0

فلسفه و عرفان در اين تايپك

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391  1:55 PM




از غربزدگي تا غربشناسي خبرگزاري فارس:يكي از مسائلي كه براي من بسيار جالب توجه بوده و اگر بگويم نزديك به بيست سال در مورد آن به تحقيق پرداختهام، اغراقگويي نخواهد بود، مساله نحوه آشنايي ما ايرانيها با فلسفههاي جديد غرب بوده است.
يكي از مسائلي كه براي من بسيار جالب توجه بوده و اگر بگويم نزديك به بيست سال در مورد آن به تحقيق پرداختهام، اغراقگويي نخواهد بود، مساله نحوه آشنايي ما ايرانيها با فلسفههاي جديد غرب بوده است. اين تحقيق را كه بعداً به صورت كتابي چاپ كردم، به اين منظور شروع كرده بودم كه ببينم بالاخره وضع ما ايرانيها در قبال اين قدرتهاي بزرگ غربي از چه نوعي بوده و به چه نوعي بايد باشد. در قبال اين جهاني كه عملاً قوي و قدرتمند است و ما را به ناچار مرعوب ميكند، چه كار بايد بكنيم. بالاخره مجبوريم تكليف خودمان را تعيين بنماييم. البته با شعار دادن صرف و صدا بلند كردن، مسائل حل نميشود و بهتر است كه ريشهيابي تاريخي بكنيم تا بلكه از اين رهگذر، وظيفه امروزي خودمان را نيز بفهميم. بايد ببينيم حداقل در اين 150 الي 200 سال پيش، چه برسر ما آمده و براي مشخص كردن وضع كنوني بايد به گذشته نزديك خود برگرديم و اين كار را با مطالعه تاريخ و تاريخنگاري و با دقت در حوادث خارجي و همچنين در جريانات فرهنگي و احوال دروني خودمان انجام دهيم و احتمالاً سرنخهايي به دست آوريم. شمهاي از آنچه در اين مدت درباره اين موضعها دستگيرم شده، عرض ميكنم.
اول از اصطلاح «غربزدگي» شروع بكنيم؛ شايد نزديك به 40 الي 50 سال باشد كه اين اصطلاح در نزد ما رايج شده است. ظاهراً مرحوم فرديد ابتدا آن را به كار برده و بعد مرحوم آلاحمد براساس آن كتابي نوشته است. از آن تاريخ به بعد اين اصطلاح زبانزد عام و خاص شده است؛ جوانها خود را غربزده ناميدهاند و يا برعكس خواستهاند با تهاجم غربيها به مقابله بپردازند؛ ولي معناي اين اصطلاح «غربزدگي» چيست؟ بعضي از افراد ميگويند كه اين فقط يك لفظ است، يك «منطوق» است؛ ولي در هر صورت معني و مفهوم اين «منطوق» چيست؟ در اين مورد به سهولت نميتوان يك جواب منفرد قطعي و منسجم پيدا كرد. جوابها متعدد خواهد بود.
قبل از اينكه اين اصطلاح در نزد ما رايج شود، از استعمار غربي و قدرت نظامي و اقتصادي غربي صحبت ميكرديم و ميگفتيم غربيها به كشورهايي كه به اصطلاح عقبافتاده ناميده ميشوند، به نحوي هجوم ميآورند و به دنبال منافع خود هستند و بدون آگاهي مردم، در كل جهان سرزمينهاي نفوذي براي خود تعيين مينمايند. به هر طريق ميتوان تصور كرد كه اولين مفهوم اين اصطلاح «غربزدگي» همان استعمار و صور مختلف آن باشد؛ يعني نوعي احساس ضعف در مقابل قدرتهايي كه در حال تهاجم هستند. البته اين مساله الزاماً امروزي نيست، حتي به قبل از دوره صفويه برميگردد كه فوقالعاده اهميت دارد، خاصه بدين جهت كه به كل مملكت ما وحدت بخشيده و از آن زمان به بعد، از لحاظ فرهنگي و اعتقادي، ما با هم سنخيت و نزديكي خاصي پيدا كردهايم و اعم از كرد و لر و ترك و بلوچ، افزون بر يك امت بالاخره به صورت يك ملت درآمدهايم. البته اين جنبه قبل از صفويه نيز تا حدودي بوده، ولي در آن عصر به مراتب استحكام بيشتري يافته است.
