دیشب،
خدا را دیدم
که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش 
سرفه کنان
در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام.
...
حسین پناهی