غزل شمارهٔ ۶۹۹۳
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 10:45 PMبا دختر رز دگر نشستی
پیمان خدای را شکستی
دنبال هوای نفس رفتی
سررشته عهد را گسستی
گر توبه ترا شکسته می بود
کی توبه خویش می شکستی؟
بی وزن و سبک چو باد گشتی
از شاخ به شاخ بس که جستی
کردند ترا به آستین دور
چون گرد به هر کجا نشستی
آتش به تو دست یافت آخر
هر چند که چون سپند جستی
موی تو سفید گشت، بنمای
باری که ازین شکوفه بستی
دامان تو روز حشر گیرد
خاری که به زیر پا شکستی
بر شیشه آسمان زنی سنگ
از جام غرور بس که مستی
دور تو به سر رسید صائب
وز جهل، هنوز لای مستی