از طرف ديگر در مورد استعمار، اگر تاريخ را واقعاً خوب مطالعه بكنيم، نه اينكه فقط رئوس مطالب را در چند سطحي بخوانيم، متوجه خواهيم شد كه حتي در زمان مغول نقشههايي براي نفوذ در منطقه ما و كل آسيا بوده و دقيقا ميتوان نشان داد كه فرستادگان پاپ در جنگهاي صليبي قرون 12 و 13 ميلادي (اين جنگها دو قرن طول كشيد و حدود هفت الي هشت درگيري اصلي رخ داد) به منطقه آسيا آمدند و ميخواستند به قدرتي كه در پشت جبههها بود، دست بيابند. آنها اگر بشود گفت، در جستجوي نوعي ستون پنجم بودند. اين فرستادگان شناخته شدهاند و بيش از 30 الي 40 اسم از آنها باقي مانده كه در منطقه ما و افغانستان و هند و پاكستان تا چين فعاليت چشمگيري داشتند. آسيا در دوره مغول حالت يكدست داشت و تعداد مبلغان مسيحي در ايران نيز بسيار زياد بود. باور نكردني است وقتي كه شما يكي از بزرگترين آثار تاريخي فارسي را مطالعه ميكنيد مثلا جامعالتواريخ را و ميبينيد كه اشاره به اين موضوعها شده است و حتي از شهري به نام باريس (منظور پاريس است) و از مدرسه مشهور آن (منظور دانشگاه پاريس است) صحبت شده است! شهرت بعضي از اماكن غربي توأم با تبليغات مسيحي رايج بود و كلاً فرستادگان پاپ بيش از پيش سعي داشتند در پشت جبهههاي جنگهاي «مسيحي ـ اسلامي» مناطق نفوذي براي خود پيدا كنند.
اين وضعيت بعداً در جنگهاي ايران و عثماني در زمان صفويه و بعد حتي در دوره قاجار در جنگها با روسها تكرار شد. در اين دورهها نيز افراد زيادي از انگلستان و فرانسه و غيره براي حفظ منافع خود و يا به منظور دفع رقباي خود به ايران ميآمدند. البته اينها را هنوز نميتوان گفت غربزدگي؛ با اينكه در هر صورت جنبه هجمه سياسي و اقتصادي و نظامي آنها را نيز اعم از مستقيم يا غير مستقيم نميتوان به دست فراموشي سپرد. به هر ترتيب كمكم از بدو ورود غربيان به منطقه ما در نزد ما نوعي احساس خطر و مرعوب شدن و ترسيدن از افرادي كه قدرت بيشتري از ما دارند، به خوبي هويدا ميگردد.
غربزدگي در ايران از موقعي آغاز ميگردد كه ايراني فكر كند چارهاي ندارد و بالاستقلال ديگر كاري نميتواند بكند و براساس سنت موجود، راه حل واقعي نميتوان به دست آورد. از اين لحاظ غربزدگي نوعي بحران روحي است. خودباوري از بين رفته است و يأس هر نوع اراده مثبت را خنثي كرده است. اين حالت را ميتوان شبيه به آن چيزي دانست كه هگل در مجموعه بحثهاي فرهنگي و اجتماعياش كه در سطح بسيار بالايي است و واقعاً خواندني است، «شعور محروم» مينامد. گاهي به فارسي شعور اندوهبار، عذاب وجدان و يا روح معذب نيز گفته شده است؛ يعني احساس اينكه كار از كار گذشته و چارهجويي از دست شخص خارج شده است. غربزده از اين لحاظ كسي است كه گويي جوهر وجودي يعني اصالت خود را از دست داده است.
در دوره قاجاريه كمكم مساله دو جنبه متمايز پيدا ميكند؛ گروه اول عدهاي هستند كه اين حالت خاص روحي و عدم خودباوري آنها را عميقاً دچار سطحيانديشي كرده است و گروه دوم آنهايي كه در عين غربزدگي، حالت گروه اول را مورد استفاده يا بهتر است بگوييم مورد سوء استفاده همه جانبه قرار ميدهند. اين دو گروه هر دو به معاني مختلف غربزده هستند؛ اولي دچار نااميدي است و دومي در جهت بهرهبرداري از نااميدي او بيش از پيش فعال و در كار است. اولي غربزده شده ودومي در واقع به خدمت غرب درآمده است؛ يكي مورد استعمار است و ديگري به عمال استعمارگران پيوسته است. در هر صورت ما با دو چهره روبرو هستيم.
