پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391 1:49 AM
|
|
|
- شیعه در ایام خلافت ابوبكر شیعیان بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ نیز به تلاش خود در راه عملی كردن دستور پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در رابطه با امام علی ـ علیه السّلام ـ ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند كه به برخی از آنها اشاره می كنیم:1. كاندیدا كردن امام علی ـ علیه السّلام ـ برای بیعت از آنجا كه شیعیان سفارش های پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ را در حقّ امام علی ـ علیه السّلام ـ دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ بعد از رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ از جانب خداوند و رسول ـ صل الله علیه و آله ـ بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ فوراً طرح كاندیدا كردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی ـ علیه السّلام ـ می گوید: « أمدد یدك أبایعك یبایعك الناس» ؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت كنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند كرد.2. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا ـ علیها سلام ـ شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفعل ابوبكر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ آمده در آنجا تحصن كردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حق امام علی ـ علیه السّلام ـ صحّه بگذارند.عمر بن خطاب می گوید: « انّه كان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه »، [1] از جمله اتفاقاتی كه بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ افتاد آن كه علی و زبیر و گروهی كه با آن دو بودند از بیعت و همكاری با ما سرپیچی كرده در خانه فاطمه تحصن نمودند. متخلفین از بیعت ابی بكر 1. سلمان فارسی2. عمار یاسر 3. براء بن عازب 4. ابان بن سعید ابن اثیر می گوید: « و كان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بكر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[2] ابان از جمله كسانی بود كه از بیعت با ابوبكر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می كنند؛ بعد ازآنكه دید بنی هاشم بیعت كردند او نیز بیعت نمود. 5. خالد بن سعید ابن اثیر می گوید: « خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبكر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب كرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیل اید كه افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن كه بنی هاشم با ابوبكر ـ با تهدید و زور ـ بیعت كردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.» [3] 6. أبُیّ بن كعب او از جمله كسانی بود كه هرگز با ابوبكر بیعت نكرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند. [4] ابو نعیم اصفهانی در كتاب « حلیه الاولیاءٍ » از قیس بن سعد نقل می كند: « وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ ملاقات كنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم كه ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او كشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آنها نمی سوزد، بلكه به حال مسلمانانی می سوزد كه به دست آنان گمراه شدند. » [5] و نیز آورده است: « ابیّ بن كعب ـ كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد ـ می گفت: « روزی كه پیامبر اسلام ـ صل الله علیه و آله ـ زنده بود همه متوجه یك نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ صورت ها به چپ و راست منحرف گردید. » [6] 7. ابوذر غفاری. 8. مقداد بن اسود. 9. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم و جمعی از مهاجرین و انصار. [7] 3. موضع گیری ها در دفاع از ولایت شیعیان بعد از آنكه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ شده در صدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینك به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می كنیم:الف ـ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: « .. و صاحبنا أولی بها منكم »، [8] صاحب ما ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ به خلافت، از شما سزاوار تر است. ب ـ مقداد بن اسود می گوید: « واعجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین ... »؛[9] عجب دارم از قریش كه چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی كه در میان آنان كسی است ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ كه اول مؤمن به پیامبر است. و نیز می فرمود: « معرفه آل محمد برائه من النار، وحبّ آل محمد جواز علی الصراط، و الولاء لآل محمد أمان من العذاب»؛[10] شناخت و معرفت آل محمد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است. ج ـ سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: « ای مردم! همانا آل محمد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاك و هدایتگر محمدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلكه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته، كوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند، .. »[11] و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: « می بینم كه علی ـ علیه السّلام ـ بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به كسی كه جانم به دست قدرت اوست، كسی بعد از علی ـ علیه السّلام ـ از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد. »[12] بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: « كرداز و ناكردازلو، او بایعوا علیاً لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم »؛ [13] كردید آنچه نباید می كردید، و نكردید آنچه را كه باید می كردید، اگر با علی ـ علیه السّلام ـ بیعت می كردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود. د ـ ابوذر غفاری می گوید: « أصبتم قناعه و تركتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیّكم ما اختلف علیكم اثنان» [14] به كم قناعت كردید، و قرابت رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی كرد. هـ ـ أبیّ بن كعب: ذهبی نقل می كند: « یكی از انصار از ابی بن كعب پرسید ابی! از كجا می آیی؟ پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ گفتند: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه می شود وضع كسی كه خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحی و كاشانه پیامبر خدا ـ صل الله علیه و آله ـ بود، ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ خالی مانده است، این را گفت درحالی كه بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، بطوری كه وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت.»