0

*راه شهيدان، راه بصيرت* فرمانده هيسپاه ناحيه ساري: راهيان نور نگراني يادگاران دفاع مقدس را برطرف كرد

 
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

غفلت غربی و بيداری اسلامی دو حركت متعارض در جهان كنونی(1)
پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:50 PM

دگرگونی‌های منطقه‌ای و جهانی پس از انقلاب اسلامی، دگرگونی‌های بنيادی است. در رأس اين دگرگونی‌ها، بيداری اسلامی و ترديد در كارآمدی مدرنيته برای حل معضلات بشری قرار دارد. الگوی انقلاب اسلامی در ايجاد جنبش‌های اجتماعی، اكنون مهمترين چالش غرب‌گرايی در جهان پساغرب‌گرایی است. بی‌ترديد در آينده، نوسازی جهان به الگوهای جديدی نياز دارد كه در آن عقلانيت، عدالت و معنويت مهمترين اركان خواهند بود. در اين مقاله نويسنده تلاش كرده است آثار بيداری اسلامی را در بازتعريف جهان پساسكولار و پسا‌غرب‌گرايی نشان دهد.

 

 

بخش اول
مقدمه
بخش اول نوشته حاضر، بحثی است در زمينه غرب‌شناسی. هر چند غرب‌شناسی در ايران چند سده سابقه دارد؛ اما غرب‌شناسی عصر قاجار و پهلوی، معرفتی منفعلانه و برای اقتباس از غرب و منجر به تسليم محض در برابر غرب محسوب می‌شود. انقلاب اسلامی ايران به مردم كشورمان احساس هويت و شخصيت و اهميت مستقل از غرب داد، به گونه‌ای كه اگر پيش از آن، خود را در آيينه غرب و غرب را در قلب و روح و روان خويش می‌ديد بلكه آن را تمام اجزای جسم و جان و آرمانش می‌پنداشت، پس از انقلاب اسلامی، با غرب همچون بيگانه و غيرخودی روبه‌رو شد و اين ـ يعنی غرب را در مقابل گذاشتن و به مطالعه آن پرداختن ـ نخستين مرحله غرب‌شناسی واقعی است كه در ايران رخ داد.
اگر مستشرقان (شرق‌شناسان) غربی، شرق را با نگاه سوژه در ابژه (شناسنده تصرف‌گر در شناسايی شونده مورد تصرف) و در چارچوب اصل كلی «دانش، قدرت است» مطالعه می‌كردند؛ ايرانيان و مسلمانان بايد غرب را با نگاعه طبيب درد آشنا به مريض دردمند بنگرند و برای ايشان، «انذار» و بيدار كردن غربی‌ها از خواب غفلت چند صد ساله و احيای عبوديت در غرب هدف اصلی و مهم باشد نه تصرف در غرب جهت افزايش قدرت شرق (كه مقاومت‌برانگيز بوده و آنها تن به آن نمی‌دهند)! اين همان اقدامی بود كه امام خمينی (قدس‌سره) برای اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی انجام داد. به تعبير فلاسفه اسلامی، بشر دارای چهار قوه است: شهويه، غضبيه، وهم و عقل. شهوت يعنی خواهش نفس از هرگونه كه باشد و غضب نيروی نخواستن و دفع كردن و مبارزه نمودن با هر شی‌ء ناخواستنی. وهم غير از تخيل است و معنای آن، تصوير منافع و مضار قريب محتمل است (مثل تصوری كه اكنون آمريكايی‌ها از نظم جهانی نوين تك قطبی به قطبيت ايالات متحده دارند و اين محرك آنها در بيشتر فعاليت‌های ملی (داخلی) و بين‌المللی است) و عقل قوه مجردی است كه بشر را به سوی عبوديت و تسليم محض در برابر امر و نهی الهی و عمل به آن و در نتيجه نجات از دوزخ و نيل به بهشت و رضوان الهی می‌كشاند.
پرواضح است كه عمده قوای خلاقه و فعاله جوامع بشری در قرن بيستم براساس محور شهوت و غضب و وهم برنامه‌ريزی و فعاليت و عمل می‌نمودند و تقريباً تمامی نظام‌های اجتماعی (نظام‌های سياسی، اقتصادی، آموزش و پرورش، ارتباطات و رسانه‌ها، بهداشت و غيره) بر همين مبنا و حول همين مدار شكل گرفته‌اند و اصولاً فراگير شدن تدريجی سكولاريسم در تمامی جوامع بشری (از جمله جوامع اسلامی) در قرون 18 تا 20، به معنای كاهش يا حذف نفوذ دين در جامعه است. ميشل فوكو، انديشمند معاصر، از معدود كسانی بود كه ويژگی اصلی انقلاب اسلامی ايران را در 1979 (1357) شناخته بود و آن وارد كردن مجدد معنويت و دين در نظام‌های اجتماعی (و به تعبير ديگر حكومت ضدسكولاريستی) است. در بخش دوم اين نوشتار، بيداری اسلامی بررسی می‌شود كه جريان مستمر پساسكولاريستی و در واقع، دينی شدن مجدد جوامع بشری است و پرواضح است كه تلقی ما از آن، ظهور و سيطره تدريجی عقل به جای شهوت و غضب و وهم و استخدام آن سه قوه توسط نيروی عقل است. در اين نوشتار، دو حركت معكوس غفلت و بيداری در جهان كنونی بررسی می‌شود.

بخش اول: مبانی و مظاهر غفلت در جهان سكولار (جهان پيرامون حوزه انقلاب اسلامی)
مطابق اصلی روان‌شناختی، آدميان همواره به ايجاد همسازی در خود گرايش و اشتغال دارند تا به آرامش برسند و مهم‌ترين همسازی درونی اين است كه تفاسير و نگرش‌های فرد نسبت به امور و اشياء، كاملاً برخاسته از نظام باورها و ارزش‌های خويش و همساز با آن باشد و براساس همان تفاسير و نگرش‌ها و متناسب با آن رفتار كند يا واكنش نشان دهد. با پذيرش اين اصل عملی و خردمندانه، در مقاله حاضر كوشيده‌ايم تا نگاهی گذرا به ارزش‌ها و باورها و نگرش‌ها و واقعيات سازمانی و اجتماعی در جوامع پيشرفته كنونی جهان ـ كه غالباً غربی يا اذناب غربی‌اند ـ داشته باشيم و از اين طريق بفهميم كه چرا در غرب، سرگرمی و شادی و تغافل (غافل‌نمايی) و غفلت از مسائل اساسی حیات انسانی بی‌ارزش شدن انسان و انسانیت، چنین اهمیت فراگیر و اساسی يافته و حتی بخش‌های بسيار جدی و خشن زندگی اجتماعی ـ مانند جنگ و سركوب و ترور و كودتا ـ نيز به شكل بازی درآمده است و غربی‌ها هم از اقرار به آن شرمنده نيستند؟! آنها چگونه می‌انديشند و زندگی می‌كنند و آيا اين، ترقی و تعالی است يا زوال و انحطاط؟