بارزترين چهرهاي كه ما در ايران آن دوره از عمال استعمارگران ميشناسيم، شخصي است به نام ميرزاملكمخان كه نه فقط به معنايي حرمانزده نيست و شعور اندوهبار ندارد، بلكه بسيار آگاه و كاملاً در خدمت غرب است. ما اگر حتي به اختصار، زندگينامه بسيار عجيب اين شخص را بخوانيم، خواهيم ديد كه كمتر كسي را تا به امروز در ايران ميتوان نام برد كه به اندازه ملكم از وضع غرب آگاه بوده باشد. در آن عصر اين شخص به دو زبان اروپايي كاملاً مسلط است؛ وقتي سفير ايران در انگلستان بود، در مهمانيها و محافل سرشناس لندن، اشعاري به زبان فرانسه ميخواند كه خيلي مورد توجه حضار قرار ميگرفت. او آدم بسيار با اطلاعي بود، بدون اينكه از اطلاعات او فايدهاي نصيب مملكت ما شده باشد.
كافي نيست كه ما از غرب اطلاع داشته باشيم. شخصي كه خائن است، اطلاعات او براي مملكت چه فايدهاي دارد؟ با گذشت زمان امروزه به خوبي معلوم ميگردد كه ملكم خان بيشتر يك دلال بينالمللي و در واقع يك دزد با چراغ بود! در اغلب نامههايي كه از او باقي مانده، او بيشتر از وضع مالي و امكانات درآمد بيشتر صحبت ميكند و سعي دارد به نحوي قراردادهاي مختلف از جمله لاتاري را كه چيزي از آن عايد ايران نميشود، بر مقامات تحميل نمايد. البته ملكم خان نمونه خاصي از غربشناس است كه از آن سودي عايد ما نميشود. غربشناس واقعي بايد كسي باشد كه مرحله حرمانزدگي را پشتسر گذاشته باشد؛ يعني گرفتار آن حالت اندوهبار بوده و دغدغه و تنش را عميقاً حس كرده باشد، ولي باز در درجه اول به فكر وطن و براي خدمت بدان مصمم بوده باشد. تجليل كردن از غرب و مرعوب ساختن ديگران دردي را دوا نميكند. در كتابي كه ميرزا ملكم خان در آن برنامههاي اصلاحي خود را عنوان كرده و ميخواهد بگويد براي پيشرفت ايران چه بايد كرد، هيچ نوع حق انتخاب به خواننده خود نميدهد. در نوشته او نوعي سوء استفاده از بياطلاعي ديگران و ميل شديد به تحميل افكار شخصي ديده ميشود. گويي براي خواننده احتمالي او چارهاي نميماند و خواه ناخواه بايد گفته او را بپذيرد و اين چيزي جز انكار شخصيت مقابل و انكار هر نوع امكان استفاده از فرهنگ بومي نيست. آيا واقعا بدين ترتيب راه حل اصلاحي براي مسائل ميتوان پيدا كرد؟ شايد درست برخلاف نظر او، راه حل فقط موقعي ميتواند كارساز باشد كه جنبه بومي پيدا كند و از درون بجوشد. اول بايد درد خودمان را بفهميم و اگر به اين مرحله نرسيم، به هيچ راهحل خارجي دست نخواهيم يافت.
منظور از مرعوبيتي كه در اينجا از آن صحبت ميكنيم، همان عدم باور به خود است؛ يعني موقعي كه شخص اراده خود را باور ندارد و گذشته خود را باطل تصور ميكند و ميراث فرهنگي خود را انكار مينمايد. چنين شخصي عملاً مبدل به يك شيء منفعل ميشود و آلت دست ديگران قرار ميگيرد؛ او ديگر كسي نيست كه مطلبي را قبول يا رد نمايد و يا صاحب موضعي باشد يا نباشد؛ امكان هر نوع انتخاب ارادي از او سلب شده است.
براي جلوگيري از اين خطر، معمولاً به هويت ديني و بازگشت به خود و به ريشهها اشاره ميكنند و از آنچه تاريخ روحي ماست، صحبت به ميان ميآورند. اين نوع هشدارها تا حدودي ميتواند راهنما و راهگشا باشد؛ چه، در هر صورت حداقل ما بايد بدانيم كي و چي هستيم؛ ولي در اين مورد باز بنده ملاحظاتي دارم.
هويت را خود ما بايد پيدا كنيم و در اين مورد هم چيزي نبايد برما تحميل شود. نبايد به زور به ما بگويند اين صرفاً هويت شماست و جز اين نيست؛ شما شرقي هستيد و آن هم به نحوي كه ما به شما تلقين ميكنيم. چنين كاري نيز اصلاً درست نيست؛ هويت فقط موقعي معناي اصلياش را پيدا ميكند كه ما عميقاً آن را درمييابيم و اراده و همت ما را شكل ميدهد و قوي ميسازد. هويت فقط همراه اراده معني دارد و اگر در جهت سلب اراده باشد، كاذب ميگردد. براي اينكه واقعاً از هويت و از ميراث روحي خود استفاده بهينه بكنيم، بايد چارهانديشي بنماييم.
