...در چشمان او برقی از خیانت و شرمندگی بود.بیشتر نگاهش کرد،می خواست آن نگاه را به خاطر بسپارد،کمی مکث کرد و بعد لبخند زد،سیگار خود را آتش زد و دودش را با بی تفاوتی بیرون داد و از کنار آن دو گذشت...