1. تعريف و تبيين غفلت و سرگرمی
«غفلت» به معنی بی‌توجهی و بی‌خبر شدن از چيزی است و لازمه آن، سرگرم شدن به چيزی ديگر. (1) بنابراين غفلت و سرگرمی (لهو) دو روی يك سكه و دو تيغه يك قيچی هستند. از آنجايی كه انسان‌ها جز عده بسيار كمی از اوليای خدا، قادر نيستند به طور همزمان به همه امور شيعيان توجه كنند، پس همه آنها به گونه‌ای غافل‌اند: غافل از بعضی چيزها و سرگرم به چيزهای ديگر. غفلت، اقتضای وجود دنيوی انسان است. بنابراين نمی‌توان اصل غفلت را به طور ارزشی، بد دانست بلكه بايد ديد كه هر گروه به چه مشغول و از چه غافل است؟
آنچه در قرآن كريم مورد نكوهش واقع شده است، (2) عبارت است از غفلت از: ياد خدا، آيات خدا، آخرت و حساب و عقاب اخروی، نتايج اعمال، اسلحه و متاع در جنگ، و بالاخره حقايقی كه از ورای ديدنی‌ها و شنيدنی‌ها و انديشيدنی‌ها می‌توان دريافت. همچنين سرگرم شدن‌هايی كه قرآن آنها را نمی‌پسندد و موجب غفلت‌های مذكور به ويژه غفلت از ياد خدا می‌شمارد (3) عبارت‌اند از: تكاثر (انباشتن هر چيزی)، اموال و و اولاد، تجارت و فروشندگی، آرزوها و سخنان سرگرم‌كننده (لهوالحديث). جالب اين است كه قرآن كريم بيان می‌كند كه گروهی از انسان‌ها كه فريفته دنيايند، لهو (سرگرمی) و لعب (بازی) را به عنوان دين (روش و زندگی) خود انتخاب كرده‌اند و اعلام می‌فرمايد كه زندگی دنيوی چيزی جز لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر نيست! (4) بنابراين، در نظامواره تفكر قرآنی با توجه به شأنی كه آن كتاب آسمانی برای دنيا قائل است ـ به عنوان مزرعه و پل و وسيله نسبت به آخرت ـ تفاوت مؤمنان و غيرمؤمنان (به عبارت ديگر: فرزندان دنيا و فرزندان آخرت) در ميزان توجه آنها به خدا و آخرت و مقولات وابسته به آن و به تعبيری ديگر، غايت‌انديشی در زندگی و كارهايشان است.
مؤمنان هم از لذت‌های دنيوی بهره می‌برند، استراحت و تفريح می‌كنند، به خريد و فروش و بازرگانی می‌پردازند، ورزش می‌كنند و بالاخره نيازهای جسمی و روانی خود و گروهشان را ارضا می‌كنند؛ اما در همه آنها به ياد مبدأ و معادند و هر كاری را به اندازه مورد نياز و برای ادای حق (مثل حق بدن، حق خانواده، حق خدا و ...) و انجام تكليف انجام می‌دهند و از افراط و تفريط به دورند. مكانيزمی هم كه در دين اسلام برای اين كار وجود دارد، نمازهای واجب و مستحب روزانه و دوره‌ای و ساير فروع دين و استمرار تلاوت قرآن به قدر ميسور و دعاهای مأثور كه از لحظه بيداری از خواب تا لحظه به خواب رفتن برای همه اعمال انسان (خوردن، آشاميدن، نگريستن، گوش كردن، ازدواج، شادمانی، عزاداری و ...) و نيز ورزش‌های آماده كننده برای زندگی و دفاع و نجات‌بخشی (مثل شنا و تيراندازی و اسب‌سواری) كه مكمل واجبات‌اند، می‌باشد و در نهايت مؤمنان می‌آموزند كه هيچ لذتی چون انس با خدا نيست و همه امور زندگی دنيوی بايد به گونه‌ای تنظيم شوند و به قدری به آنها دلبستگی يا وابستگی پيدا شود كه مؤمنان به راحتی از آنها به هنگام مرگ و مصائب يا جهاد و هجرت و یا هر امر الهی و تكليف شرعی ديگر ـ بگذرند.
اما در نظامواره دنياگران، با حذف غايت‌انديشی، خود زندگی دنيوی بشر محور و ملاك فعاليت‌ها و برنامه‌ها و رتبه‌بندی‌ها قرار گرفته است و با هدف سلامت جسمی و روانی يا صرفاً برای رهايی از فناانديشی و معنا دادن به زندگی دنيوی، سرگرمی و بازی و مسابقه ورزشی و قمار بخش اعظم روش زندگی را تشكيل می‌دهد و بقيه زندگی هم به خودآرايی و فخرفروشی به يكديگر و انباشت ثروت و فرزند و غيره اختصاص يافته و اگر هم يادی از خدا و آخرت و خوبی‌ها شود، عارضی و لفظی است.

2. مبانی غفلت رمانتيك
 با توجه به هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و عقل‌گرايی آزاد جديدی كه در غرب پيدا و فراگير شد، بسياری از هوشمندترين روشنفكران سكولار غربی و مردم دنباله‌رو ايشان كه به ماهيت فانی و شرآلود انسان توجه داشتند، دچار ترس، پوچی و اضطراب شدند كه اضطراب مربوط به اصل وجود انسان است (خاستگاه اگزيستانسياليسم نيز همين امر وجودی است) نه برخاسته از عاملی خارجی كه با رفع عامل، برطرف شود:
اضطراب از مرگ، از پوچی و بی‌معنايی (فقدان هدف غايی) و از گناه و محكوميت بشر (در اين مورد كه از خودش، چه ساخته است؟ كه اين كار ـ ساختن خود ـ وظيفه اصلی او بود.) به دنبال چنين اضطراب‌هايی، يأس و شكاكيت و نسبی‌گرايی اخلاقی و تمايل به خودكشی دامن‌گير انسان غربی شد و روشنفكران غربی مبتلا به اندشيه تراژيك مرگ محتوم كوشيدند تا جای پايی برای اتكا و رفع اضطراب و يأس پديد آورند. (5) آلبر كامو در كتاب‌هايی چون طاعون، بيگانه و مرگ خوش، «دم را غنيمت شمردن» (لذت و بهره بردن در زمان حال و از شرايط موجود) و گريز از واقعيات رنج‌آور و آندره مالرو در اوايل رمان‌نويسی، هيجان مستمر و ماجراجويی متوالی و پيگير و انقلابی‌گری حرفه‌ای (رمان فاتحان و سرنوشت بشر) و بعدا ايفای نقش در ساختن يك فرهنگ ـ به مثابه بقای جمعی پس از مرگ فرد ـ را پيشنهاد كرد. در آثار ژان پل سارتر ـ كه يكی از پيشوايان سه‌گانه الحاد قرن 19 ـ 20 بود ـ‌ شجاعت «بودن» (وجود داشتن و آن را تحمل كردن و خودكشی نكردن) در مقابل عدم مطرح است.
همه اينها در واقع نوعی شرط‌بندی و فضاسازی مجازی و پديد آوردن سازه‌های فكری خودبنيادی بود كه بشر ملحد غربی بتواند در درون آن فضا با آزادی از زندگی «لذت» ببرد و بر اضطراب غلبه و از خودكشی صرف‌نظر كند. در حالی كه ناتوانی از احساس خوشبختی و سعادت و حتی تعریف دقيق آن در آثارشان كاملا بارز و مشهود است. نه هگلی‌ها،‌ نه اگزيستانسياليست‌ها، نه سيوسيالست‌ها و ماركسيست‌ها (مناديان فنای فرد در جامعه) و نه ساير نحله‌های فكری و هنری غرب (هنر و ادبيات در غرب به كمك دانش و فلسفه آمده بود تا به انسان و محیط و فعاليتش معنی دهد) نتوانستند انسان غربی را از فضای تيره «عصر اضطراب» خارج كنند (6) و خلاصه اينكه تلاش همه آنها به «سرگرم كردن»‌ انسان غربی و «ايجاد غفلت» (يا تغافل؟) از مرگ و معنای زندگی در او بود تا بر ترس و اضطراب و نااميدی غلبه و با شادابی و كاميابی زندگی كند. پس در اين دوره، مغفول‌عنه بشر غربی نه خدا و آخرت و تعاليم وحيانی، بلكه ماهيت ناپايدار انسان و مرگ جسمانی و فقدان غايت معنوی و ناكامی در مسئوليت ساختن خويشتن (به عنوان يك انسان) بود. يعنی حتی نوع غفلت هم در غرب هبوط و تنزل كرده است!
تصور نشود كه مقصود نگارنده از سرگرمی، فقط انواع بازی‌ها و قمارها و شهوترانی یا ورزش‌ها و امثال آن است! بلكه قدرت‌طلبی (بازيگری سياسی)، جاه‌طلبی، انقلابی‌گری حرفه‌ای بی‌غايت، باستان‌گرايی، تاريخ‌گرايی، ملی‌گرايی، حزب‌گرايی و رقابت سياسی و حزبی، خشونت‌طلبی فردی يا گروهی يا فرقه‌ای يا ناسيوناليستی و نژادی و... همگی اشكالی از سرگرمی بوده و هستند كه حاصل همه آنها غفلت است و اين غفلت می‌تواند انسان را به مرحله‌ای برساند كه خود را معبود همنوعان قرار دهد (7) يا خود و ديگران (همانند بت‌های دست‌ساز قديم انسان‌ها) به پرستش مصنوعات و فن‌آوری‌ها و علومی وا دارد كه ساخته انسان غربی است. (8)
علاوه بر اين مجموعه تكاپوی سكولاريستی روشنفكران و گروه‌های متجدد غربی در چند قرن اخير، جوامع غربی را به مرحله تزوير نظری و مقلوب نمودن همه مفاهيم معنوی و الهی از قبيل مفهوم خدا، دين، امر روحانی (در مقابل امر جسمانی)، سنت‌ها و راز و رمزها و غيره؛ و تعريفی وارونه و ساده و منحط و بی‌خاصيت از همه آنها رسانده است. (9) و همين واقعيت راه را بر اقبال و رويكرد مثبت غربی‌ها و رجعت ايشان به دين به معنی صحيح آن و تكليف دين و احساس حضور و نظارت خدا بر افكار، ‌نيات، سخنان و رفتارهای انسان و بيم از محاكمه اخروی بسته است و در چنين وضعيتی، «ذكر» (یادآوری) و تنبه (هوشیاری) نسبت به امر معنوی تقريبا محال بود. در اين ميان انقلاب اسلامی ايران به مثابه انفجار نور بود كه به «بيداری فطری» و احيای معنويت و دين در غرب و شرق عالم و حتی موج بزرگی از اسلامگرايی در جوامع غربی انجاميد.