مسأله دو جنبه دارد: ايراث و ابداع. هويت همان ايراث است و شخصيت ابداع؛ همانطوري كه ايراث بدون ابداع معناي اصلي خود را از دست ميدهد. هويت نيز بدون شخصيت چنين ميشود. همانطوري كه اگر ابداع نباشد، ايراث صرفاً انفعالي و در نتيجه راكد و در انحطاط خواهد بود، به همان صورت اگر شخصيت نباشد، هويت چنين خواهد شد. هويت، حافظ است و شخصيت، اراده. يكي بدون ديگري ايجاد بحران رواني خواهد كرد. همين رابطه را ميتوان ميان سنت و تجدد برقرار كرد. سنت وقتي معني پيدا ميكند كه دلالت بر استمرار حيات ما داشته باشد. همانطوري كه تجدد تحميلي را نبايد پذيرفت، سنت تحميلي را هم نبايد پذيرفت.
سنت بايد حي و حاضر باشد؛ اگر چنين باشد، در بطن خــود تجــدد را نيز خواهد پــروراند و اگــر چنين نباشد، چــون موثر و دركــار نــخواهــد بود، حتي به عــنوان سنت ديگر عملاً مورد قبول واقع نخواهد شد، بدين ترتيب از لحاظي ميتوان گفت كه گويي نوعي سنت كاذب است؛ همان طوريكه باز نوعي تجدد كاذب وجود دارد.
حال ميتوانيم به عنوان اصلي گفتار خودمان برگرديم. تجدد كاذب همان چيزي است كه ما غربزدگي ميناميم؛ يعني سطحي انديشي و ظاهرپرستي، يعني وقتي كه عقل خود را فقط به چشممان محدود ميداريم و صاحب نظر نيستيم؛ نه از عيوب خود خبر داريم و نه از محاسن احتمالي خود. باز تكرار ميكنم فقط موقعي كه سنت با تجدد و ايراث با ابداع و هويت با شخصيت و در واقع حافظه با اراده همراه ميشود، حتي اگر دوايي براي دردهاي خود پيدا نكنيم، حداقل امكان شناخت درست دردهاي خود را افشا مينماييم، بلكه در مورد خود غرب و فرهنگ آن نيز به نحو موجه حق قضاوت به دست ميآوريم. در اين معضل اگر راه حلي قابل تصور باشد، باز تا حدودي همان خواهد بود كه فردوسي عليهالرحمه، هزار سال پيش سروده است: «توانا بوَد هر كه دانا بوَد!»
اگر واقعاً بدين نحو غرب را بشناسيم، نسبت بدان قدرت هم پيدا خواهيم كرد، به همان صورتي كه غربيها در طول قرون متمادي با شناخت شرقيها نسبت بدانها قدرت پيدا كردهاند. اگر روزي چنين شناختي در نزد ما پديد آيد، آنگاه نسبت به خودمان و ارزش معنوي و فرهنگي خودمان نيز آگاهي بهتري خواهيم يافت. البته از اين رهگذر به ناچار به كاستيها و نقايس ـ چه از لحاظ اقتصادي و چه از لحاظ علمي و بهداشتي و حتي شايد از لحاظ فلسفي و غيره ـ پيخواهيم برد، ولي همين آگاهي با ارادهاي كه براي بهبود كارها آن را همراهي خواهد كرد، موجب سربلندي ما خواهد بود. سربلند خواهيم بود براي اينكه آگاه و واقف خواهيم بود.
باتوجه به آنچه در حول و حوش تاريخ معاصر رخ ميدهد، اين سربلندي حق ماست. اگر خودمان اين همت را داشته باشيم كه وضع خودمان را با واقعبيني تشخيص دهيم، بدون اينكه مصادره به مطلوب بكنيم و بدون اينكه خداي ناخواسته از سادگي مردم خود سوءاستفاده بكنيم و واقعيتها را با آنها در ميان نگذاريم، بلكه با تحليل دقيق شرايط و جستجوي امكانات واقعي آتي، بدون شك لياقت سربلندي را خواهيم يافت. به عنوان يك معلم فلسفه، به خود اجازه نميدهم نااميد باشم؛ زيرا فقط منظور تأمل و جستجوي امكانات آتي است، كسي كه در جستجوي آينده است اصلاً نميتواند نااميد باشد؛ از چيزي كه هنوز تحقق پيدا نكرده؛ نميتوان نااميد شد. جستجوي واقعي هميشه همراه اميد است. اگر اميد به نور نباشد، كسي در تاريكي به جستجو نميپردازد.

نويسنده:دكتر كريم مجتهدي
منبع: www.ettelaat.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها