پاسخ به:مجله ادبیات
یک شنبه 7 شهریور 1389 4:36 PM
مناجات نامه
خواجه عبدالله انصاري خدايا
پير طريقت گويد: خدايا به هر صفت كه هستم، برخواست تو موقوفم، به هر نام كه مرا خوانند به بندگي تو معروفم. تا جان دارم، رخت از اين كوي برندارم؛ هر كس كه تو آن اويي بهشت او را بنده است و آن كس كه تو در زندگاني او هستي، زنده جاويد است. خداوندا، گفتار تو راحت دل است و ديدار تو زندگاني جان. زبان به ياد تو نازد و دل به مهر، و جان به اعيان. خدايا، اگر تو فضل كني ديگران چون باد. خداوندا آنچه من از تو ديدم، دو گيتي بيارايد. شگفت آنكه جان من از تو
نمي آسايد. الهي چند نهان باشي و چند پيدا؟ كه دلم حيران گشت و جان شيدا. تا كي در استتار و تجلي1 كي بُود آن تجلي جاوداني؟ خدايا چند خواني و راني؟ بگداختم در آرزوي روزي كه در آن روز تو ماني. تا كي افكني و برگيري؟ اين چه وعده است بدين درازي و بدين ديري؟
الهي، اين بوده و هست و بودني. من به قدر و شأن تو نادانم و سزاي تو را نتوانم در بيچارگي خود گردانم. روز به روز بر زيانم، چون مني چون بوُد؟ چنانم. ازنگريستن در تاريكي به فغانم، كه خود بر هيچ چيز هست ماندنم ندانم. چشم بر روي تو دارم كه تو ماني و من نمانم چون من كيست؟ اگر آن روز ببينم اگر ببينم به جان، فداي آنم.
پير طريقت گويد: روزگاري او را مي جستم، خود را مي يافتم ، اكنون خود را مي جويم او را
مي يابم. اي حجت را ياد و انس را يادگار، چون حاضري اين جُستن به چه كار.
خدابا، يافته مي جويم، با ديده ور مي گويم كه دارم چه جويم؟ كه مي بينم چه گويم؟ شيفته اين جُست و جويم گرفتار اين گفت و گويم. اي پيش از هر روز و جدا از هر كس، مرا در اين سوز هزار مطرب نه بس؟!
الهي به عنايت ازلي، تخم هدايت كاشتي؛ به رسالت پيمبران آب دادي؛ به ياري و توفيق پروردي به نظر خود به بار آوردي. خداوندا،سزد كه اكنون سموم قهر از آن بازداري و كِشته عنايت ازلي را به رعايت ابدي مددكني.
الهي، گاه گويم كه در اختيار ديوم، از پس پوشش بينم، باز ناگاه نوري تابد كه جمله بشريت در جنب آن ناپديد بود.
الها، چون عين هنوز منظر عيان است، اين بلاي دل چيست، چون اين همه راه همه بلاست پس چندين لذت چيست؟
خدايا گاه از تو مي گفتم گاه از تو مي نيوشيدم ميان جرم خود و لطف تو مي انديشيدم، كشيدم آنچه كشيدم همه نوش گشت چون آواي تو شنيدم
پير طريقت گويد: اين دوستي و محبت تعلق به خاك ندارد بلكه تعلق به نظر ازلي دارد اگر علت محبت خاك بودي در جهان خاك بسيار است كه نه جاي محبت است لكن قرعه از قدرت خود بزد ما برآمديم و فالي از حكمت بياورد، و آن ما بوديم، پس خداوند به حكم ازل به تو نگرد نه به حكم حال.
الها تو در ازل ما را برگرفتي و كس نگفت كه بردار. اكنون كه برگرفتي بمگذار2 و در سايه لطف خود مي دار.
(گفتار پير طريقت، گردآورنده: صابر كرماني، ص 76- 78)
از مقالات خواجه عبدالله انصاري
بدانكه، هر كه ده خصلت شعار خود سازد در دنيا و آخرت كار خود سازد:
با حق به صدق، با خلق به انصاف، با نفس به قهر، با بزرگان به خدمت، با خُردان به شفقت، با درويشان به سخاوت،با دوستان به نصيحت،با دشمنان به حلم، با جاهلان به خاموشي، با عالمان به تواضع.
خواجه عالم3را پرسيدند كه چه فرمايي در حق دنيا؟ حضرت فرمودند كه: چه گويم در حق چيزي كه به محنت به دست آرند و به دنيا نگاه دارند و به حسرت بگذارند.
دنيـــا همـه تلــخ است بســان زهــره
كسني4 است كه در جگر نشاند دهره5
هر كس كه گرفت از وي امروز نصيب
فــردا ز قبـــول حـــق نـــدارد بهـــــره
بدان اي عزيز كه رنج مردم در سه چيز است: از وقت پيش مي خواهند و از قسمت، بيش
مي خواهند وآنِ ديگران را از خويش مي خواهند.
چون رزق تو از ديگران جداست پس اين همه بيهوده چراست؟ مُهر از كيسه بردار و به زبان بگذار6 و مهر از دنيا بردار و بر ايمان نه. واي بر كساني كه روز، مست غرورند وشب، در خواب سرورند.
نمي دانند كه از خداي دورند و فردا از اصحاب قبورند.
