در بابِ ایمان
شنبه 25 تیر 1390 7:45 PM
ردّ سائلبزرگی می گوید: درویشی را گفتم که بر وی اثر گرسنگی و سختی دیدم که چرا از خلق چیزی نخواهی؟ گفت: ترسم که اگر من بخواهم مرا ندهند و هلاک گردند که مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود: اگر سائل راست گوید، هر که از وی عطا باز گیرد، هلاک شود. شکرآورده اند که: شکرْ زیادت خدای است عزّ و جلّ مَر شاکران را و آن است که چون بنده شکر کند و به جای آورد، حق تعالی مرا این بنده را توفیق زیادت کند تا شکر بیفزاید یعنی بنده طاعت نتواند آوردن مگر به توفیق حق تعالی. رضای دوستبزرگان درباره رضا گفته اند: رضای بنده از خداوند عزّ و جلّ آن است که اختیار خویش از میانه بردارد یعنی راضی باشد به هر چه خدای عزّ و جلّ کند. رضا آرام دل است زیر رفتنِ حکم. رضا سرور دل است در تلخی قضا. رضا آن است که احکام او را به شادی پیش باز روی. رضا آن است که ببیند که آن چه اندر وقت به من رسید حق تعالی مرا اندر ازل این اختیار کرده است. و دیگر ببیند که مرا اختیار نکرد مگر آن چه فاضل تر است و نیکوتر است. و بزرگی گفت: یا رب! از من خشنود باش. کسی او را گفت: همی شرم نداری که رضای کسی همی خواهی که تو از وی راضی نیستی؟ و کسی دیگر گفت: چون رضا با رضوان پیوسته گردد آرام متصل گردد. طوبی مر این کس ها را و نیکو جایی بازگشتن. یقینگفته اند: یقین برخاستن است. یقین مشاهدات است. یقین آن است که معارضت از وی زایل گردد بر دوام وقت. آن چه چشمِ سَر بیند آن را علم خوانند و آن چه دل ببیند آن را یقین خوانند. و دیگری گفت که یقین عین الیقین است. ذکرحقیقت ذکر آن است که هر چه جز مذکور است اندر ذکر فراموش کنی وَاذْکُر رَبَّکَ اِذا نَسیتَ؛ گفت یاد خداوند خویش را چون فراموش کنی. یعنی چون فراموش کنی غیر خداوند را، خدای را یاد کرده باشی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود که. پیشی گرفتند و پیش رفتند مفردان. گفتند: مفردان کدامند یا رسول اللّه؟ فرمود. آن کسانی که خدای را بسیار یاد کنند از مردان و زنان. و بزرگی گفت: یگانه آن باشد که با وی جز وی کسی نباشد. باز بزرگی گفت: ذکر دور کردن غفلت است. چون غفلت از سرِّ بنده برخاست ذاکر باشد حق را. اگر چه به زبان خاموش باشد. اُنسیکی را پرسیدند که اُنس چیست؟ گفت: شاد بودن دل به دوست و کس دیگر گفت: اُنس آن باشد که تو را از تو وحشت گیرد. و باز گفته اند که: کم ترین مقام انس آن است که اگر او را به آتش اندر اندازند غایب نگردد از آن کسی که او را با وی انس افتاده است. و بزرگی گفت: اُنس آن است که مر او را با اذکار دوست چنان اُنس افتد که از دیدن غیر دوست غایب گردد. عارفی چنین سروده است: مشغول کردی دل مرا بدان چه نزدیک تر است به همه زندگانی از اندیشه من همی جدا نگردی مرا چنان اُنس داده ای به دوستی خویش که از این همه خلق به وحشت افکندی. یاد تو مرا مونسی است که مرا همی معارضه کند و این اُنس مرا وعده همی کند از تو که به تو ظفر یابم و ظفر محبّ امن فراق باشد. محبتگفته اند: محبّت میل کردن دل است. و این آن باشد که دل بنده سوی خدای عزّ و جلّ گراید و سوی چیزی که مَر خدای را است عزّ و جلّ بی تکلّف. باز دیگری گفت که: محبّت موافقت است. و این آن باشد که آن چه فرموده است و بفرماید بکند و از آن چه باز دارد باز ایستد و راضی بودن بدان چه حکم کند و تقدیر کند... . و کسی گفت: محبّت آن است که دوست بر خویشتن بگزینی. باز دیگری گفت: محبّت آن است که آن چه دوست داری ایثار و ترک کنی از بهر آن کس که مر او را دوست می داری... . بندگیبعضی از بزرگان گفتند که بندگی به جای آوردن آن است که آن چه حق تعالی بر تو وظیفت نهاد آن را به جای آوری به آن شرط که واجب است. و شرط واجب آن است که وظایف حق تعالی را به جای آوری بی آن که مَر خویشتن را عوض طمع داری و توفیق آن از حق تعالی مَر خویشتن را فضل بینی... تو را از توبه تمامی بستاند از دیدن فضل و عوض آن چه که خداوند را بر تو است اندر عمل در فرموده او عزّ و جلّ اِنّ اللّه اشتری... گفت اینک حق تعالی فرمود که از مؤمنان تن های ایشان و مال های ایشان بخریدم و تن ها و مال ها خود از آنِ وی بود. گفت: مَر او را به حکم بندگی پرستند نه به حکم طمع. |
******