خاطرات > فرشتگان نجات > دست
جمعه 26 آذر 1389 8:59 AM
گفتم : حاج آقا دستم یک ترکش کوچک خورده و شکسته است .
گفت : من هم دستم یک ترکش بزرگ خورده و قطع شده است و شذروع کردیم به خندیدن .