یک اتاق ، اندکی نور، سکوت

من
 خدایی دارم که همین نزدیکی است

در امتداد لحظه هایم

هر روز....!

در سایه هایی قرمز شناور می شوم

می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان

قاه قاه......

معنی اشک ، کبودی و درد را می دانم

بغض سنگین خاطره را از نزدیک لمس کرده ام

من در این تاریکی، دوراز همه ، 
خدا را می خوانم

خدا را که صدا می زنم ، همه ی ذره ها آرام می شوند

یک اتاق ،اندکی نور....



من خدا را دارم!