دلهای ناپاک: تحقیقی درباره عبارت قلوبنا غلف
پنج شنبه 13 مهر 1391 5:00 PM
|
دلهای ناپاک: تحقیقی درباره عبارت قلوبنا غلف
قرایی، سیدعلی قلی
1. مقدّمه
عبارت «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» دوبار در قرآن كريم از قول يهود آمده است؛ يكى در آيه 88 سوره بقره، و ديگرى در آيه 155 سوره نساء. ما نخست متن عربى اين آيات را با دو ترجمه فارسى از آن نقل مىكنيم، سپس به توضيح درباره اين تعبير مىپردازيم. يكى از اين ترجمهها متعلق است به تفسيرى به زبان فارسى كه به عنوان ترجمه تفسير طبرى معروف است و از متون قديم نثر فارسى محسوب مىشود، و ترجمه دوم يكى از ترجمههاى رايج معاصر است.
2. دو نوع قرائت و سه تفسير مختلف
ابو جعفر طبرى در ذيل آيه 88 سوره بقره مىگويد:
2.1. تفسير اول و مصادر آن
آنچه ما آن را تفسيراول مىناميم، داراى سه شاخه مستقل است كه مىتوان گفت همه آنها به يك معنى باز مىگردد، ولى چون در ظاهر با يكديگر متفاوتند، آنها را جداگانه مطرح مىكنيم.
2.2. تفسير دوم و شاخههاى آن
در برابر تفسير اول از عبارت «قُلُوبُنَا غُلْفٌ»، تفسير دومى نيز از آغاز وجود داشته كه از هيچ گونه پشتوانهاى كه با مصادر تفسير اول قابل مقايسه باشد برخوردار نبوده است. طبرى سه روايت مختلف از عطيه عوفى نقل مىكند. در روايت اول آمده كه عطيه گفته است: «قُلُوبُنَا غُلْفٌ»، يعنى يهود مىگفتند: دلهاى ما ظروف علماند «أوعية للعلم».[21] در دو روايت ديگر، كه راوى هر دوى آنها فضيل است، آمده: «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» يعنى: دلهاى ما ظروف ذكر است «أوعية للذكر». ابن ابى حاتم نيز علاوه بر روايت اين دو قول از عطيه، از وى حكايت مىكند كه گفته است: «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» يعنى: «أوعية للمنكر». محتمل است كه دو تعبير «للذكر» و «للمنكر» در اين روايات نتيجه تصحيف عبارت «للعلم» باشد. به هر حال در روايت عطيه مطلبى افزون بر عبارت «أوعية للعلم» نيامده، ولى در اقوال تفسيرى كه بر اساس آن مطرح گرديده، مطالبى بر آن افزوده شده است.
2.2.4. نقد تفسير دوم
1) چنان كه گفتيم، تفسير دوم از نظر مفسران پيشين همچون طبرى، در ارتباط با قرائت دوم بوده كه آن هم قرائتى شاذّ است و نزد متخصصان فنِّ تفسير اعتبارى ندارد.
2.3. تفسير سوم
در اين جا تفسير سومى نيز براى اين تعبير وجود داشته كه در ميان تفاسير گذشته مهجور بوده و در تفاسير متأخر عربى و فارسى به فراموشى سپرده شده است. طبرى نيز به رغم اطلاعات گستردهاش، هيچ گزارشى درباره آن نياورده است. در ميان تفاسير چاپى قديم، اولين تفسيرى كه از آن سخن به ميان آورده تفسير هود بن محكّم هُوّارى است. وى پس از نقل تفسير اول و دومين شاخه از تفسير دوم مىگويد:
3.1. شواهدى بر صحّت «تفسير سوم» از كتاب مقدس
«قلبِ أغلَف» به عنوان يك اصطلاح، هم در فرهنگ اهل كتاب آمده است و هم در روايات اسلامى. در كتاب مقدس، واژه «نامختون»، علاوه بر كاربرد آن براى «شخص ختنه نشده»، در چندين مورد به طور مجازى نيز به كار رفته است. مثلاً در صحيفه ارمياى نبىّ (9:26) صفت «نامختون بودن قلب» را در مقام توبيخ به تمام بنى اسرائيل نسبت مىدهد:
3.2. شواهدى بر صحّت «تفسير سوم» از متون اسلامى
تعبير «قلبِ أغلف» به صورت يك اصطلاح در برخى از احاديث نبوى نيز آمده، ولى موارد كاربرد آن بسيار اندك است. احمد بن حنبل حديثى را از ابو سعيد خدرى از پيامبر(ص) نقل مىكند كه در آن «قلبِ أغلف» به عنوان اصطلاحى براى «قلبِ كافر» به كار رفته است. حديث اين است:
