شهیدی که اسلحه نداشت
چهارشنبه 18 بهمن 1391 2:51 PM
والدینش او را علیرضا نامیدند تا حدود چهارده ماهگی در خانه شریکی آموزگاران آبادان بود که بعداّ به شیراز منتقل و در خانه محقری سکونت نمود. مورد لطف و محبت خانواده از همان اوان کودکی شخصی خود رو مستقلاّ کارهای مربوط را انجام می داد.
دوران ابتدایی را در دبستان روستاییان و راهنمایی در مدرسه شرقی و متوسطه را در هنرستان میثم با اتکال به خدا و هوشیاری تمام گذراند.
علیرضا ورزش دوست بود و به بازی فوتبال علاقه داشت. از اوایل انقلاب اسلامی فعالانه در راهپیمایی ها شرکت می نمود و از افرادی بود که در 22بهمن وارد شهربانی شیراز گردیدند. علیرضا با وجود مطالعه دروس خود در کلاسهای تابستانی و ایدئولوژی و فوق برنامه های قرآن، عربی و اصول عقاید و اخلاق اسلامی در مدرسه آقا باباخان و مسجد توکلی و مدرسه قائم که به وسیله انقلابیون تشکیل می گردید شرکت می کرد.
اکثر اوقات بیکاری را به کارهای عام المنفعه میپرداخت. تابستان در جهاد سازندگی جهرم و سپیدان به کشاورزی و لولهکشی اطراف فعالیت داشت.
بهطوری که آثار آنها موجود است. به خوراک علاقه نداشت و به موجودی در منزل اکتفا می نمود و در صفوف نان و گوشت و غیره توقف نمیکرد.
ایام را با هر سختی و مشکلاتش می گذراند و اوایل جنگ تحمیلی عراق در ایران اسلامی مصادف با سال چهارم هنرستان وی بود که جهاد بهوسیله رسانههای گروهی طلب یاری کرد و علیرضا این ندا را لبیک گفت و عازم جبهه حق علیه باطل گردید و حدود دو ماه در گروه نامنظم دکتر چمران مشغول خدمت بود که پس از این مدت مراجعت نمود و به تحصیل ادامه داد.در این مدت بیشتر هموغم او جبهه بود تا اینکه امتحانات نهایی خرداد ماه 60 را به پایان رساند و فوری عازم میدان نبرد گردید.
علیرضا پس از مدتی دوباره شیراز آمد، مجدداّ فعالیت نمود تا از ارگانهای انقلابی رسماّ معرفی گردد و به جبهه عازم شود که یکمرتبه عازم اهواز شد ولی فوراّ مراجعت نمود و گفت: گروه نامنظم جزء سپاه گردیده. دوباره فعالیت نمود چون مدتی به طول انجامید.چند روزی به مسافرت و زیارت مشهد رفت تا اینکه به نیروی الهی علیرضا جهت دوره به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قبول شد که از رسانه های گروهی شنید جبهه رفتهها می توانند ثبتنام کنند و اعزام شوند.
علیرضادر 2-1-61 در عملیات ظفرمندانه فتحالمبین در شهر شوش این شهر شهیدان گمنام بر اثر اصابت ترکش خمپاره مزدوران بعثی صهیونیستی صدام تکرینی این دیار فانی را ترک نمود و به لقاءالله شتافت.
علیرضا به سوی خدا شتافت و راه غرق در خونش را به ارمغان گذاشت که راهش را ادامه دهیم.
من اینجا چکارهام به من اسلحه ندادند و من را کرده اند تعاون یعنی نامه میبرم و میآورم و همچنین آمار شهدا و مجروحین و اسباب و اثاثیه آنها را جمع آوری میکنم و به تعاون شوش می دهم او هم به شهرستانشان می فرستد خلاصه اینکه روز حمله در حمله شرکت نداریم یعنی سعادت آنرا نداریم
این آخرین نامه ایست که شهید نوشته است، خنده دار اما سوز آور
بسمه تعالی ؛
سلام
پس از عرض سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و ناراحتی نداشته باشی و امتحانات خود را به خوبی داده باشی. خوب بچه ها چطورند همهاشان را از قول من سلام برسان بخصوص (حبیب و حسین و علی و غلام و رحیمی و وحید و قاسم و
داوری و نظری و ...)
از اینکه نامه دیر رسیده معذرت می خواهم. اما اینجا به من گفته اند که نامه تا بعد ازحمله نمیرود این هم که نوشتم یکی از بچه ها می خواست از منطقه جنگی برود من هم میخواهم به او بدهم تا اگر خدا بخواهد بدست شما برسد. در ضمن من دیروز از اندیمشک به خانه تلفن کردم به خاطر یک ماجرایی که اتفاق افتاد و خنده دار بود نمیدانم که میدانید یا نه که من اینجا چکارهام به من اسلحه ندادند و من را کرده اند تعاون یعنی نامه میبرم و میآورم و همچنین آمار شهدا و مجروحین و اسباب و اثاثیه آنها را جمع آوری میکنم و به تعاون شوش می دهم او هم به شهرستانشان می فرستد خلاصه اینکه روز حمله در حمله شرکت نداریم یعنی سعادت آنرا نداریم خوب آن ماجراء من ساک خودم را که وسایل اضافی زیادی تویش بود داده بودم به تعاون که برای من نگه دارد. تعاون شوش اشتباهاّ آن را فرستاده بود شیراز برای همین من یک اجازه زورکی گرفتم رفتم اندیمشک و تلفن کردم به خانه البته سلام شما را هم رسانیدهام. خوب از جایی که هستیم بگویم. ما الان در جبهه های شوش هستیم و من بخاطر کاری که دارم مجبورم همه خط جبهه را بگردم
برای همین نه وقت دارم که فکر کنم یا کتاب بخوانم روز حمله هم باید در بهداری باشم تا آمار شهدا را بخصوص بگیرم تا گم نشوند. اما به شما توصیه میکنم که حتما کتاب و قرآن را بخوانید البته من کوچکتر از آنم که به شما نصیحت کنم و می دانم که خودم نیز آدم راست و درستی نبودم اما حالا میفهمم که چقدر اشتباه می کردم
خوب اگر خواستی به من نامه بنویسی به آدرس ....... بنویس در ضمن خیلی ممنون و متشکرم که به خانه ما سر میزنید و احوال پرسی میکنید .
درضمن اسم علی را هم نبردم که اگر توانستی سلام مرا به او برسان و همچنین مجید و از همه مهمتر کریم نفتی و هر که را که من یادم رفته و همچنین دعای خیر را از ما فراموش نکنید و همچنین دعا به طول عمر امام را فراموش نفرمایید. خوب زیادی سرتان را درد آوردم سلام مرا به برسان و از قول من از بچهها حلال بودی بطلب .
29-12-60
علیرضا اسدی لاری