خیره شده بود به دوردست، حرف نمی زد.

گفتم: به چی فکر می کنی؟

گفت: به گذشته ام . به این که هیچ جای برگشتی نیست. به پیر شدنم، به خیلی چیزها!

و دستش را میان موهای سفیدش فرو برد و باز زیبا شد.

راست می گفت. پیر شده بود. به چروک زیر چشمش نگاه کردم، به چشم های یک پیر دختر. نگاهم به خال کوچک روی گونه اش افتاد. هنوز هم زیبا بود، هنوز خیلی زیبا بود ...

 

گفتم: آدم تا وقتی جوان است و دل شاد، به آینه فکر می کند. اما وقتی پیر شد و دل مرده، یاد گذشته می کند، سکوت می کند، خاطرات خفه اش می کند و کم کم می میرد. لطفاً دل مرده نباش!

 

#شاهین_شیخ_الاسلامی