نتيجه
از مجموع نصوصى كه نقل كرديم روشن مىشود كه:
مواضع مفسران پيرامون عبارت «قلوبنا غلف»[50]
رديف نام مفسر / تفسير تفسير ذيل بقره / 88 تفسير ذيل نساء / 155
پی نوشت ها:
[1]. ترجمه تفسير طبرى، فراهم آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى [350-365 ق] به اهتمام حبيب يغمائى، تهران، انتشارات توس، 1367ش. [2]. ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، چاپ دوم. [3]. ترجمه تفسير طبرى. [4]. ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، چاپ دوم. [5]. فصّلت، 5. [6]. گزارش ابوالفتوح درباره نسبت اقوال تفسيرى به مفسران طبقات نخستين اگر چه نادرست نيست، ولى كم و كيف مسئله را به درستى منعكس نمىكند. در ادامه مقاله، در بحث از روايات مربوط به اين دو قرائت، حقيقت روشن خواهد شد. [7]. ملاحظه مىشود كه طبرى هر يك از دو تفسير را وابسته به يكى از قرائتها مىداند. پس از طبرى، از گفته سمرقندى متوفاى 375ق و ابوالمظفر سمعانى (متوفاى 489ق) و بغوى (متوفاى 516ق) چنين بر مىآيد كه آنها نيز همان ديدگاه را پذيرفتهاند. اندكى پيش از طبرى، هود بن مُحَكَّم (متوفاى 280 ق)، و پس از وى ماوردى (متوفاى 450ق) در النكت والعيون، دو تفسير مذكور را بيان نمودهاند بدون اين كه ذكرى از اختلاف قرائتها به ميان بياورند. در قرون بعدى، به تدريج، مفسران هر دو تفسير را قابل حمل بر قرائت اول دانستهاند. اولين كسى كه به صراحت از جواز تسكين لام سخن گفته، شيخ طوسى «قدس سره» (متوفاى 460 ق) است. وى مىگويد: «و يجوز ان يكون التسكين عين التثقيل، مثل رُسُل و رُسل و مثل حمار و حُمر». پس از وى نيز ابن عطيه اندلسى (متوفاى 540ق) و زمخشرى (متوفاى 538ق)، با كمى تفاوت، اظهاراتى مشابه در اينباره داشتهاند. ابن عطيه، كه از هر دو قرائت نام برده است مىگويد: «وقالت طائفة: «غلف بسكون اللام جمع غلاف، اصله غُلُف بتثقيل اللام فخفف». قال القاضى ابو محمد رحمه اللّه: «وهذا قلّما يستعمل الاّ فى الشعر»». ولى زمخشرى پس از بيان تفسير آيه (88 بقره) طبق قول اول (به معنى غطاء)، و بدون هيچگونه اشارهاى به قرائت دوم، مىگويد: «وقيل (غُلْف) تخفيف (غُلُف) جمع غلاف، أى قلوبنا أوعية للعلم فنحن مستغنون بما عندنا عن غيره». پس از زمخشرى، مفسران، ديگر مشكلى در حمل هر دو تفسير بر قرائت مشهور نديدهاند و عبارت بيضاوى: «قيل: اصله غلف جمع غلاف فخفف» و يا عباراتى شبيه به آن، ميان مفسران به صورت عبارتى متداول درآمده است. [8]. طبرى خود درباره اين كه چه كسانى آن را غُلُف خواندهاند سخنى به ميان نياورده است، ولى از گفتههاى او چنين استنباط مىشود كه گويا كسانى كه قولى بر مبناى تفسير دوم اظهار نمودهاند يعنى ــ طبق روايات طبرى ــ عطيه و ابن عباس، بر مبناى روايت ضحاك قائل به قرائت دوم نيز بودهاند. در منابع ديگر، قرائت دوم علاوه بر ابن عباس (شايد بر مبناى همينگونه رواياتى كه طبرى و ابن ابى حاتم آوردهاند)، به ابن محيصن، ابو عمرو، عطا، اعرج، زجاج و ابن هرمز نيز منسوب شده است. ابن عطيه اندلسى در تفسير خود، المحرر الوجيز، در ذيل آيه 88 بقره، آن را به اعمش نيز نسبت داده، ولى در عين حال اين قرائت نتوانسته است حتى ميان چهارده قرائت مشهور جايى براى خود باز كند و اصولاً از اعتبارى برخوردار نبوده است. رك: معجم القراءات القرآنية، تأليف احمد مختار عمر و عبدالعالى سالم مُكرم، قم: انتشارات اسوه، ج 1، ص 85. [9]. وى در اين باره