غزل شمارهٔ ۶۹۸۵
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 10:45 PMهر چند که مهر شرم بر درج دهن داری
چون غنچه به زیر لب صد رنگ سخن داری
در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان
در هر نگه پنهان صد چشم سخن داری
مژگان تو بی مطلب از جای نمی جنبد
قصد دل مجروحی هر چشم زدن داری
هر چند چو آیینه یک حرف نمی گویی
صد طوطی خامش را سرگرم سخن داری
هر چند که دندان کند از سیب نمی گردد
دندان هوس را کند از سیب ذقن داری
چون شام غریبان است دلگیر سر زلفت
هر چند که رخساری چون صبح وطن داری
هر چند که محجوبی چون فاخته صد عاشق
در زیر قبا پنهان ای سرو چمن داری
تو کز شکن هر زلف بر هم شکنی قلبی
کی فکر دل عاشق ای عهدشکن داری؟
از نام برآوردی در ننگ فرو بردی
ای دشمن نام و ننگ دیگر چه به من داری؟
از عکس خود ای طوطی غافل شده ای ورنه
با خویش سخن داری با هر که سخن داری
چون لاله برافروزی صحرای قیامت را
با خویش اگر داغی در زیر کفن داری
تا نگذری از دعوی چون موج درین دریا
دایم ز رگ گردن در حلق رسن داری
تا سرکش و بدخویی در دوزخ جانسوزی
نقدست بهشت تو گر خلق حسن داری
چون زلف پریشانگرد با شانه کجا سازی؟
صد عاشق خونین دل در ناف ختن داری
این آن غزل فانی است صائب که همی گوید
در هر شکن زلفی صد زلف شکن داری