[15] و ـ بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او می نویسد: « بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر بریده خطاب به ابوبكر كرده گفت: « إِنّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»، چه مصیبتهایی كه حق از طرف باطل كشید ای ابوبكر. آیا فراموش كردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ كسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری كه چگونه رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ما را امر نمود كه علی ـ علیه السّلام ـ را امر المؤمنین بنامیم، آیا یاد نداری كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در اوقات مختلف، اشاره به علی كرده و فرمود: این، امیر مؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن قبل از آنكه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده . و حقّ را به كسی كه از تو به آن سزاوار تر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مكن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت كرده و به راه نجات راهنمایی می كنم، كمك كار ظالمین مباش.»[16] 4. سكوت معنادار از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان سكوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ ـ علیه السّلام ـ دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، كسانی كه به تعبیر امیر المؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در كمین می دیدند، لذا با یك جمع بندی سكوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا كه دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود كه سكوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلكه در هر موردی كه صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را گوشزد می كردند.5. مخالفت عملی دربرخی از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقبله می كردند كه می توان یك نمونه از آنرا اقدام عملی مالك بن نویره در ندادن زكات به نماینده ابوبكر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود كه ابوبكر شایسته خلافت نیست و دادن زكات به نماینده او كمك به ظالم است؛ از این رو از دادن زكات به او سرپیچی كرد ...نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست ؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی كه نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ داشت، احساس كرد كه اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید كه از مدینه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به محلّی دور هجرت كند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت كرد[17] . - شیعه در ایام خلافت عمر بن خطاب عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[18]علی ـ علیه السّلام ـ اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذكّر به حقّانیت خود را ادامه می داد. شیعیان نیز همانند امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ سكوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حكومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند. عمر بن خطاب در مجلسی گفت: « دلیل قریش در انتخاب نكردن علی ـ علیه السّلام ـ به خلافت این بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در یك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری كرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود كراهت داشتند.[19]» - شیعه در ایام خلافت عثمان عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نكرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را بركار گماشت. حكم بن العاص را كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به طائف تبعید كرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خویش قرار داد و یك پنجم زكات شمال آفریقا را كه مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد.وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالد بن اسید، حواله كرد. عبد الله بن عامر، پسر دائی خویش را كه نوجوانی بود به حكومت بصره انتخاب كرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در فتح مكه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر كرده بود. ـ به حكومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید. ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به كوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این كه سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گردید. [20] در این دوران علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساكت نمی نشستند. ابن ابی الحدید می نویسد: « بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند كه عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید كرد و بعد از آن كه معاویه از او به عثمان شكایت كرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.» [21] زمانی كه ابوذر را به ربذه تبعید كردند و علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام ـ علیه السّلام ـ كرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ در مورد شما می افتم و گریه می كنم. [22] و نیز از پیامبر اكرم ـ صل الله علیه و آله ـ نقل می كرد كه فرمود: « زود است كه شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ. »[23] در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ایساد و در خطبه ای كه ایراد كرد فرمود: « ای مردم ! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست.... » [24] بلاذری می نویسد: « مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتی چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این كه صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است كه ناصح ترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه دست و پای او را بشكنند. آن گاه با دو پایش در حالی كه در كفش بود شروع به لگد زدن به عمار كرد كه بر اثر آن « فتق » بر او عارض شد. [25] » . پی نوشتها :
[1] . مسند احمد، ج1، ص 55؛ تاریخ طبری، ج2، ص 466؛ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص 124 و ... . علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص61 و 67 و 69 |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی