وارد شهرهاي عراق كه شديم، ما را گرداندند. مردم از زن و بچه گرفته تا بزرگ و كوچك، با چشم حقارت به ما نگاه مي‌كردند. بسياري از آن‌ها سنگ، ميوه‌ي گنديده، چوب و يا هرچه كه به دستشان رسيد، به طرف ما پرتاب كردند. با اين استقبال فهميديم كه با چه گروهي روبه‌رو هستيم. به قول معروف سالي كه نكوست، از بهارش پيداست و ما بهار سال‌هاي نكويي را ديديم.

منبع: كتاب برگ هايي ازدفتراسارت