مىگويد: «والقراءة التى لايجوز غيرها فى قوله: «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» هى قراءة من قرأ «غلف» بتسكين اللام، بمعنى أنها فى اغشية وأغطية، لإجتماع الحجة من القراء وأهل التأويل على صحتها، وشذوذ من شذ عنهم بما خالفه من قراءة ذلك بضم اللام»؛ رك: تفسير الطبرى، بيروت: دار الفكر، 1415/1995، به كوشش صدقى جميل العطار، ج 1، ص 574، ذيل آيه 88 بقره. شمار اندكى از مفسران بعدى نيز به شاذ بودن قرائت مذكور اشاره مىكنند. ولى در زمانهاى بعدى، پس از آن كه عبارت «اصله غُلُف بتثقيل اللاّم فخفف» راجع به قرائت «غُلُف» ميان مفسران شايع گرديد، ديگر چندان نيازى به مطرح كردن قرائت دوم احساس نمىشده است. [10]. محمد هادى معرفت، التفسير والمفسرون، مشهد: الجامعة الرضوية للعلوم الإسلامية، ط 1، 1418، ج 1، ص 268، به نقل از سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 207-209. [11]. آيه 5 سوره فصّلت. مرحوم مجتبوى آن را اين گونه ترجمه كرده است: «و گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را بدان مىخوانى در پوششهايى است و در گوشهاى ما سنگينى و گرانى است و ميان ما و تو پردههايى است، پس [هر چه توانى] كار مىكن كه ما نيز [هر چه توانيم] كار كنندهايم». [12]. تفسير هود بن محكم الهُوَّارى، تحقيقِ بالحاج بن سعيد شريفى، بيروت: دار الغرب الإسلامى، ط 1، 1990م، ذيل آيه 155 سوره نساء. [13]. تفسير ابن ابى حاتم، المدينة المنورة: مكتبة الدار، تحقيق احمد عبداللّه العمارى الزهرانى، ذيل آيه 88 بقره. در پاورقى، محقق كتاب، صحت سند اين روايت را يادآورى كرده است. [14]. نگاه كنيد به جدولى كه در انتهاى مقاله آمده است. و در اين جدول خلاصهاى از آراى تفسيرى بيش از 120 مفسر درباره سخن يهود در ذيل آيههاى 88 / بقره و 155 / نساء آمده است. [15]. عبارت زمخشرى چنين است: «غلف» جمع اغلف، اى هى خلقة وجبلة مغشاة بأغطية لا يتوصل اليها ماجاء به محمدص ولاتفقهه، مستعار من الأغلف الذى لم يختن، كقولهم: (قُلُوبُنَا فى اَكِنَّةٍِ مِمَّا تَدْعُونَا إلَيْهِ). ثم ردّ اللّه أن تكون قلوبهم مخلوقة كذلك لأنها خلقت على الفطرة والتمكن من قبول الحق، بأن اللّه لعنهم وخذلهم بسبب كفرهم، فهم الذين غلفوا قلوبهم بما أحدثوا من الكفر الزائغ عن الفطرة وتسببوا بذلك لمنع الألطاف التى تكون للمتوقع إيمانهم وللمؤمنين». الكشاف، قم: نشر ادب الحوزة، بى تا، ج 1، ص 163-164. [16]. در تفاسير موجود براى اولين بار شيخ طوسى در ذيل آيه 88 بقره به صراحت مسئلهاى كلامى را در رابطه با قول يهود مطرح مىكند و مىگويد: «وفى الآية ردّ على المجبرة ايضا، لأنهم قالوا مثل ما يقول اليهود من أن على قلوبهم ما يمنع من الإيمان ويحول بينهم وبينه، فكذبهم اللّه تعالى فى ذلك بان لعنهم وذمهم. فدل على انهم كانوا مخطئين، كما هم مخطئون...». (التبيان فى تفسير القرآن، قم: مكتبة الاعلام الاسلامى، ط 1، 1409ق، ذيل آيه 88 سوره بقره) مىتوان گفت تفسيرى را كه زمخشرى صراحتا بيان داشته در بيان شيخ طوسى(ق) به طور ضمنى آمده است. [17]. رك: تفسير فخر رازى ذيل آيه 88 بقره. وى در ردّ قول زمخشرى بيانى مبسوط دارد. و رك: اللباب فى علوم الكتاب تحقيق عادل احمد عبدالموجود و شيخ على معوّض، بيروت: دار الكتب العلمية، 1419/1998، ج 2، ص 270-271) اثر ابوحفص عمر بن على بن عادل دمشقى حنبلى (متوفاى بعد از 880) كه بابى به عنوان «فصل فى كلام المعتزلة» به اين موضوع اختصاص داده و سخن فخر رازى را نقل