پاسخ به:داستان باستان آیت الله نوری
جمعه 19 اسفند 1390 11:26 PM
يحيى زير شكنجه زندان قرار مى گيرد جريش بن عبدالرحمان ، در بلخ با كمال احترام از يحيى و همراهان پذيرائى مى كرد و در حفظ آنها مى كوشيد.
از اين جريان مدت درازى نگذشت كه هشام بن عبدالملك ، از دنيا رخت بربست ، و وليد بن يزيد بر مسند خلافت نشست ، او توسط حاكم كوفه (يوسف بن عمر) براى حاكم خراسان (نصر بن سيار) نامه نوشت و در آن نامه تاءكيد كرد كه آنى از فكر يحيى غافل نباشد تا او را دستگير كند.
نصر براى حاكم بلخ (عقيل بن معقل ) نامه نوشت كه ميزبان يحيى ((جريش بن عبدالرحمان )) را دستگير كن تا يحيى را تحويل دهد.
عقيل ماءمورانى فرستاد، جريش را دستگير كردند، و تحت شكنجه قرار دادند كه جايگاه يحيى را نشان دهد، حتى ششصد تازيانه ببدنش زدند، و به او مى گفتند: آنقدر ترا مى زنيم كه جان بسپارى ، مگر اينكه محل سكونت يحيى را نشان دهى ، او با كمال شهامت به ضارب مى گفت : ((والله لوكان تحت قدمى ما رفعتها عنه فاصنع ما انت صانع )) ((به خدا سوگند اگر يحيى زير قدمم باشد، قدمم را برنميدارم ، هر چه مى كنى بكن .)) فرزند جريش كه قريش نام داشت ، وقتى كه پدر را زير شكنجه ديد گفت من جاى يحيى را به شما نشان مى دهم ، جماعتى از ماءمورين با راهنمائى او به اطاقى كه يحيى با يكى از يارانش بنام ((يزيد بن عمرو بن فضل )) در آنجا بود، رفتند و هر دو را دستگير كردند و نزد عقيل (والى بلخ ) بردند، عقيل نيز آن دو را به نزد نصر (والى خراسان ) روانه كرد نصر آنها را زندانى نمود، و تاءكيد كرد كه با سخت ترين شكنجه ها يحيى و يزيد را شكنجه دهند.
يحيى همچنان در زندان تحت شكنجه هاى سخت و زنجيرهاى سنگين و آهنين بسر مى برد.
نصر والى خراسان ، جريان را براى يوسف بن عمر (حاكم كوفه ) نوشت و او نيز براى وليد بن يزيد نوشت ، ولى وليد در جواب براى يوسف نوشت كه يحيى را از زندان رها سازند.(177)
دستور وليد به نصر والى خراسان ابلاغ شد، نصر، يحيى را احضار كرد و پس از گفتگوى سختى ، به او گفت تو يك شخص آشوبگر هستى ! يحيى با كمال شهامت در پاسخ گفت : ((شما آشوبگر هستيد، آيا در امت اسلام ، اخلال و فتنه اى بالاتر از اين مى شود كه با كمال بى باكى به خونريزى بى گناهان ادامه مى دهيد.))
نصر جواب يحيى را نداد بلكه دو هزار درهم با دو استر به او داد و او را آزاد ساخت .(178)
يحيى پس از آزادى به طرف ((سرخس )) رفت ، عامل آنجا طبق دستور نصر (والى خراسان ) يحيى را از سرخس بيرون كرد، يحيى از آنجا به ((ابرشهر)) و از آنجا به سبزوار رفت . (179)