عمرم به غـم دنيي دون مي گـــذرد
هر لحظه زديده سيل خون مي گذرد
شب خفته و روز مست و تا چاشت خمار
اوقــات شريــف بين كه چــون مي گــذرد
در طفلي پستي، در جواني مستي و در پيري سستي، پس خداي را كي پرستي؟ بدانكه آنانكه ـ خداي تعالي را شناسند به غير از آن بپرداختند امروز از خداي نترسي فردا بترسي.7
قولي به سر زبان خــود در پستي
صدخانه پر از بتان يكي نشكستي
گويي كه به يك قول شهادت ز ستم
فـردات كند خمــار، كامشب مستي
اي درويش، اگر بيايي در باز است و اگر نيايي بي نياز است. دنيا را دوست مي داري مده تا بماند8 و اگر دشمن مي داري بخور تا نماند
اي درويش بر سه چيز اعتماد نكن بر دل و بر وقت و بر عمر.
دل، زنگ پذير است و وقت را تغيير است و عمر در تقصير9 است.
دي رفت و باز نيايد فردا را اعتماد نشايد، وقت را عنيمت دان كه دير بپايد....
(مناجات و مقالات، به كوشش حامد رباني، ص 43- 41)
ميدان هفتادم «نفريد» است. از ميدان «توحيد»ميدان تفريد زايد.
قول تعالي «ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل10» حقيقت نفريد يگانه كردن همت است بيان آن در توحيد برفت.
و اقسام نفريد سه است.
يكي در ذكر است
و يكي در سماع
و يكي در نظر.
در ذكر آن است كه.
در ياد وي نه بر بيم باشي از چيزي جز از وي
و نه در طلب چيزي باشي جز از وي،
و نه برگوشيدن11 چيزي باشي به جز از وي
و در سماع آن است كه:
در گوش سر، از سه نداي وي بريده نيايد:
يك ندا، باز خواندن با خود در هر نفسي
يكي نداء فرمان به خدمت خود در هر طرف
سيم: نداء ملاطفت در هر چيز
و در نظر آنست كه:
نگريستن دل از وي بريده نيايد.
و نشان آن سه چيز است
يكي: آنكه گردش حال، مرد را بنگراند
ديگر: آنكه تفرقه دل به هيچ شاغل12 مرد را درنيايد
سيم آنكه مرد از خود بي خبر ماند.
كشف الاسرار و وعدةالابرار
پير طريقت گفت: الهي آنرا كه نخواستي چون آيد؟ و او را كه نخواندي كي آيد؟ ناخوانده را جواب چيست؟ و ناكشته را از آب چيست؟ تلخ را چه سودگرش آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن كش بوي گل در كنار است؟ آري نسب، نسب تقوي است و خويشي خويشي دين.
(برگزيده وشرح كشف الاسرار وعدةالابرار، به كوشش منوچهر دانش پژو، ص 64)
پانوشت:
استتار: پوشيده شدن نور حقيقت به ظهور صفات بشري و تجلي: نور مكاشفه اي است كه از باري تعالي بر دل عارف ظاهر مي گردد (رك: فرهنگ لغات و اصطلاحات و تغييرات عرفاني ـ دكتر سيد جعفر سجادي).
2- بمگذار: در متون كهن بر سر فعل نهي نيز باء تأكيد مي آورند.
3- خواجه عالم: پيامبر اكرم (ص)
4- كسني: كخفف كاسني كه گياهي تلخ است.
5- دهر: شمشير دو دم كوچك كه سر آن باريك و تيز باشد.
6- «مهر از كيسه...» معناي عبارت آن است كه كيسه را براي انفاق باز كن و زيان را مهر كن و ببيند.
7- به ترس بودن: در ترس بودن.
8- معناي جمله آن است كه بخشش نكني مال مي ماند (براي ميزاث خوار)
9- تقصير: كوتاه شدن.
10- اين بدانست كه خدا است حق و آنچه مي خوانند جز او است باطل (حج 22/62).
11- گوشيدن، گوش داشتن، مواطبت كردن.
12- شاغل: مشغول كننده.
سبك شناسي
1- مناجاتها و مقالات خواجه عبدالله انصاري چون سخناني است كه بيان آرزوها و زبان دل عارف ايراني است، به زبالن محاوره اي ايراني (خراساني) سده هاي چهارم و پنجم بسيار نزديك است و از لغات عربي كه در زبان مردم، كم استعمال بوده است در آن كم ديده مي شود و مي توان گفت بيش از نيمي از لغات تازي كه در كلام خواجه عبدالله آمده است يا اصطلاحات صوفيانه است كه عيناً از زبان عربي به زبان پ1ارسي وارد شده مانند تجلي و استنار يا لغاتي است كه براي رعايت سجع در سخنان موزون خواجه، آوردن آنها لازم مي شده است مانند «برخواست تو كوقوفم....به بندگي تو معروقم» كه پيداست كلمه هاي موقوف و معروف به ضرورت سجع آمده است. شمار لغات عربي در ميان واژه هاي فارسي خواجه عبدالله انصاري د رحدود 13 در صد است.
2- ايجاز در سخن چشمگير است: «خدايا چند خواني و راني؟»
3- استعمال حرف (ب) تأكيد بر سر فعل نهي و نفي: «اكنون كه برگرفتي بمگذار»، «گردش حال، مرد را بنگرداند»
4- آميختگي شعر با نثر كه اين روش خواجه عبدالله انصاري بعداً در قرن هفتم در نثر گلستان سعدي به اوج خود مي رسد.
5- تكرار كلمه براي تأكيد: «در ياد وي نه بر بيم باشي از چيزي جز از وي...جز از وي....جز از وي»