3. هبوط انسان غربی
در طی قرون جديد، تلقی جديدی از انسان و دين ابتدا در غرب و سپس ساير نقاط جهان فراگير شد، ابتدا به انسان به مثابه نوعی ماشين نگريسته شد و پس از پيدايش و شيوع نظريه تكامل انواع دترمينيستی داروين، انسان حاصل سير تكاملی حيوانات كه بر محور تنازع بقا و انتخاب اصلح و جهش صورت گرفته تلقی و بالاخره هرگونه هدف و برنامه‌ ربوبی در آفرينش جهان و انسان انكار گرديد و ايده‌آليستی خوانده شد. (10) در عرصه جامعه‌شناسی صاحب‌نام‌ترين انديشمندان علوم اجتماعی غرب مانند ماكس وبر و اميل دوركيم و كارل ماركس ادعا كردند كه اديان و شريعت‌ها در واقع حاصل نيازها و خواسته‌ها و استنباط‌ها و مقتضيات زندگی جوامع مختلف انسانی است و در واقع انسان‌هايی كه پيامبرخوانده می‌شوند، نوابغی روشنفكر بودند كه مجموعه آرا و پيشينهادت خود را به عنوان دين و شريعت و كتاب آسمانی ارائه كردند و چون می‌خواستند پذيرفته شود، مدعی شدند كه از خود خدا آورده‌اند (11) لذا متفكران قرون جديد و معاصر مانند هگل و كانت و نيچه ادعا كرده‌اند كه مسيح(ع) و انجيل پديده‌های تاريخی هستند. (12)
نتيجه چنين تصوری، انكار خدا و آخرت و تعاليم وحيانی است. به علاوه غالبا چنين تصور شد كه روح انسان، كيفيات مغزی ـ‌و نه بخش مجرد و مستقل و باقی ماندنی از وجود انسان‌ـ ‌اوست و به همين خاطر الگوهای محدودكننده دينی به مثابه اهرم‌های كنترل و سيطره جامعه و حكومت بر فرد تعريف شدند (اين باور هگل كه روح در مراحل مختلفی خود را به شكل مذاهب و اديان می‌نمايدند، همين تعريف را می‌رساند). از اين رو متخصصان ذی‌ربط درصددآزادسازی مغز به نفع بخش‌های لذت و عواطف برآمدند كه شالوده بسياری از نظريات روانشناسی و جامعه‌شناسی را تشكيل می‌دهد و البته با اين ديدگاه نسبت به ايشان پيشرفت‌های فرهنگی و تمدنی بشر مبتنی بر تجربه، خلاقيت و اجتماعی شدن اوست و هيچ مبنای غيرانسانی (وحيانی) و غيرمادی (روحی) ندارد. (13) به اين ترتيب انسان غربی احساس كرد كه خدا و آخرت و دين و شريعت ساخته وهم و تخيل و تمايلات و تجربيات بشری است. خود را به منزله تنها موجود خردمند و دارای اراده و اختيار در جهان تصور كرد، اخلاق و دينداری را بندهايی بر اراده آزاد خويش يافت، كوشيد تا به تنهايی مديريت و بهره‌وری كائنات را به عهده گيرد و البته خود را از موهبت حمايت و حفاظت قادر متعال بی‌بهره ديد! و البته به زمين و ماده چسبيد و اين يعنی هبوط انسان غربی سكولار.

4. چرخه زندگی انسان هبوط يافته سكولار غربی و شرقی
دريافتيم كه سرگرمی‌ها به مثابه تكاپوی عملی و نظری انسان سرگشته و بی‌قرار غربی برای رهايی موقت از اضطراب و تبديل ناآرامی‌ به آرامش ناپايدار و تكرار اين تسكين‌های نسبی تا هنگام مرگ است. تمثيل زيبايی كه می‌توان آورد، ميمونی است كه می‌خواست از رودخانه‌ای پر از تسماح بگذرد تا به درخت نارگيلی در ساحل آن سوی رود برسد. او برای آنكه هم طی طريق كند و هم خورده نشود، تمساح‌ها را فريفت كه به صف بايستند تا شمرده شوند، سپس با گام نهادن بر آنها و شمارش ايشان قدم به قدم پيش رفت تا از رود رد شد. جوامعی كه بزرگانشان مدعی شده‌اند كه «خدا مرده است (14)» از معنويت خالی شده‌اند. نه با لذت ياد خدا و انس با او دلگرمند و نه عادت به انجام تكاليف شرعی سرگرمشان می‌كند و نه ياد مرگ و آخرت ايشان را از نافرمانی و گناه به وحشت می‌اندازد، به تدريج به خود واگذاشته و در دريايی از نعمت‌های حلال و حرام غرقه گشته‌اند. به اين ترتيب چرخه حياتی غفلت‌آميز و مستكبرانه و خرد‌كننده يافتند كه در اين سطور شرحی مختصر از آن می‌آيد:
1. ارزيابی مغروروانه و عظيم انسانی از خود (15) و رسالت خويش و تحقير جوامع و نژادهای ديگر به انضمام شناختی ابژكتيو (متصرفانه) از طبيعت؛
2. توليد و ابداع الگوهای رفتار مبتنی بر توانايی‌های خود و قابليت‌های تصرفی محيط انسانی و طبيعی؛
3. توليد ابزارهای لازم برای كاربرد توانايی‌ها و تصرف در محيط انسانی و طبيعی و بهره‌وری از آن، جهت فعاليت‌های التذاذی؛
4. اشتغال از انواع سرگرمی‌ها و بازی‌ها (چه آنها كه سرگرمی و بازی خوانده می‌شوند و چه آنها كه بخشی از زندگی جدی روزمره محسوب می‌گردند)؛
5. لذت و لذت و باز هم لذت! به قول نيل پستمن آمريكايی «زندگی در عيش، مردم در خوشی» (16) بسياری از اين لذت‌ها غيرطبيعی،‌ نامشروع و غيرانسانی است. (17)
6. غفلت مستمر چون ظلمتی غليظ و جهلی مركب
(به قول مولوی: تو بی‌خبری بی‌خبری كار تو نيست  هر بی‌خبری را نرسد بی‌خبری.)
7. با هر دفعه ايجاد غفلت و استمرار آن، لذت‌های نوينی حاصل سرگرمی‌هايی جديد پديد می‌آيند كه معمولا به بزرگسالان تعلق دارند.
الف) زينت و تجمل؛
ب) فخرفروشی به يكديگر و به جوامع ديگر درباره دارايی‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری سرگرم‌كننده و لذت‌بخش؛
ج) تكاثر و انباشت مالی منقول و غيرمنقول كه اجازه تصرف بيشتر در محيط انسانی و طبيعی و بهره‌وری فراوان‌تری را از آن می‌دهد.
8. ارزيابی متكبرانه جديدی از خود و محيط، كه اين سرآغاز چرخه‌ای جديد خواهد بود.
همين چرخه معيوب در زندگی جوامع شرقی سكولار (مانند ژاپن و كره جنوبی) هم به چشم می‌خورد، و اگر وضع اين جوامع اندكی از جوامع غربی بهتر است، به دليل توجه به سنت‌های پيش از تجدد و نیز عرفان شرقی است كه البته اين خود، باب‌های جديد التذاذ و غفلت را گشوده است كه اينك مورد بحث ما نيست. انقلاب اسلامی ايران و به خصوص جنگ تحميلی عليه ايران، با موج نيرومند معنويت و تكليف‌گرايی، خلل عظيمی در چرخه معيوب و استمرار آن پديد آورده است.

چرخه زندگی انسان هبوط يافته غربی (متهم به الحاد و لامذهبی)

