـم ، اسـتـدلالى و تـعـقـلى بـوده اسـت . تـعـقـل و تـفـكـر شـيـعـى نـه تـنـهـا بـا تـفـكـر حـنـبـلى كـه از اسـاس منكر به كار بردن اسـتـدلال در عـقـايـد مـذهـبـى بـود، و بـا تـفـكـر اشـعـرى كـه اصـالت را از عـقـل مـى گـرفت و آنرا تابع ظواهر الفاظ مى كرد مخالف و مغاير است با تفكر معتزلى نـيـز با همه عقل گرايى آن مخالف است ، زيرا تفكر معتزلى هر چند عقلى است ولى جدلى اسـت نـه برهانى . و به همين جهت است كه اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه اسلامى شيعه بوده اند. حيات فلسفى اسلامى را فقط شيعه حفظ كرده است و شيعه اين روح را از پيشوايان خود دارد، خصوصا پيشواى اول اميرالمؤ منين على عليه السلام . فلاسفه شيعه ، بدون آنكه فلسفه را به شكل كلام در آورند و از صورت حكمت برهانى به صورت حكمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآنى و افاضات پيشوايان دينى ، عـقـايـد اصـيـل اسـلامـى را تـحـكـيم كردند. از اينرو اگر ما بخواهيم متكلمين شيعه را بر شـمـاريم و مقصودمان همه كسانى باشد كه درباره عقايد اسلامى شيعه تفكر عقلى داشته انـد، هـم جـمـاعـتـى از راويـان حـديـث و هـم جـمـاعـتـى از فلاسفه شيعه را بايد جزء متكلمين بـشماريم ، زيرا چنانكه گفتيم حديث شيعه و فلسفه شيعه هر دو وظيفه علم كلام را بهتر از خود علم كلام انجام داده اند. امـا اگـر مـقـصود ما از متكلمين جماعتى باشد كه تحت تاءثير متكلمان معتزلى و اشعرى به حـكـمـت جـدلى مـجـهز بوده اند، ناچار گروه خاصى را بايد مورد نظر قرار دهيم ، ولى ما دليلى نمى بينيم كه تنها آن گروه خاص را مورد توجه قرار دهيم . بـگـذريـم از بـيـانـات ائمه اطهار عليهم السلام درباره ((عقايد)) كه بصورت خطبه و روايت و دعا در دست است در ميان مؤ لّفان شيعى اولين فردى كه در مورد ((عقايد)) كتاب تاءليف كرده است على بن اسماعيل ابن ميثم تمار است . ميثم تمار خود مردى خطيب و سخنور بـوده و از صـاحـبـان سـر امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـلام مـحـسـوب مى شود. على بن اسـمـاعـيـل نـواده ايـن مـرد بـزرگ اسـت . ايـن مـرد مـعـاصـر عـمـروبـن عـبـيـد و ابـوالهـذيـل عـلاف از مـتـكـلمـان مـعـروف نـيـمـه اول قـرن دوم و از پـايـه گـذاران طـبـقـه اول كلام معتزلى است . گروهى در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام به عنوان متكلم در مـيـان اصـحـاب امـام صادق عليه السلام گروهى هستند كه خود امام صادق عليه السلام آنـهـا را بـه عـنـوان ((مـتـكـلم )) يـاد كـرده اسـت از قـبـيـل هـشـام بـن الحـكـم ، هـشـام بـن سـالم ، حـمـران بـن اعـيـن ، ابـوجـعـفـر احول معروف به مؤ من الطاق ، قيس بن ماصر و غيرهم .در كـتـاب كـافـى داسـتـانـى از مباحثه اين گروه با يكى از مخالفين در حضور امام صادق عـليـه السـلام كـه مـوجـب نـشـاط خـاطـر امـام شـده بـود نقل مى كند. ايـن طـبـقه نيز در نيمه اول قرن دوم هجرى مى زيسته اند. اين گروه پرورش يافته مكتب امـام صـادق عـليـه السـلام بـودنـد و ايـن خـود مـى رسـانـد كـه ائمـه اهـل البـيـت عـليـهـم السـلام نـه تـنـهـا خـود بـه بـحـث و تـجـزيـه و تـحـليـل مـسـائل كلامى مى پرداخته اند، گروهى را نيز در مكتب خود براى بحثهاى اعتقادى تـربيت مى كرده اند. هشام بن الحكم همه برجستگيش در علم كلام بود، نه در فقه يا حديث يـا تـفسير. امام صادق عليه السلام او را در آن وقت جوانى نوخط بود از ساير اصحابش بـيـشـتـر گـرامـى مـى داشـت و او را بـالا دسـت ديـگـران مـى نـشـانـد. همگان در تفسير اين عمل امام اتقاق نظر دارند كه اين تجليلها فقط به علت متكلم بودن هشام بوده است . امـام صـادق عـليـه السـلام بـا مـقـدّم داشتن هشام