الهی 
عاجز و سرگردانم 
نه آنچه دارم دانم 
و نه آنچه دانم دارم 
الهی 
اگر بردار کنی رواست
مهجور مکن
و اگر بدوزخ فرستی رضاست 
ازخود دور مکن
الهی
مکش این چراغ افروخته را
و مسوز این دل سوخته را
الهی هرکرا براندازی
بادرویشان دراندازی 
الهی
همه . تو
ما. هیچ
سخن اینست 
اهی
گفتی کریمم
امید بدان تمامست 
تاکرم تو در میان است
ناامیدی حرامست


ای دیرخشم زود آشتی
آخرمرا در فراق بگذاشتی