5. تحول در سرگرمی‌ها و غفلت‌ها در مدرنيته و پست‌مدرنيته
 مدرن يعنی چيزهای نو پديد و جديد، و مدرنيته جريانی است كه از قرن هفدهم تاكنون ابتدا در اروپا و امريكا، سپس در ساير نقاط جهان فراگير شده است و متضمن طرد دين و شريعت و جريان تحولات دائمی و ايجاد پديده‌های مادی و معنوی و فنون و دانش‌های روزافزون با دقت فراوان‌تر و افزايش اعتماد به نفس انسانها و اتكا به عقل بشری و تأييد فزاينده صلاحيت آن در همه حوزه‌ها و انديشه پيشرفت و ترقی و اعتلای مستمر بشر و تفكراتی سيال و متغير و محصولاتی هر چه كارآمدمتر و ارضاكننده‌تر است. (18) ويژگی‌هايی از اين قبيل در مقطعی از تاريخ جهان موجب اجماع نسبی همه جوامع بر برتری غربی‌ها و حتی بعضا خدای‌گونگی آنها گرديد. وقتی كه در قرن 18و 19 انقلاب صنعتی و تحولات برخاسته از آن در زمينه‌های كشاورزی، صنعتی، اقتصادی و سياسی رخ داد جوامع بشری دچار تحولاتی بسيار عميق شد. فرهنگ‌هايی كه به توليد برای رفع نياز و مصرف به اندازه نياز (با رياضت و صرفه‌جويی) شديداً پايبند بودند، از طرفی با توليد انبوه محصولات مواجه شدند و از طرف ديگر پذيرفتند كه نفس «مصرف» و ايجاد نيازهای ثانويه تجملی و رقابتی و رفع آن نيازها نشانه پيشرفته و مدرن بودن است. از اين رو مدرنيته در جوامع صنعتی به توليد ثروت هرچه بيشتر و مصرف هر چه افزون‌تر انجاميد و در جوامع پيرامون فاقد علم و فن‌آوری به پذيرش روزافزون استعمار و پيدايش طبقه غرب‌گرايی ثروتمند و مصرفی و عامه منفعل فقير آرزومند مصرف انجاميد. (19)
پيدايش سوسياليسم موجب نهادينه شدن رفاه عمومی و آموزش فراگير و بهداشت همگانی شد. باید به همه اينها فرهنگ «آزادی‌خواهی» و «برابری‌طلبی» فراگير در اروپا و آمريكا (20) و برخی نقاط ديگر را اضافه كرد. تقريباً همه مردم اين جوامع خواهان حداكثر كامروايی و لذت بودند و چون راديو، تلويزيون، سينما و ساير ابزارهای پيشرفته صوتی و تصويری به رسانه‌های مكتوب سنتی (روزنامه‌ها، مجلات و كتاب‌ها) افزوده شدند، خاصيبت كثرت‌گرای (پلوراليستيك) جوامع مذكور را بيشتر و بيشتر كردند.  روز به روز مذاهب، آيين‌ها، عقايد و آرا و الگوهای رفتار فراوان‌تر و نوتری پيدا شدند كه همه بايد دارای حقانيت و مشروعيت و اعتبار برابری تلقی شوند و راه برای تفرد (از فرديت جمعی تا فرديت محض) بازتر شد. همان‌طور كه گفته شد، در اروپای جديد مفهوم دين به حالت دينی نازلی تغيير كرد و در واقع تفاوت مؤثری بين دينداری و بی‌دينی نماند. دين واقعی بايد اولا دارای اصول لايتغير و ثابت باشد، ثانيا بايد دارای سرشت جمعی و جنبه اجتماعی و در نتيجه دارای مناسك باشد، ثالثا شامل نظامواره اخلاقی و مطلق و متعالی و معطوف به آرمانی واضح و مشخص باشد. (21)
با مفهوم جديد (دین متحول!) جايی برای غفلت‌زدايی نمی‌ماند. چون يكی از آثار اصول عقايد دينی به خصوص اصل معاد و نيز مناسك دينی كه در ساعات، روزها و ماه‌ها و سال‌ها به تناوب تكرار می‌شوند، انقطاع لذات و در نتيجه انقطاع غفلت است و وقتی كه از زندگی حذف شوند، چيزی برای متوقف كردن غفلت و لذت مستمر نمی‌ماند. حتی كسانی كه از لذت‌های شهوانی مرفهان محروم‌اند، به لذت خشونت (حتی لذت كشتن) روی خواهند آورد. گاهی هم نيروهای فكری و اقتصادی و سياسی جامعه، آن را به سوی قربانی كردن آزادی خويش برای قدرتی متمركز كه مظهر خشونت و تكبر خواهد بود، پيش می‌راند و در چنين جامعه‌ای لذت‌بخش‌ترين و غافل‌كننده‌ترين چيز، خودپرستی و خشونت عليه ديگران است. (22)
مدرنيته نه تنها تمامی اين طرز تفكرها و تمايلات را به عنوان نرم‌افزار ترويج نمود و آن را عين ترقی و پيشرفت و مدنيت نماياند بلكه همه ابزارهای تأييدكننده و مروج و تقويت‌كننده و تحقق‌بخشنده به آن را نيز مهيا ساخت. پيشرفته‌ترين وسايل ارضاكننده انواع شهوات و نيز مدرن‌ترين و پيچيده‌ترين ابزار شكنجه همنوعان، سريع‌ترين و دقيق‌ترين آلات قتاله، لطيف‌ترين و دلچسب‌ترين امكانات مربوط به پست‌ترين غرايز انسانی، سرگرم‌‌كننده‌ترين فيلم‌ها و نيز بازی‌های رايانه‌ای، اثرگذارترين موسيقی‌ها و هنرها و داستان‌های مكتوب و خلاصه همه امكانات سخت‌افزاری لذت را در عالی‌ترين شكلی كه برای انسان هم‌عصر ما ممكن بود، در اختيار جوامع مدرن گذاشت. در اين جوامع نه تنها جزاير و بنادری به فحشا اختصاص يافت، بلكه شهرهای بزرگ و مهم آن به لانه‌ها و شبكه‌های پيچيده‌ای از تهوع‌آورترين و پولسازترين انواع فسادهای لذت‌بخش تجهيز شد. قاچاق انسانها از سراسر جهان به سوی جوامع مدرن جريان يافت و بردگان جنسی مذكر و مؤنث و كودك و جوان را در اختيار انسان سكولار غربی قرار داد تا هر چه بيشتر در لجن متعفن خويش غوطه‌ور شود و لحظه‌ای فرصت برای تفكر و تذكر و تنبه و رهايی از غفلت نداشته باشد. به علاوه آنها چه به عنوان سرباز و تفنگدار و چه در قالب هيأت‌های تبشيری مسيحی و چه به صورت گروه‌های حافظ صلح و ساير عناوين به جوامع پيرامون رفتند، سكس (فحشا) و خشونت را ترويج و خود را از منابع محلی آن دو ارضا كردند. گواه صداق ما اوكيناوای ژاپن و فيليپين و افغانستان و عراق و ليبريا و ساير مناطق استقرار آمريكايی‌ها و اروپايی‌هاست.
 پس مدرنيته از طرفی در ارزيابی انسان‌های غربی از خود و محيط (پيرامون انسانی و طبيعی، و از جهتی هم در توليد آرا و تمايلات و الگوهای رفتار التذاذی) و از طرف ديگر در آفرينش پيشرفته‌ترين و متنوع‌ترين ابزارهای لهو و لعب و التذاذ، مهمترين و اصلی‌ترين و تأثيرگذارترين خدمات را به سرگرمی و غفلت جوامع متجدد و گروه‌های متجدد ساير جوامع نموده است و بر اثر آن، سرگرمی‌ها بسيار متنوع و متحول و غفلت بسيار شديدتر و غليظ‌تر شد و انسانهای مبتلا به آن هم دائماً از خدا دورتر و به فرديت محض و خودمحوری شيطانی صرف گرفتارتر گرديدند. به اين ترتيب مدرنيته به شكاف‌های التيام‌ناپذيری بين شاخه‌های معرفت و اخلاق (نسبی يا بی‌اخلاقی) و سياست مبتلا گرديد. در چنين وضعيتی، مردم هوشمند و نيروی خلاقه جوامع پيشرفته كه از تمام فعاليت‌های التذاذی و پيشرفت‌های مذكور طرفی نبستند و ارضا نشدند يا از شدت ارضای نفسانی و رفاه و بی‌دردی، دچار بيزاری از لذت يا خواهان تنوع بيشتر در بهره‌وری و تعيش و التذاذ گرديدند، موجب تحولی جديد در اين جوامع شدند كه اصطلاحا «پست‌مدرنيته» (فرا تجدد يا پسامدرن) خوانده می‌شود. لذا در حالی كه جوامع پيشرفته و ساير جوامع هنوز كاملاً از مواهب و معايب مدرنيته برخوردار و بهره‌ورند، مدرنيته در جوامع غربی پروژه‌ای پايان‌يافته يا ناتمام و شكست‌خورده يا مبتلا به بحرانی حل ناشدنی (به تصور يورگن هابرماس) تلقی گرديده است و پست‌ مدرنيته در حالی كه خود پديده‌ای مدرن شمرده می‌شود وضعيتی است كه بر اثر مدرنيته عارض جوامع مدرن گرديده است و نمی‌توان برای آن يك مقطع تاريخی و جغرافيايی ويژه‌ای در نظر گرفت (مثلا نمی‌توان گفت كه فلان جامعه در فلان جا در زمان خاصی از مرحله مدرن به مرحله پست‌ مدرن وارد شد) ما با صرف‌نظر از بحث‌ها و گفتگوهايی كه در اين‌باره در جريان است (23) ، فقط به ويژگی‌های پست‌مدرن توجه می‌كنيم تا درك نماييم كه آيا پست‌ مدرنيته موجب بيداری و هوشياری جوامع مدرن از خواب غفلت چند قرنی خواهد شد يا اين جوامع را در سرگرمی‌ها و لذت‌هايی نوتر و غفلتی عميق فرو خواهد برد؟
به نظر نگارنده واضح‌ترين روايت و تعريف از پست‌ مدرنيته را می‌توان در كتب الوين تافلر آمريكايی ديد. به نظر وی در تمدن جديدی كه او نامش را تمدن موج سوم نهاده است، قدرت جای خود را به برتری اطلاعات می‌دهد. به باور وی، به طور كلی بشر دارای سه ابر تمدن بوده و هست: موج اول كشاورزی، موج دوم صنعتی و موج سوم كه او آن را به صورت مجمع الجزايری در جهان و عمدتا در آمريكا و ژاپن و اروپای غربی می‌بيند و آن را ابر تمدن فراصنعتی يا اطلاعاتی می‌داند و اين در واقع همان پست مدرنيته است. آنچه در نوشته‌های تافلر به چشم می‌خورد، تأكید هر چه بيشتر بر فرديت است به نحوی كه به فرديت محض ميل می‌كند. مثلا به نظر وی كارگر موج سومی، كارگری متخصص، خلاق و مستقل خواهد بود، به نحوی كه بتواند در كالاهای توليدی تغييرات ابتكاری خود را بدهد. برنامه‌گزاری شركت‌های موج سومی نه ديوان‌سالارانه و هرمی، بلكه باز و گسترده و غيرمستبدانه و نامتمركز خواهد بود. بسياری از مردم به جای كار دركارخانه‌ها و شركت‌ها، در منزل می‌مانند و از طريق اينترنت كار می‌كنند. دانش‌آموزان در خانه و هر يك به نحو دلخواه خود تحصيل خواهند كرد. سفارش ابتكاری كالای دلخواه با ويژگی‌های دلخواه هر شحص توسط اينترنت از درون خانه‌ها به شركت‌ها سفارش داده می‌شود و در منزل تحويل گرفته خواهد شد. صنايع بزرگ مبتنی بر قدرت خشن و انبوه سرمايه، جای خود را به صنايع كوچك هوشمند و كارآمد و انعطاف‌پذير خواهند داد. شكل خانواده‌ها بسيار متنوع و متغير خواهد شد.
يك مرد و يك زن، دو مرد، دو زن، چند مرد و يك زن، چند زن و يك مرد، چند مرد و چندزن و....! تنوع هر يك از محصولات ممكن است به تعداد متقاضيان (ده‌ها یا صدها میلیون) باشد و توليد انبوه استاندارد منسوخ می‌شود. بر وسايل سمعی و بصری (صوتی و تصویری) فوق‌العاده پيشرفته، اطلاعات‌بر و انعطاف‌پذير و كارآمد تأكیدی اساسی خواهد شد. رأی دادن و مشاركت سياسی مستقیماً و از طريق اينترنت صورت می‌گيرد. ابزارهای خشونت و كشتار به شكلی بسيار هوشمند و دقيق و كارآمد و متنوع ساخته و استفاده می‌شود به گونه‌ای كه كمترين خطا و ضايعات جانبی (غیرهدفمند) را داشته باشد. سازمانهای ماتريسی و انعطاف‌پذير و مبتنی بر هوشمندی خلاقانه جای سازمان‌های هرمی و يكپارچه و ديوان‌سالار انعطاف‌پذير را می‌گيرند. انتقال ايده‌ها و اطلاعات هرچه شتابنده‌تر و سرعت تغيير و تطبيق هر چه بيشتر خواهد شد و تصميم‌های در جريان پروسه (در مقابل تصميم‌گيری راكد مقطعی) و انجام به موقع كار و رقابت مبتنی بر زمان و مهندسی هم‌زمان (به جای مهندسی كند گام به گام) مبنای كارهای اقتصادی خواهد شد. مرزهای ملی نرم و انعطاف‌پذير و قدرت تأثيرگذاری فرد بر جوامع و دولتها به اشكال مختلف (از جمله تروريسم) بسيار زياد خواهد شد. انسجام سيستم‌ها پيشرفته‌تر و مديريت‌ها عالمانه‌تر و زيرساخت‌های اطلاعاتی ماهواره‌ای بسيار منسجم و يكپارچه خواهد بود. به دليل انبوه‌زدايی از جامعه، سازمان‌ها و گروه‌های موج سومی افقی خواهند بود ( بر اساس فردیت) نه عمودی. خرد‌ه‌كشی‌ها و سبك‌های زندگی فراوان و اصل بر بيش‌گزينی و تكثر و تنوع و تحول و تحرك خواهد بود. خانواده‌ها گسسته شده و خانواده سيال به جای خانواده سنتی خواهد نشست. رسانه‌ها غيرتوده‌ای و توليدشان دلخواه خواهد شد.
شركت‌های چندمنظوره با نخبگان اطلاعاتی بيشتر و نيروی كار غيرخلاق كمتر پديدار می‌شوند. اعتماد به نفس فرد بيشتر می‌شود. هم‌رأيی عمومی و الگوهای رفتار استاندارد جای خود را به فردمحوری مفرط خواهد داد. قدرت و آزادی و تأثيرگذاری وكاميابی فرد به نحو بی‌سابقه‌ای افزايش خواهد يافت و ارضای خواسته‌ها و شهوات و انواع لذت‌ها به كامل‌ترين وجه صورت خواهد گرفت. (24) با توصيفی كه در آثار فلسفی، هنری و ادبی به شكلی پيچيده و ديرياب و در آثار تافلر با گزارشی روشن و ساده از وضعيت‌های پست‌مدرن شده است، می‌توان پست‌مدرنيته را شالوده‌شكنی در همه عرصه‌های زندگی دانست. طرفداران پست‌ مدرن به وضعيت‌های منحصر به فرد گرايش دارند و از الگوهای عمومی و استانداردهای انبوه‌گرا و قاعده‌های كلی و آثار همه‌پسند و تكراری و مكتب‌های فراگير گريزانند. به همين جهت در معماری پست‌مدرن، قرينه‌سازی وجود ندارد و ابتكار و خلاقيت به وضوح (هر چند در مواردی بسیار مضحك) به چشم می‌خورد. در هنر پست مدرن نبايد درصدد قرار دادن آثار در طبقه‌بندی مكاتب هنری بود. در ادبيات پست‌مدرن آثاری منحصر به فرد ديده می‌شود كه شامل طيفی از كثيف‌ترين و مستهجن‌ترين نوشته‌ها تا آثاری معنويت‌گرا هستند. سرگرمی‌ها و فعاليت‌های التذاذی پست‌مدرن هم برای هر فردی منحصر به فرد و كاملاً باب طبع و مطابق خواسته‌ اوست. بنابراين پست‌ مدرنيته ـ علی‌رغم خوش‌بينی برخی از اهل نظر ـ نه تنها دريچه‌ای به سوی دين‌گرايی و دينی شدن مجدد در جوامع مدرن غربی باز نمی‌كند، بلكه وضعيتی است كه عوامل دخيل در آن به ارضای تمایلات هر فرد به شكلی منحصر به فرد و در نهایت دقت و سرعت و خلاقیت و هوشمندی می‌پردازند و در نتیجه تنوع و فراوانی الگوها و روش‌ها و ابزارهای ارضای نفس، بيشترين لذت برای فرد فراهم می‌شود و پرواضح است كه به دنبال آن شديدترين غفلت‌ها نيز به او دست خواهد داد. علاوه بر اين چنان فخر و غرور و نخوتی به جوامع پست‌مدرن دست می‌دهد كه در عين تحول مستمر خويش از ديگران می‌خواهند كه در مرحله موج اول (كشاورزی) بمانند و محيط زيست را حفظ كنند، چنانكه تافلر همين پيشنهاد را داده است و اين، يعنی بهره‌برداری از منابع جهان برای ارضای تمايلات جوامع پست‌مدرن!

