کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود

رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود

 

تمام خاطره ی کودکی این آقا

پراز حضور غریب گلو وخنجر بود

 

ز کودکی خودش تا خودِ همین حالا

همیشه منتظر مردِ آب آور بود

 

تمام غصه اش این بود که گلوش چرا

بزرگ تر ز گلوی علی اصغر بود؟

 

تو یک طرف همه ی علم یک طرف اما

چگونه بود که این کفّه ها برابر بود؟؟؟

 

همین که زهر اثر کرد مرد با خود گفت

هشام هرچه که بود از یزید بهتر بود!!!