نموده است. [18]. عبارت سيد قطب چنين است: «قالوا إن قلوبنا مغفلة لا تنفذ اليها دعوة جديدة، و لا تستمع إلى داعية جديدة. قالوها تيئيسا لمحمد ص و للمسلمين». رك: فى ظلال القرآن، بيروت: دار الشروق، ط 1، 1408/1988، ذيل آيه 88 سوره بقره. [19]. سيد عبدالحجّة بلاغى، حجّة التفاسير و بلاغ الاكسير، قم: انتشارات حكمت، 1345ش، ذيل آيه 88 سوره بقره. [20]. البته در تفسير الميزان اين تفسير به عنوان قول سوم، بعد از «تفسير 1» و «تفسير 1 الف»، در ذيل تفسير آيه نساء / 155 آمده است. [21]. ابن ابى حاتم نيز، در ذيل آيه 88 بقره، همين روايت را از عطيه آورده است. وى مىافزايد: «و روى عن عطاء الخراسانى مثله». [22]. قبل از هود بن محكّم، مقاتل بن سليمان 80-150 عبارت زير را در تفسير قول يهود آورده است: «فإن كنت صادقا فأفهمنا ما تقول». ولى گويا در اين جا افتادگى عبارت يا احتمالاً خلط مطلب صورت گرفته است، زيرا جمله فوق (كه قاعدتا بايد يكى از استنباطات تفسير دوم تلقى شود) جزء تفسير اول قرار گرفته است. عبارت مقاتل چنين است: و «قالوا» للنبى(ص) «قُلُوبُنَا غُلْفٌ» يعنى فى غطاء و يعنون فى أكنة، عليها الغطاء، فلا تفهم ولا تفقه ما تقول يا محمد، كراهية لما سمعوا من النبى(ص) من قوله إنكم كذبتم فريقا من الأنبياء وفريقا قتلتم، فإن كنت صادقا فأفهمنا ما تقول...» رك: تفسير مقاتل بن سليمان، تحقيق دكتر محمود شحاته، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1979، ج 1، ص 121-122، ذيل آيه 88 بقره. براى آشنايى با نمونهاى ديگر از اين نوع افتادگى در عبارت يا خلط بين دو تفسير، رك: الوسيط فى تفسير القرآن، على بن احمد واحدى نيشابورى م 468، بيروت: دار الكتب العلمية، چاپ اول 1415/1994، ج 1، ص 172، ذيل آيه 88 بقره. [23]. رك: تأويلات اهل السنة، بغداد: مطبعة الارشاد، 1404/1983، ص 187-188. [24]. تفسير السمرقندى المسمى بحر العلوم، بيروت: دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1413/1993، ذيل آيه 88 بقره و 155 نساء. [25]. تفسير الماوردى، دار الصفوة للطباعة والنشر، چاپ اول، 1413/1993، ج 1، ص 450، ذيل آيه 155 نساء. [26]. عبارت بغوى چنين است: «وقال الكلبى: معناه اوعية لكل علم فلا تسمع حديثا الا تعيه الا حديثك لا تعقله وتعيه ولو كان فيه [خير] لوعته وفهمته». رك: معالم التنزيل، رياض: دار طيبه، چاپ چهارم، 1417/1997، ذيل آيه 88 بقره. ابن كثير در ذيل آيه 155 نساء مىگويد: «رواه الكلبى عن ابى صالح، عن ابن عباس». رك: تفسير ابى سعود، بيروت: دارالفكر، ج 1، ص 153 و تفسير مظهرى، كويته: مكتبه رشيديه، ذيل بقره / 88. [27]. الفواتح الالهية والمفاتح الغيبية، قاهره: دار ركابى للنشر، بىتا. [28]. اگر چه يكى از علل تضعيف عطيه عوفى و محمد بن سائب كلبى از سوى رجال شناسان اهل سنت مىتواند تشيع آنها باشد، ولى ظاهرا آنها مشكلات جدى نيز داشتهاند. ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 7، ص 200ـ202 درباره عطيه، و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 557ـ559 و نيز تهذيب التهذيب، ج 9، ص 158 درباره كلبى. [29]. ر ك: بدائع التفسير الجامع لتفسير الامام ابن قيم الجوزيه، گردآورنده: يُسرى السيد محمد، دمام: دار ابن الجوزى، 1414/1993، چاپ اول، ج 1، ص 324ـ325. [30]. حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران: وزارت ارشاد اسلامى، ج 9، ص 253. [31]. تفسير هود بن محكم الهوارى، ذيل آيه 88 بقره و 155 نساء. [32]. تفسير