6. پيشينه تمدنی لهو و لعب و غفلت در جوامع مدرن
 از قرن پانزدهم ميلادی، جوامع راكد و جاهل و مستأصل مسيحی اروپا متوجه فلسفه، هنر،‌ ادبيات و معماری يونان و روم باستان (ماقبل مسيح) گرديدند و در جريانی كه به نام «رنسانس» (نوزايش) معروف است، به احيای آن و كنار گذاردن تدريجی الگوهای زندگی و رفتار مسيحی پرداختند. در طول مدت چند قرن كه استعمار اروپايی به غارت فرهنگ و تمدن و ثروت و انديشه و غرور ملل آسيايی، آفريقايی و آمريكايی مشغول بود، فرهنگ‌های مشرك غيراروپايی باستانی را شناسايی نمودند و به اين ترتيب به بازآفرينی هنرها و معماری و نيز بازی‌های دوره شرك يونانی، رومی، هندی، چينی، آفريقايی و آمريكايی پرداختند. (25) آنچه امروزه به عنوان بازی‌های جام جهانی و المپيك است، عمدتاً ميراثی از آن زمان‌هاست. بعضی از بازی‌ها يونانی، بعضی چينی و هندی، بعضی آمريكايی و بعضی هم آفريقايی هستند و همگی در قالب المپيك ريخته شده كه الگوبرداری شده از مراسم يونان باستان و نيز استاديوم‌های روم باستان است. هنر برای هنر و معماری برای تفاخر و زينت و همگی برای سرگرمی و لذت بردن، ريشه در اديان ندارد بلكه ريشه همه آنها به عصر پرستش بت‌ها و خدايان متعدد و اسطوره‌های مربوط به آنها برمی‌گردد كه برای ما عنوان جاهليت را تداعی می‌كند و پيداست كه علاوه بر دانش‌ها و تجربه‌های مثبت مفيد باستانی، چرخه معيوب «سرگرمی، لذت، غفلت، نخوت و بازآفرينی ابزار لذت» ويژگی طبيعی رنساس است. بر خواننده محترم پوشيده نيست كه هر ورزش و سرگرمی ( به معنای خاص آن، يعنی چيزی كه به عنوان سرگرمی و بازی صورت می‌گيرد) فرهنگ و مفاهيم و مقتضيات خاص خود را دارد. مثلا در فوتبال سرعت، تقسيم كار، تنوع كار، تحرك فوق‌العاده و... موجب پديده‌ای جهانی به عنوان تب فوتبال می‌گردد. در كشتی و وزنه‌برداری ويژگی فردمحوری و قهرمانی به چشم می‌آيد. در ورزش‌های رزمی خوی دفاعی و جنگی و چالاكی و هوشياری نمايان است و... در پيرامون هر يك صدها هزار برد و باخت و ده‌ها ميليون ابزار احساسات شكل می‌گيرد. قواعد و امكانات هر يك متفاوت است. گروه‌های مافيايی در زمينه هر يك از آنها پيدا می‌شوند. خريد و فروش بازيكنان رايج است و قيمت هر بازيكن در هر رشته‌ای متفاوت است. در لوای مسابقات و بازی‌های جهانی سركوب‌گری‌ها، كشتارها، جنايات و رسوايی‌های بين‌المللی و تروريسم دولتی (به خصوص عليه فلسطينی‌ها) به شدت فعال می‌شود و پوشيده می‌ماند. رسانه‌های گروهی فوق‌العاده فعال و پررونق می‌شوند.
 مطالعه و دانش‌پژوهی و توليد اقتصادی كاهش می‌يابد. مقادير زيادی تنقلات مصرف می‌شود و بر سلامتی مردم جهان اثر سوء می‌گذارد و... به علاوه ورزش‌های مذكور، گذشته از جنبه سرگرمی و بازی، به حرفه‌هايی پر سود و تجارتی پر درآمد و صناعتی پرطرفدار مبدل شده‌اند. آيا در همه اينها نشانی از معنويت، عبوديت، انسانيت، حريت، عدالت‌پروری و امثال اينها می‌بينيد يا همه چيز تعطيل می شود تا حصول نتيجه جام جهانی؟ آيا هزينه اين غفلت يا تغافل قابل برآورد يا جبران هست؟ واقعيت اين است كه تمام اينها بخشی از تمدن باستانی نوين غرب است تا زندگی بيشتر قابل تحمل گردد و جوامع اسلامی كه دچار فقر معنويت و فقر عبوديت نيستند، از چنين سرگرمی‌هايی طرفی نمی‌بندند جز عقب‌ماندگی بيشتر و فقر شديدتر و بهره‌دهی فراوان‌تر و توسعه‌نيافتگی نمايان‌تر در بخش‌های كشاورزی، صنعت و خدمات.

