شهید محمد اسمعیل عسگری
سه شنبه 27 خرداد 1393 8:37 PM
نام | محمد اسمعیل عسگری |
نام پدر | محمد رضا |
نام مادر | حوری لقا |
محل شهادت |
ام الرصاص |
بیوگرافی |
عسگری، محمداسماعیل: پنجم مرداد ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، کشاورز بود و مادرش حوریلقا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم دی ۱۳۶۵، با سمت معاون فرمانده گردان در امالرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر اقبالیه تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد. |
خاطره:
سید محمد عبدحسینی: اسماعیل عسگری، جانشین فرماندهی گردان امام رضا (ع) بود، مداحی هم میکرد و دعای کمیل خیلی قشنگی هم می خواند. شب عملیات کربلای ۴، قرار بود مرحله ی اول غواصها بروند و در مرحله دوم بچه ها با قایق از معبری که باز شده بود، حرکت کنند. آن شب، همه ی بچه ها شور و حال خاصی داشتند ، فضا فضای منقلبی بود، صحنه های بهشت پیش روی همه ی بچه ها خودنمایی می کرد، همه مشغول راز و نیاز و طلب حلالیت از یکدیگر بودند. در همین حال و هوا، عسگری شروع کرد به خواندن ترانه ی لب کارون – همان ترانه ای که در زمان طاغوت می خواندند- عسگری آنقدر این ترانه را با شور و حال می خواند که بچه ها یاد شب عاشورای امام حسین (ع) افتادند، آن شبی که وقتی امام حسین (ع) جایگاهشان را نشان داد، همه به پایکوبی پرداختند. آن شب همه جا خورده بودند که چرا اسماعیل در یک چنین شبی، یک چنین ترانه ای را می خواند، آن هم در شب عملیات و درون کارون، اما وقتی بچه ها یکی یکی به جایگاهشان رسیدند، تازه فهمیدند که عسگری چه حالی داشت که خود هم با همان حال رفت.
دست نوشته:
مادرجان و پدر جان، اینجا جایتان خالی است، توی این سنگرها، سر ظهر که هوا گرم می شود، آبدوغ درست می کنیم که با خوردنش دل انسان را خنک می کند. من می دانم که آقا جان آبدوغ زیاد دوست دارد و الآن دهانش آب می افتد. فقط حیف که شما اینجا نیستید، الحمدالله دشمن هم که به جای شربت و دوغ، خون دل می خورد. پدر! دشمنان خیلی ذلیل شده اند. اگر آقاجان پیش ما بود یک آبدوغی برایش درست می کردم که بخورد و هنگام راه رفتن، خوابش بگیرد…. هم کتری و هم قوری، جواب نامه فوری! شهید محمداسماعیل عسگری