ابن كثير، رياض: دار طيبه، چاپ اول، 1418/1997، ذيل آيه 88 بقره. [33]. ر ك: تفسير ابن ابى الحاتم، پاورقى از آقاى زهرانى محقق اين چاپ، ذيل آيه 88 بقره. [34]. علاوه بر أغْلف و أقلَف، أغرل و أرغل هم به همين معنى آمده است، و همچنين غُلفه، قُلفه، غُرله و رُغله براى پوست سر آلت نامختون. ر ك: لسان العرب، ماده غلف، قلف، غرل، و رغل. از ميان واژههاى مذكور، نزديكترين واژه به «عُرله» و «اعرل» در عبرى، «غرله» و «اغرل» است. در فرهنگ عبرى ـ انگليسى آمده است: در حديث نبوىص آمده است: «يُحْشَر النَّاس يَوْم الْقِيَامَة حُفَاة عُرَاة غُرْلا»، صحيح مسلم، ح 5102، 5103،5104؛ صحيح بخارى، ح 3100، 3191،4259،4371،6043، 6044، 6045، 6046؛ سنن ترمذى، ح 2347، 3091، 3255؛ سنن نسائى، ح 2054، 2055، 2056، 2060؛ سنن دارمى، ح 2670، 2682؛ مسند احمد، 1814، 1849، 1923، 1992، 2168، 3598، 15464، 23131، 23447 از ابن عباس، عائشه و ابن مسعود. در شرح نووى آمده است: الْغُرْل: بِضَمِّ الْغَيْن الْمُعْجَمَة وَاِسْكَان الرّاء مَعنَاهُ: غَيْر مَختوُنينَ، جَمْع أغْرَل، وَهُوَ الَّذِى لَمْ يُخْتَن، وبَقِيَتْ مَعَهُ غُرْلَته، وَهِىَ قُلْفَته، وَهِىَ الْجِلْدة الَّتِى تُقْطَعُ فِى الْخِتان، قال الازهرى وغيره: هُوَ الأغْرل، والْأرْغَل، والْأَغْلَف بالْغَيْنِ الْمُعْجَمَةِ فى الثَّلاثةِ وَالاَقْلَف، والاْعْرَم بِالْعَيْنِ الْمُهْمَلَة، وَجَمْعه غُرَل وَرُغَل وغُلَف وَقُلَف وَعُرَم. صحيح مسلم بشرح النووى، ذيل حديث 5102، «كتاب الجنة و صفة نعيمها و اهلها، باب فناء الدنيا و بيان الحشر يوم القيامه»، بيروت: دارالفكر، بى تا، ج 17، ص 193. [35]. عبارت او چنين است: «غلف» جمع أغلف وهو المغشى الذكر بالقلفة التى هى جلدة، كأن الغلفة فى طرفى المرء: ذكره و قلبه، حتى يتم اللّه كلمته فى طرفيه بالختان و الايمان»، نظم الدّرر، قاهره: دارالكتب الإسلامى، 1413/1992، افست چاپ دائره المعارف، حيدرآباد، ذيل آياتِ 2/88 و 4/155. [36]. جمله مذكور يادآور آيه 28 سوره توبه است: «يَا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَيَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...». [37]. وى در نامههاى خود مىگويد: «پس اگر نامختونى احكام شريعت را نگاه دارد آيا مختونى او ختنه شمرده نمىشود؟»، رساله پولس به روميان 2:26؛ «ختنه چيزى نيست و نامختونى هيچ، بلكه نگاه داشتن امرهاى خدا»، (رساله اول پولس رسول به قرنتيان، 7:19)؛ «بلكه به خلاف آن چون ديدند كه بشارت نامختونان به من سپرده شد چنان كه بشارت مختونان به پطرس» (رساله پولس رسول به غلاطيان، 7:2)؛ «و در مسيح عيسى نه ختنه فايده دارد و نه نامختونى، بلكه ايمانى كه به محبّت عمل كند». (رساله پولس رسول به غلاطيان، 5:6). [38]. در سِفر خروج 6:12 آمده است: «و موسى بحضور خداوند عرض كرده گفت: اينك بنى اسرائيل مرا نمىشنوند پس چگونه فرعون مرا بشنود و حال آن كه من نامختون لب هستم». مانند همين تعبير در سِفر خروج (30:6) نيز آمده است. [39]. در سِفر لاويان 23:19 درباره ميوههاى «ممنوعه» آمده است: «و چون به آن زمين داخل شديد و هر قسم درخت براى خوراك نشانديد پس ميوه آن را مثل نامختونى آن بشماريد؛ سه سال براى شما نامختون باشد، خورده نشود». [40]. در فرهنگ عبرى ـ انگليسى در واژه «مسيحا» آمده است: mashiyach maw-shee-akh: 1) anointed, anointed one; 1a) of the Messiah, Messianic prince; 1b) of the king of Israel; 1c) of the