پسری احوال از پدر پرسید

کای حدیث تو بسته را چو کلید

گفتی احوال یکی دو بیند چون

من نبینم از آنچه هست فزون

احول ار هیچ کژ شمارستی

بر فلک مه که دوست چارستی

پس خطا گفت آنکه این گفتست

کاحول ار طاق بنگرد جفتست

ترسم اندر طریق شارع دین

همچنانی که احول کژ بین

یا چو ابله که با شتر پیکار

کرده بیهوده از پی کردار

***