این جا هم فرماندهم!
یک شنبه 18 اردیبهشت 1390 11:23 AM
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصاً توی تاریکی ، باید گاز ماشین را می گرفتی ، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی.
اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت.
بعد از شهادتش ، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛
توی مکه داشته زیارت می کرده.
یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود « تو این جا چی کار می کنی؟ »
جواب داده بود بخاطر نمازهای اول وقتم این جا هم فرماندهم.