high priest of Israel; 1d) of Cyrus; 1e) of the patriarchs as anointed kings. ولى در مورد اين واژه نيز سر در گمى و گمانه زنى عجيبى در فرهنگهاى عربى وجود دارد. فى المثل رك: لسان العرب، ماده «مسح». [41]. جهت ملاحظه خواننده گرامى معانى ديگر واژههاى عبرى براى «ختان» و «نامختون» و معادل يونانى آن از فرهنگها درج مىگردد: muwl mool: a primitive root; circumcise, destroy, cut down, needs, cut in pieces; 1) to circumcise, let oneself be circumcised, cut, be cut off; 1a) (Qal) to circumcise; 1b) (Niphal) to be circumeised, circumcise oneself; 1c) (Hiphil) to cause to be circumcised; 1c1) of destruction (fig.); 1d) (Hithpolel) to be cut off; 1e) (Polel) cut down. epispaomai ep-ee-spah-om-ahee become circumcised; 1) to draw on (let him not draw on his foreskin). From the days of Antiochus Epiphanes [B.C. 175-164] down, there had been Jews who, in order to conceal from heathen persecutors or scoffers the external sign of their nationality, circumcision, sought artificially to compel nature to reproduce the prepuce, by extending or drawing forward with an iron instrument the remnant of it still left, so as to cover the glans. peritemno per-ee-tem-no: circumcise, 1) to cut around; 2) to circumcise; 2a) cut off one's prepuce (used of that well known rite by which not only the male children of the Israelites, on the eighth day after birth, but subsequently also "proselytes of righteousness" were consecrated to Jehovah and introduced into the number of his people); 2b) to get one's self circumcised, present ones self to be circumcised, receive circumcision; 2c) since by the rite of circumcision a man was separated from the unclean world and dedicated to God, the word is transferred to denote the extinguishing of lusts and the removal of sins. akrobustia ak-rob-oos-tee-ah: probably a modified form of posthe (the penis or male sexual organ); uncircumcision, being circumcised, uncircumcised; though not circumcised; 1) having the foreskin, uncircumcised; 2) a Gentile; 3) a condition in which the corrupt desires rooted in the flesh were not yet extinct. aperitmetos ap-er-eet'-may-tos uncircumcised; 1) uncircumcised 1a) metaph. those whose heart and ears are covered, i.e. whose soul and senses are closed to divine admonition. [42]. رك: مسند احمد بن حنبل، حديث شماره 10705. [43]. سيوطى در نقل روايت حذيفه مىنويسد: «اخرج ابن ابى شيبة و ابن ابى الدنيا فى كتاب الاخلاص و ابن جرير عن حذيفة، قال: القلوب أربعة: قلب أغلف، فذلك قلب الكافر...» آن گاه متن روايت حذيفه را نقل مىكند كه تفاوتهايى با حديث پيامبرص دارد، اگر چه در معنى شبيه آن است. شوكانى پس از نقل عبارت سيوطى درباره روايت حذيفه و حديث پيامبر از ابو سعيد مىافزايد: «و اخرج ابن ابى حاتم عن سلمان الفارسى مثله سواء موقوفا». بين مفسران معاصر مؤلف تفسير الفرقان روايت حذيفه را بدون دخالت دادن آن در تفسير آيه 88 بقره ذكر مىكند. مؤلف تفسير البشائر وتنوير البصائر، مثل طبرى و ابن اثير فقط براى ترجيح تفسير اول به آن استشهاد مىكند. [44]. وى پس از بيان تفسير