کاش
چهارشنبه 31 تیر 1388 1:44 AM
کاش میشد یعنی میتو.نستم حسابی غر میزدم کاش میشد وقتی حسابی خسته و در مونده میشدم از این دنیا چند سالی چشمام رو می بستم نه میشنیدم نه میدیدم کاش میشد فراموش کرد اتفاقات بد رو چیزهایی که روح رو خط خطی میکرد آدمهایی که نامردی کردن در حقم اونهایی که دلم رو شکستن حسابی غر زدم تازه اینا یزره از اونا بود خیلی خستم امشب انگار خواب هم با من بیگانه شده هر چند ماه هاسست آرامش ندارم آخه بدجور دلم رو سوزوندن کاش میشد فریاد زد حالا میفهمم وقتی میگن پیمانه لبریز میشه یعنی چه منم لبریز شدم لبریز از فریاد و بغض های چند ساله انگار خدا هم قهر کرده ولی آخه بی انصافها منم آدمم آخه خدا منم بنده تو هستم پس چرا من و نمی بینی من که ....... باشه دیگه نمیگم هر کاری خواستی تا حالا کردی از این به بعد هم میکنی پس دیگه هیچی نمیگم ولی اون دنیا حسابی شاکی میشم اونوقت نگی ببخش و برو نگی ولشون کن چون اونجا با تمام وجود داد میزنم میگم چرا من که کم نزاشتم
راز ماندگاری در گمنامی است