متكلم بر ارباب فقه و حديث ، در حقيقت مى خـواسته است ارزش بحثهاى اعتقادى را بالا ببرد و كلام را بالا دست فقه و حديث بنشاند. بديهى است كه اين گونه رفتارهاى ائمه اطهار تاءثير بسزايى داشته در ترويج علم كلام و در اينكه عقل شيعى از ابتدا عقل كلامى و فلسفى گردد. حـضـرت رضـا عـليـه السـلام شـخـصـا در مـجلس مباحثه اى كه ماءمون از جمع متكلمان مذاهب تشكيل مى داد شركت مى كرد و به مباحثه مى پرداخت . صورت اين جلسات در متن كتب شيعه محفوظ است . مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى همچنانكه مساعى اميرالمؤ منين على عليه السلام را مسكوت مى گذارند، همه اين جريانات را كه وسيله ائمه اطهار در راه احياء بحثهاى عقلى در امور اعتقادى دينى صورت گرفته است ناديده مى گيرند و اين مايه شگفتى است . فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب امام رضا، يك متكلم بوده است فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام ، كه قـبـرش در نيشابور است ضمن اينكه فقيه و محدث بوده ، متكلم نيز بوده است ، كتب زيادى در كلام از او نقل مى شود.خـانـدان نـوبـخـت كـه بـسـيـارنـد ظـاهـرا عـمـومـا مـتـكـلم بـوده انـد. از فضل ابن ابى سهل بن نوبخت گرفته كه در زمان هارون در راءس كتابخانه معروف بيت الحكمه بود و از مترجمين معروف فارسى به عربى به شمار مى رود تا اسحاق بن ابى سـهـل بـن نـوبـخـت و پـسـرش اسـمـاعـيـل بـن اسـحـاق بـن ابـى سـهـل ابـن نـوبـخـت و پـسـر ديـگـرش عـلى بـن اسـحـاق و نـواده اش ابـوسـهـل اسـمـاعـيل بن على بن اسحاق بن ابن سهل ابن نوبخت كه او را شيخ المتكلمين در شـيـعـه لقـب داده انـد و حـسـن بـن مـوسـى نـوبـخـتـى خـواهـر زاده اسماعيل بن على و عده اى ديگر از اين خاندان همه از متكلمين شيعه اند. ابن قبّه رازى و ابوعلى بن مسكويه از متكلمين شيعه بوده اند ابـن قبّه رازى در قرن سوم و ابوعلى بن مسكويه حكيم و طبيب معروف اسلامى صاحب كتاب ((طهارة الاعراق )) نيز از متكلمين شيعه در اوايل قرن پنجم است .مـتـكـلمـين شيعه فراوانند. خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و رياضيدان معروف صاحب كـتـاب ((تـجـريـد الاعـتـقـاد)) و عـلامه حلّى فقيه معروف و شارح ((تجريد الاعتقاد)) از متكلمان معروف قرن هفتم مى باشند. خواجه نصيرالدين طوسى خـواجـه نـصـيـرالديـن طـوسـى كـه خـود حـكيم و فيلسوفى متبحر است با تاءليف كتاب ، ((تـجـريـد الاعتقاد)) محكمترين متن كلامى را آفريد. پس از ((تجريد)) هر متكلمى اعم از شـيـعه و سنى كه آمده است به اين متن توجه داشته است . خواجه نصيرالدين تا حد زيادى كـلام را از سـبـك حكمت جدلى به سبك حكمت برهانى نزديك كرد. ولى در دوره هاى بعدتر كـلام تـقـريـبا سبك جدلى خود را به كلى از دست داد، همه پيرو حكمت برهانى شدند و در حقيقت ((كلام )) استقلال خود را در مقابل ((فلسفه )) از دست داد.فـلاسـفه شيعى متاءخر از خواجه مسائل لازم كلامى را در فلسفه مطرح كردند و با سبك و مـتـود فـلسفى آنها را تجزيه تحليل كردند و از متكلمين كه با سبك قديم وارد و خارج مى شـدنـد مـوفـق تر بودند. مثلا صدرالمتاءلّهين يا حاجى سبزوارى اگر چه در زمره متكلمان به شمار نيامده اند، اما از نظر اثر وجودى از هر متكلمى اثر وجودى بيشتر داشته اند. حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه اگر به متون اصلى اسلام ، يعنى قرآن ، نهج البلاغه ، روايات و ادعـيـه مـاءثـوره از اهـل بـيـت مـراجـعـه كنيم اين سبك را از آن سبك ، به زبان و منطق اصلى پيشوايان دينى نزديكتر مى بينيم . در اينجا ناچاريم به همين اشاره قناعت نماييم . اجمالى از نظريات شيعه را در مسائل كلامى رائج ميان متكلمين اسلامى |