7. سكولاريسم و غفلت‌زدايی
«سكولاريسم» (26) يعنی دنيوی‌گری و «سكولاريزاسيوم» يعنی دنيوی شدن، و مراد از آن حذف جنبه غيردنيوی و غيرمادی از پديده‌هاست. (27) در تعريفی واضح‌تر بايد گفت سكولاريسم يعنی انكار جنبه مقدس اشيا، مكان‌ها، زمانها، اشخاص و متون، و هم‌عرض و هم وزن كردن آنها با همنوعان خودشان و انكار هر نوع تجلی قدسی و كيهانی نسبت به بخشی از طبيعت كه موجب قدرت و پويايی و اثربخشی ماوراء طبيعی و احيانا هوش و دانش و حكمت آسمانی شيء مقدس می‌شود و پافشاری بر اينكه عقيده سوگرانه (باورمند به چيزهای مقدس و متفاوت از چيزهای مشابه خود) باطل و همسان‌انگاری و تقدس‌زدايی حق است و به همين جهت انسان سكولار درواقع انسان لامذهب است. (28) فضا و زمان مقدس، فضا و زمانی است كه به محض ورود به آنها، انقطاع از مكان و زمان دنيوی پيرامونش حاصل شده و نوعی بازگشت اسطوره يا انتقال به زمانی دور و نامعين و يا ورود به فضايی مقدس و فاقد پيوستگی جغرافيايی و دارای پيوند تاريخی صورت می‌گيرد (29) و نوشتار مقدس، نوشتاری با منشأ آسمانی و دارای صفاتی چون اثر و قدرت ماوراء طبيعی اقتدار و مرجعيت و روحانيت، به هم‌پيوستگی و يگانگی درونی (هرچند كتاب‌هايی متعدد در طول زمان طولانی پديد آمده باشند مثل كتاب عهد عتيق و جديد) و الهام و جاودانگی و گسترش‌يافتگی و محتوايی قانونی (شريعت). (30)
انسان غربی غالبا سكولار و فرد سكولار، به هيچ امر مقدسی اعتقاد ندارد كه او را از وضع موجود منقطع كند و به انديشه معنوی فرو برد. وقتی از معنويت سخن می‌گوييم، مراد گونه‌ای از عبوديت است. در غرب آموزه‌هايی چون آزادی و برابری و عدالت و صلح و عواطف، امر معنوی تلقی می‌شوند. هم‌عرض‌انگاری همه زمان‌ها، مكانها، اشيا، اشخاص و... می‌تواند دليل خوبی برای بی‌تكليفی و سرگرمی لذت‌بخش يا معنابخش و انقطاع مصنوعی از واقعيات تلخ باشند.

8. حكمت علمی جديد، علت موجده و مبقيه سرگرمی‌ها و غفلت در جوامع متجدد
 به كار برد اصلاحات طبقه‌بندی ارسطويی و باستانی علوم برای واقعيات دنيای نو، چندان منطقی و زيبا نيست. اما برای اينكه ديدگاه واضح‌تر و متمركزتری نسبت به جوامع پيشرفته داشته باشيم و تمايزی بين اين بحث كه عمدتاً ناظر به نظام‌های اصلی اجتماعی غرب و طبعاً به گرايش‌ها و عملكردهای مديران و كارگزاران آن نظام‌هاست ـ با بحث‌های بيشتر معرفتی و ذهنی پيش‌گفته مربوط به جوامع غربی ايجاد كنيم، به عاريت از طبقه‌بندی علمی قديم (در مجموعه علوم عقلی) استفاده می‌كنيم. همچنين شايد در خواننده انگيزه يا سؤالی برای مقايسه اصول انديشه و عمل قديم و جديد پديد آيد. در قديم دانش‌های عقلی را به دو بخش نظری و عملی تقسيم می‌كردند و فلاسفه اسلامی به دانش‌های عقلی عملی، «حكمت عملی» می‌گفتند و برای راهنمايی فرمانروايان به روش درست زندگی و حكمرانی، بر همان اساس، كتبی چون اخلاق ناصری (اثر مرحوم خواجه‌نصرالدين طوسی) پديد می‌آورند.
 
