پاسخ به:زمزمه های عاشقی
یک شنبه 16 مهر 1391 6:34 PM
نخواهی گر گرفتار کمندمبه دوش افکنده ای بهر چه گیسوز بس داغ غم جانان گران استنگردد کوه و با او هم ترازو
قدم مگذاری جز بر دیده منکه جای سرو و باشد لب جونخیزد این خرامیدن ز طاووسنیاید این نگه کردن ز آهو
خدارا دلم دگر ازاین بیش طاق ندارد
ترسم که یار ندیده تاب نیارد