اول مىگويد: «هذا الذى رجحه ابن جرير واستشهد بما روى من حديث عمرو بن مرة الجملى عن أبى البخترى عن حذيفة قال: «القلوب أربعة ــ فذكر منها ــ وقلب أغلف مغضوب عليه وذاك قلب الكافر»؛ رك: ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، رياض: دار طيبه، ط 1، 1418/1997، ذيل آيه 88 بقره. [45]. اظهارات لغت نويسان عرب و صاحبان كتب «غريب القرآن» از بيانات زبيدى در تاج العروس تجاوز نمىكند. وى در ذيل مادّه «غلف» مىگويد: «الغلاف... ج غُلْفٌ بضمَّة وقُرِىءَ قوله تعالى: «وقالوا قلوبنا غُلُف» بضمتين، اى: أوعية لِلعلْم، فما بالنا لانَفقَهُ ما تَقولُ، وهى قراءة ابن عباس، وسعيد بن جُبير، والحسن البصرى، والاعرج، وابن مُحَيْصِنٍ، و عمرو بن عُبيد، والكلبى، و احمد ــ عن ابى عمرو ــ و عيسى، والفضلِ الرَّقاشى، و ابن ابى اسحاق... (وَقَلْبٌ اَغْلَف) بَيِّن الْغُلْفَة (كانّما اُغشى غِلافا فهو لا يَعى شيئا. ومنه الحديث: «القلوب اربعة: فَقَلْبٌ اَغْلَفُ» اى عليه غشاءٌ عن سماع الحق وقَبولِه، وهو قَلْبُ الكافر، وجَمعُ الاَغْلَفِ: غُلْفُ، ومنه قوله تعالى: «وقالوا قلوبنا غُلف»، أى فى غلاف عن سماع الحق وقبوله. وفى صفته صلى اللّه عليه وسلم: «يَفْتَحُ قُلُوبا غُلْفا» اى: مُغَشّاةً مُغَطّاةً... (ورجلٌ أغْلف بَيِّنُ الغلَفِ، محرِّكَةً): أى (أقْلَفُ) نقَلهُ الجوهرى، وهو الذى لم يَخْتَتِنْ، والغُلْفَةُ بالضمّ: القُلْفَةُ»، تاج العروس، تحقيق مصطفى حجازى، بيروت: التراث العربى، 1408/1987، ج 247، ص 224-225، ماده «غلف». [46]. نهج البلاغه، تحقيق صبحى الصالح، قم: مركز البحوث الاسلاميه، 1395ق، ص 454-455، الكتاب 64: ومن كتاب لهع الى معاوية جوابا. مرحوم فيض الاسلام آن را به اين صورت ترجمه نموده است: «و شمشيرى كه با آن به جدّ (مادرى) تو (عتبة بن ربيعه) و به دايىات (وليد بن عتبه) و برادرت (حنظلة بن ابى سفيان) در يكجا (جنگ بدر) زدم نزد من است، و به خدا سوگند تو آنچنان كه من دانستم دلت در غلاف (فتنه و گمراهى كه پند و اندرز به آن سودى نبخشد) و خردت سست و كم است»، رك: ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران: مركز نشر آثار فيض الاسلام، 1372ش، ص 1057-1058. در نامه ديگرى به معاويه آمده است: «أما بعد، فان مساويك مع علم اللّه تعالى فيك حالت بينك و بين أن يصلح أمرك، و أن يرعوىَ قلبك، يا ابن الصخر اللعين! زعمت أن يزن الجبالَ حلمُك ويفصل بين أهل الشك علمك، وأنت الجلْف المنافق، الأغلف القلب، القليل العقل، الجبان الرّذْل...»، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احياء الكتب العربية، ط 2 1387/1967، ج 16، ص 135؛ نيز رك: بحار الأنوار، تهران: وزارة الثقافة والارشاد الاسلامى، ج 33، ص 87، باب 16 ـ باب كتبه(ع) الى معاوية. [47]. روايت بخارى چنين است: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍِ حَدَّثَنَا فُلَيْحٌ حَدَّثَنَا هِلاَلٌ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ لَقِيتُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ عَمْرو بْنِ الْعَاصِ... قُلْتُ أخْبِرْنِى عَنْ صِفَةِ رَسُولِ اللّهِص فِى التَّوْراةِ قَال: أجَلْ وَاللّهِ إنَّهُ لَمَوْصُوفٌ فِى التَّوْراةِ بِبَعْضِ صِفَتِهِ فِى الْقُرْآنِ: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إنَّا أرْسلْنَاكَ شَاهِدا وَمُبَشِّرا وَنَذِيرا وَحِرْزا لِلْأمِّيِّينَ أنْتَ عَبْدِى وَرَسُولِى سَمَّيْتُكَ المَتوَكِّلَ لَيْسَ بِفَظٍّ وَلاَ غَلِيظٍ وَلاَ سَخَّابٍ فِى الْأسْوَاقِ وَلاَ يَدْفَعُ بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ وَلكِنْ يَعْفُوا وَيَغْفِرُ وَلَنْ يَقْبِضَهُ اللّهُ حَتَّى يُقِيمَ بِهِ الْمِلَّةَ الْعَوْجَاءَ بِأنْ يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ وَيَفْتَحُ بِهَا أَعْيُنا عُمْيا وَآذَانا صُمًّا وَقُلُوبا غُلْفا». صحيح البخارى، حديث شماره: 1981 [48]. روايت مزبور چنين است: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللّهِ بْنَ مَسْلَمَةِ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنِ أبِى سَلَمَة عَنْ هِلاَلِ بْنِ أبى هِلاَل عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ عَمْرو بْنِ الْعَاصِ... أنَّ هَذِهِ الاْيَةَ الَّتِى فِى الْقُرْآنِ يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أرْسَلْنَاكَ شَاهِدا وَمُبَشِّرا وَنَذِيرا قَالَ فِى التَّوْراةِ يَا أيُّهَا النَّبِىُّ إنَّا أرْسَلْنَاكَ شَاهِدا وَمُبَشِّرا وَحِرْزا لِلاُْميِّيِّينَ أنْتَ عَبْدِى وَرَسُولِى سَمَّيْتُكَ الْمُتَوَكِّلَ لَيْسَ بِفَظٍّ وَلاَ غَلِيظٍِ وَلاَ سَخَّابٍِ بِالاُْسْوَاقِ وَلاَ يَدْفَعُ السَّيِّئَةَ بِالسَّيِّئةِ وَلَكِنْ يَعْفُو وَيَصْفَحُ وَلَنْ يَقْبِضَهُ اللّهُ حَتَّى يُقِيمَ بِهِ الْمِلَّةَ الْعَوْجَاءَ بِأنْ يَقُولُوا لاَ إلَهَ إِلاَّ اللّهُ فَيَفْتَحَ بِهَا أعْيُنا عُمْيا وَآذَانا صُمّا وَقُلُوبا غُلْفا». صحيح البخارى، حديث شماره 4461، سنن الدارمى، حديث شماره 6. همين روايت را احمد بن حنبل در مسند خود آورده است. وى در آن از قول عطاء مىافزايد: «قَالَ عَطَاءٌ لَقِيتُ كَعْبا فَسَألْتُهُ فَمَا اخْتَلَفَا فِى حَرْفٍ إلاَّ أنَّ كَعْبا يَقُولُ بِلُغَتِهِ أعْيُنا عُمُومَي وَ آذَانا صُمُومَي وَقُلُوبا غُلُوفَي. قَالَ يُونُسُ غُلْفَي». (مسند احمد بن حنبل، حديث شماره 6333). دارمى روايتى از كعب آورده است كه در عين شباهت، اختلافى نيز در عبارت با روايت مذكور دارد: «حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصمٍ... عَنْ كَعْبٍ قَالَ: عَلَيْكُم بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ فَهْمُ الْعَقْلِ وَنُورُ الْحِكْمَةِ وَيَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَأحْدَثُ الْكُتُبِ بِالرَّحْمَنِ عَهْدا وَقَالَ فِى التَّوْرَاةِ يَا مُحَمَّدُ إِنِّى مُنَزِّلٌ عَلَيْكَ تَوْرَاةً حَدِيثَةً تَفْتَحُ فِيهَا أعْيُنا عُمْيا وَآذَانا صُمّا وَقُلُوبا غُلْفا. سنن الدارمى، حديث شماره 3193. [49]. رك: سنن الدارمى، حديث شماره 9. [50]. توضيح درباره اختصاراتى كه در فهرست آمده است: تفسير اول: دلهاى ما در پوششى غلاف يا حجاب قرار دارد. 1/الف . دلهاى ما در پوششى قرار دارد كه آن پوشش فطرى و جبلّى است. 1/ب . دلهاى ما در حفاظى محكم قرار دارد و عقيده يا دعوت جديد نمىتواند در آن نفوذ كند. تفسير دوم: دلهاى ما ظرف علم و دانش است. 2/الف . دلهاى ما ظرف علم است و به محمد(ص) و غير او نيازى ندارد. 2/ب . دلهاى ما ظرف علم است، و اگر دعوت محمد(ص) حق بود ما آن را مىپذيرفتيم. 2/ج . دلهاى ما آكنده از حقايق و معارف است و گنجايش آنچه را كه محمد(ص) آورده است ندارد. تفسير سوم: دلهاى ما نامختون است. براى مثال، علائم «1/2ب/3» در ستون «تفسير ذيل بقره / 88» نشانگر آن است كه مفسر، تفسير اول و تفسير دوم «ب» و تفسير سوم را ذيل آيه 88 سوره بقره آورده است. |