الف) حكمت خلقی يا اخلاق
 در غالب جوامع بشری ـ تا وقتی كه گرفتار عوارض مدرنيته نشده بودند ـ اصول اخلاقی لايتغير و مطلق و محكمی مطرح و ترويج می‌شدند كه كسی در صحت همه جايی و همه وقتی آنها ترديد نداشت. مثل راستگويی و امانتداری و جوانمردی و سخاوت و شجاعت و پاكدامنی و... كه فضايل اخلاقی يا مكارم اخلاقی خوانده شدند و چنان مهم بودند كه پيامبر آخرالزمان كه آخر پيامبران و افضل آنان بود، علت بعثت را اتمام مكارم اخلاقی خواندند (به گونه‌ای كه ديگر هيچ نقصان وكاستی در خوی‌های انسانی نباشد) و اتفاقا خلق و خوی عظيم خود او بيشترين اثر را در اشاعه دين اسلام داشت. اما در جوامع مدرن كه تعريف دين و خدا و نيز الگوهای زندگی و غايت‌مندی يا بی‌غايتی انسان و رابطه‌اش با خدا و طبيعت و همنوعان دچار تحولی ژرف و هبوطی حيرت‌آور شد، اخلاق نيز از حوزه دين خارج گرديد و خصوصيت اجتماعی خود را از دست داد و از اريكه اطلاق و عموم و جاودانگی فرود آمد و خاكسترنشين نسبيت گرديد و مهر اعتبار احراز مسئوليت‌های اجتماعی از كفش ربوده شد.
نيچه كه در شمار انديشه‌ورزان اثرگذار غربی است، اذعان می‌كند كه بدون ايمان به خدا اخلاق می‌ميرد و وجود ندارد: «گويی اخلاق می‌توانست بدون وجود پروردگاری كه آنها را تأييد رسمی كند، به حيات خود ادامه دهد! اگر قرار باشد كه ايمان به اخلاق ابقا شود، وجود فراسو، مطلقا ضروری است.» (31) وی ادعا می‌كند كه: «تمامی فضايل، شرايطی فيزيولوژيك هستند، به ويژه كاركردهای اصلی ارگانيك كه ضروری و خوب پنداشته می‌شوند. تمامی فضايل، به واقع احساسات تند و سوزان و حالات ارتقا يافته‌اند. دلسوزی و عشق به همنوع به مثابه رشد انگيزش جنسی، (32) دادگری به مثابه رشد انگيزش انتقام‌گيری، فضيلت به مثابه لذت از مقاومت... من اخلاق را دستگاه ارزيابی‌هايی درك می‌كنم كه تا اندازه‌ای با شرايط زندگی موجود زنده همساز است. در گذشته درباره هر اخلاقيتی می‌گفتند: آن را از روی ميوه‌هايشان می‌توان شناخت. من درباره هر اخلاقيتی می‌گويم: ميوه‌ای است كه به ياری آن، خاكی كه در آن روييده باز می‌شناسم. (33)
پيشنهاده اصلی من: هيچ پديده اخلاقی وجود ندارد، تنها تعبير اخلاقی اين پديده‌ها وجود دارند...» (34) نيچه اخلاقيات را به مثابه اثر بی‌اخلاقی می‌داند و اخلاق را همواره با خود در ستيز و برای زندگی (لذت از زندگی و قدردانی از آن و شناخت و رشد آن) زيانبار و در جستجوی برپايی عالی‌ترين پديده‌های ناساز با خويش‌ می‌داند (35) و ادعا می‌كند كه نتيجه استيلای ارزش‌های اخلاقی، فساد و روانشناسی و به دنبالش مرگباری همه‌گير است (36) و با برشمردن چندين فضيلت اخلاقی مدعی می‌شود كه اين صفات يا به عنوان وسيله‌ای برای هدفی معين (غالبا پليد) يا به عنوان پيامدهای طبيعی عاطفه‌ای استيلاگرانه (مثل معنويت)، يا تجلی حالت بی‌قراری به عنوان شرط هستی و غيره پديدار شده‌اند و با ستايش از انسانهای مستقل و قدرتمند و درنده‌خود، بر اين باور است كه عامه مردم همانند گله گوسفندند كه به خاطر دشمنی اخلاقی‌اش با سلسله مراتب (هرم قدرت) غريزه‌اش از برابركننده (مسيح) طرفداری می‌كند و نسبت به افراد نيرومند، دشمن‌خو، بی‌انصاف، بی‌اعتدال، بی‌شرم، بی‌ملاحظه، گستاخ، بزدل، بدسگال، ساختگی،‌ نابخشنده و حقه‌باز، حسود و كينه‌جوست. (37)
به گمان وی، اگر ما در درونمان فرمانی اخلاقی را در قابل نوع‌دوستی می‌شنويم، به گله تعلق داريم و اگر خلاف آن را احساس كنيم و چنين بينديشيم كه خطر و گمراهی، در اعمال بی‌غرضانه و غيرخودخواهانه نهفته است به گله تعلق نداريم و مستقليم. (38)  وی ناشكيبابی اخلاقی (هراس از غيراخلاقی بودن خود) را تجلی ضعف در انسان می‌داند! (39)  داوری‌های نيچه درباره اخلاق، اين‌چنين و فراوان است و البته می‌توان يكی از ريشه‌های چنين طرز تفكری را كه طرفداران عملی و نظری بی‌شماری در جوامع مدرن دارد، همان طرز تلقی دانست كه «علم، قدرت است» (40) و نيچه می‌خواهد بگويد برترين مردم آنهايند كه در پی قدرت يا آرزوی آنند، بلكه او بيشتر اخلاق‌گرايان را نيز قدرت‌طلبانی می‌شمرد كه بر انگيزه‌های خود رنگ اخلاقی زده‌اند. علاوه بر نيچه، پوزيتيويست‌ها كه معتقد بودند موضوع هر دانشی بايد به ازاء خارجی (يعنی وجودی محسوس در خارج از ذهن انسان) داشته باشد، چون ارزش‌های اخلاقی را فاقد وجود محسوس و قابل ادراك می‌دانستند (همانند روح و جاودانگی آن) لذت آن را غيرواقعی و موهوم و لغو و بيهوده می‌نمودند. همچنين پراگماتيست‌ها (عملگرايان مثل شيلر، جان ديوئی و ويليام جيمز) انديشه‌ها و فضايل اخلاقی را ابزاری برای هر فرد می‌دانستند تا به وسيله آنها به اهداف و منافع شخصی خود برسند و فاقد اصالت برای اخلاق بوده‌اند. ماركسيست‌ها اصول اخلاقی را پديد آمده ابزار توليد و مناسبات طبقاتی و روبنای تحولات اقتصادی و فاقد اطلاق و عموميت شمرده‌اند و خود را عهده‌دار تغيير و اصلاح طبيعت سيال بشر دانسته‌اند. (41)
لذت‌باوران گروه ديگری كه طرفداران بسيار هم يافتند؛ يعنی در مقابل تعريف قديمی كه اخلاق را متضمن و تأمين‌كننده سعادت می‌دانستند و سعادت‌باور بودند، لذت‌باوران معتقدند عمل اخلاقی و نيك است كه آرزوی فرد را محقق كند و برای او لذت وصال باشد. غايت دانستن لذت (به هر معنای آن) از انكار اخلاق خطرناك‌تر است و با ارتباطی كه با نسبی‌گرايی اخلاقی دارد، می‌تواند بسياری از امور غيراخلاقی را اخلاقی بنماياند. (42) گذشته از كسانی كه به خاستگاه دينی (يهودی يا مسيحی يا اسلامی) برای اخلاق معتقدند يا منشأ زيباشناختی برای آن قائل‌اند، (43) گروه زيادی هم در اين مورد طبيعت‌باورند و كوشيده‌اند علم اخلاق طبيعی مستقل را از دين بنياد گذارند و ثابت و شايع كنند و بسياری هم صفاتی را اخلاق می‌خوانند كه موجب نفع يا صلح جهانی و نفع انسانها يا متضمن عشق زمينی باشد. (44) يوتيليتاریانيست‌ها (سودانگاران يا بهره‌جويان) مانند فرانسيس هوچسون، ديويد هيوم، جرمی بنتام، جان استوارت ميل كه در جوامع غربی نفوذ قابل توجه فكری داشتند، مدعی بودند هر عملی كه در جهت توليد بيشترين خوشی و سعادت برای اكثريت جامعه باشد، درست و اخلاقی است. (45) امانوئل كانت فيلسوف بسيار منتفذ آلمانی، معتقد بود هر عملی كه صرفا به حكم «حس تكليف» انجام شده باشد اخلاقی است و اعمالی كه براساس انگيزه‌ها و تمايلات بشری صورت بگيرد غيراخلاقی. پس وی ملاك اخلاق را نوع انگيزه فعل می‌دانست و می‌گفت: «هيچ چيز را در دنيا و حتی خارج از آن نمی‌توان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد، مگر خواست و اراده نيك را.» با اينكه از مفاد تعريف وی نسبيت اخلاقی در می‌آيد ولی چون دستورالعمل وی اين است كه هر فرد طوری بايد رفتار كند كه نوع انسان را همانند خود بداند و به آن رفتار برای همه راضی باشد، لذا عملا به افعال مطلق اخلاقی كه عينيت خارجی هم دارند، نظر مثبتی دارد. (46)
هگل نيز با تعريف سه واژه قصد و نيت و خوشی (مرحله‌ای كه همه غايات ذهنی با هم سازگار و تابع مقصودی واحد و عام شوند) اخلاق را حاصل بازگشت خواست به اصل خويش و كناره‌گيری آن از جهان خارجی چيزها به دنيای درونی و خودمركز است و خواست، بی‌پايان و خود سامان است. وی اخلاق را مطلقا ذهنی می‌داند كه هرگز به صورت تأسيسات عينی در جهان خارج فعليت نمی‌يابد و اگر بيابد جنبه محض اخلاقی خود را از دست می‌دهد و به صورت اخلاق اجتماعی (حاصل يكانگی كامل امور ذهنی و عينی در حوزه روح عينی) در می‌آيد كه در اصل تحقق اخلاق در همين مرحله است. زيرا می‌گويد كه اخلاق اين است كه غايات و هدف‌ها و مقاصد فرد با غايات همگانی مطابقت يابد. اخلاق اجتماعی عبارت است از خواستن و انجام دادن هر چه كه كلی و خردمندانه باشد و اخلاق مطلق بر بنياد حق ذهن يا حق فردی استوار است. اخلاق اجتماعی شامل سه مرحله است: خانواده، جامعه مدنی و كشور. به طور كلی تكامل اخلاق در سه مرحله صورت می‌گيرد: 1.قصد، 2. نيت، 3. نيكی و بدی، و فقط در مرحله اخير اخلاق به طور واقعی به وجود می‌آيد. (47)
 آنچه كه گفته و نقل شد مهم نيستند. اما وضعيت متشتت اخلاقی جوامع غربی حاصل پذيرش مكتب‌های مذكور است. انكار اخلاق يا پذيرش نسببت اخلاقی يا ضداخلاق به جای اخلاق، موجب شكل‌گيری وجوه مختلفی از الگوهای رفتار سرگرم‌كننده گرديده است.  البته غيرقابل انكار است كه دو عامل «خرد جمعی» (شامل قوانين موضوعه و عرف) و وجدان اخلاقی باعث حداقلی از انسجام اجتماعی شده است. اما دين و شريعت نقشی در اين باب ندارند. به علاه اخلاق از نهادهای اجتماعی (آموزش و پرورش، اقتصاد، سياست و غيره) حذف شده است. يعنی بسيارند امور يا رفتارهايی كه مطابق خرد جمعی اما غيراخلاقی است. وقتی وضعيتی باشد كه انسان به شيء مادی و شبه ماشين تبديل شود، پيداست كه شغل و زندگی خانوادگی و انجام وظايف اجتماعی و تفريح و ساير برنامه‌های زندگی، اگرچه جدی و غيرتفريحی باشند، همه ماهيتاً سرگرمی هستند. نظم زندگی روزمره و نظام اجتماعی باعث معطوف شدن توجه افراد به امور جزيی و سرگرم شدن به آنها و بی‌توجهی به مسائل اساسی حيات بشر می‌گردد. اگر هم انديشه تراژيك (انديشه مرگ) نزد روشنفكران غربی و عمدتاً بين رمان‌نويس‌های صاحب نام مطرح می‌شود، به اين دليل است كه آنها سرآمدان و تيزهوشان جامعه غربند كه در جزييات زندگی بشر كندوكاو می‌كنند و چون در آن معنا و غايتی نمی‌يابند، معانی ياوه‌ای برايش می‌تراشند. وقتی غايتی به نام سعادت مطرح نباشد، چه بسيار راه‌هايی كه انسان به آن سرگرم شود، لذت‌های جسمانی، لذت از درد و رنج، لذت از قدرت، همگونی با طبيعت (مثلا با حيوانات) كار برای تحول اجتماعی و... در اينجا مرزی ظاهری بين بازی‌ها يا تفريحات و زندگی جدی وجود دارد، اما ذات زندگی جوامع غربی، سرگرم‌كنندگی آن و غفلت‌زدگی از خير و عدالت و سعادت است. جالب اينكه درجوامع دنيوی شده، جشن‌های متعدد و مفصل و پرسروصدايی برگزار می‌شود، ولی كمتر مراسم حزن‌آلودی ديده شده است. (48) حتی اعتراضات عمومی در اين جوامع در اشكالی نمادين و سرگرم‌كننده برپا می‌شوند.

ب)‌حكمت منزلی يا تدبير منزل
اين دانش امروزه اقتصاد خوانده می‌شود و بايد ديد كه در جوامع امروزی پيشرفته، نظام‌های اقتصادی چه كيفيت و ويژگی‌هايی دارند و آيا در آن كيفيت و ويژگی‌ها، چيزی از ياد خدا و آخرت و دين و شريعت و يا حتی دردها و آلام همنوعان و سعادت بشر ديده می‌شود يا خير؟ آيا دانش اقتصاد نوين هم در خدمت خواست و اراده معطوف به قدرت است يا به چيزی به نام انسانيت و عواطف همنوعی نيز توجهی دارد؟ شايد ذكر است كه با دوگونه معرفت اقتصادی مواجهيم: نخست علم اقتصاد كه تحليل و تفسير واقعيات اقتصادی جوامع (روابط اجتماعی مربوط به توليد و توزيع) را به عهده دارد و در هر نظام اقتصادی در هر جامعه‌ای به طور يكسان به كار برده می‌شود و دوم اقتصاد سياسی است كه روابط متقابل بين انسان و فرآوردهای اقتصادی را بررسی می‌كند و به تعبير ديگر درباره انواع نظام‌های اقتصادی تحقيق می‌كند و مساله ارزش و كار موضوع اصلی آن است و اينگونه معرفت، بيشتر زمينه ماركسيستی دارد.
در علم اقتصاد، مسائلی از اين دست مطرح است: مالكيت، تقسيم اجتماعی كار، توليد، مبادله داخلی و تجارت خارجی، پول، ارزش، سرمايه، ارزش اضافی، گردش كالا و پول، اعتبار و سود، قيمت، عرضه و تقاضا، درآمد ملی و توزيع مجدد ثروت ملی توسط دولت، مصرف و كم مصرفی، درآمد و اشتغال، توزيع درآمد، مزد،‌ هزينه و روابط ميان هزينه‌ها، ادوار اقتصادی، رشد اقتصادی، تراز پرداخت، انباشت ثروت، توسعه اقتصادی، نقش دولت، پس‌انداز، سرمايه‌گذاری، نرخ بهره، انحصار و تحرك نيروی كار؛ در واقع علم اقتصاد، دور از عواطف انسانی و اخلاقی،‌ قواعدی را برای ثروتمند شدن و حفظ موقعيت مالی و طبقاتی و همچنين رفع بحران‌های اقتصادی ارائه می‌كند. (49) اما وقتی از موضعی ايدئولوژيك درباره روابط ميان انسانها و فرآورده‌ها، با محوريت ارزش و كار بحث می شود و به انواع ارزش و ارزش‌افزوده و انحصارهای بزرگ و استثمار ملل يا طبقات فقير و تشكيل امپرياليسم (كه به مرور ايام آشكار شد كه تنها امپرياليسم سرمايه‌داری ـ‌كاپيتاليستی‌ـ نيست، بلكه همزاد اشتراكی ـ‌سوسيال امپرياليسم‌ـ ‌نيز در كار است) و ادعای ايجاد جامعه‌ای فاقد مناسبات يكسويه و ظالمانه طبقاتی ـ‌‌نظام ماركسيستی‌ـ‌ و راه‌های ايجاد آن می‌پردازيم، (50) در واقع در حوزه فلسلفه اقتصادی و اقتصاد سياسی سخن گفته‌ايم.
در هر دو نوع معرفت اقتصادی، رفاه و لذت مادی بشر به گونه‌ای مطرح است، و در نتيجه، نظام‌های اقتصادی امروز جوامع پيشرفته فاقد انديشه سعادت معنوی برخاسته از روابط اقتصادی سالم و نيز مبتلا به جدايی از اخلاق هستند. بانيان علم اقتصاد، مدافعان سوداگری و سرمايه‌داری بودند و مدافعان اقتصاد سياسی، حاميان انقلاب‌های خونين عليه سرمايه‌داری برای برپايی نظام كمونيستی، اما اين انديشه كه بشر آنچنان در تار و پود اقتصاد، عرضه،‌ تقاضا، ‌اشتغال، توليد، توزيع، مصرف، مالكيت، سود و امثال آن به دام افتاده و اشتغال يافته بود كه از اهداف و ارزش‌های انسانی به ويژه سعادت و لذت معنوی غافل گرديد (چه در نظام‌های سرمایه‌داری و چه در نظام‌های سوسیالیستی)، تأثير اقتصاد امروزی بر چرخه معيوب زندگی انسان مدرن را نشان می‌دهد. اين اقرار يكی از اقتصاددانان معاصر را بخوانيد: «در اينجا شايد لازم باشد هدف حقيقی فعاليت‌های اقتصادی را كه قبل از هر چيزی می‌بايد در خدمت بقا، حيثيت و آزادی انسانی باشد يادآور شويم... كاربرد روش‌های توليد انبوه كه مستلزم درجه‌ای از استاندارد كردن و يكسان كردن كالاهای مصرفی است ميسر می‌سازد و اين فقط با فدا كردن هدف اوليه توليد يعنی توسعه بيشتر رفاه فردی و تمتع بيشتر از زندگی غنی‌تر امكان‌پذير تواند بود. چنين فداكاری قيمت‌ گزافی برای ترقی اقتصادی خواهد بود و می‌تواند بزرگترين دارايی نوع بشر يعنی شخصيت فردی را به خطر اندازد. هرگاه وضعی پديد آيد كه تلاش ذهنی، اهميت و مقام شخصی و تحقق بزرگ‌ترين قدرت بالقوه آدمی تابع مقادير توليد انبوه شود، عالی‌ترين ارزش‌های انسانی از بين خواهد رفت. استاندارد شدن نحوه زندگی، يكسان شدن سليقه‌‌ها و مكانيزه شدن روابط بشری... مقصود واقعی را كه آدمی... بتواند به عنوان فردی از جامعه‌ای آزاد به سوی تمتع از ثروت واقعی زندگی برتر گام بردارد از بين می‌برد. ثروت به خاطر ثروت پاسخ كوشش بشر را در طلب سعادت و خوشبختی نمی‌دهد. فراغت در صورتی كه بشر طريق استفاده از آن را برای پيشرفت و بهبود خود نياموزد، معنايی ندارد. فراغت و تقوی يكی نيستند. بالاترين لذات درصورتی به دست می‌آيد كه آدمی منشأ اثر قرار گيرد. ثروت و فراغت تنها ابزاری هستند كه ارزش آنها به هدف درستی وابسته است كه به خاطر آن به كار برده می شوند... وقتی در سطح جهانی، تلاش برای نيل به سطح زندگی بالاتر، توسعه روزافزون توليد، مكانيزه و استاندارد كردن هدف اصلی فعاليت‌های بشر گردد، جنبه‌های واقعی زندگی به خطر می‌افتد...» (51)
الگوی انبساط دائمی جهان در مورد انبساط مالی و مادی مستمر غرب هم صدق می‌كند. بر اين اساس جامعه مصرف‌زده پيشرفته دچار غفلتی مركب است: غفلت از مبدا و معاد و ذات خويش، و غفلت از همان ذات و سعادتی دنيوی كه خود تعريف می‌كند، ولی به نوعی از حيات مادی سرگرم است كه از آن هم غافل گرديده است. امروزه كه مسأله جهانی شدن و جهانی‌سازی در سراسر جهان مطرح و با جديت پيگيری می‌شود نه تنها سرمايه‌داران بزرگ جهان بر همه نظام‌های اقتصادی دست انداخته‌اند، كه قصد استحاله جهان و استخدام آنها در خدمت نظام دموكراسی ليبرال سرمايه‌داری را دارند (52) و اين كه در خود جوامع غربی با مقاومت‌های شديد مواجه شده است، می‌تواند به بيداری و هوشياری جوامع پيشرفته بينجامد يا پرده‌های سياه‌تری را از غفلت بر آنها بكشد.

ج) حكمت مدنی يا سياست مدن
امروزه سياست را بايد هم در رديف علوم نظری شمرد و هم در رديف علوم عملی. وقتی از سياست سخن می‌گوييم، ناظر به دو وجه آن است: نخست به مثابه علم (علوم سياسی) و دوم به منزله فن (سياستمداری يا سياست‌ورزی). علم سياست را می‌توان دانش قدرت يا معرفت اداره جامعه و امثال آن تعريف نمود. آنچه در علم سياست مطرح است، عبارت است از: مبارزه بر سر قدرت، عوامل مختلف مبارزه، اشكال و راهبردها و حدود و سازمان‌های مبارزه، همگونی و ناهمگونی سياسی در جامعه، ايدئولوژی سياسی و قدرت، منابع قدرت، قدرت و اقتدار و نفوذ، انواع و حدود قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی (مدرنيزاسيون) سياسی، جامعه‌پذيری قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی سياسی، جامعه‌پذيری سياسی، توسعه سياسی، دولت و (عناصر آن)، حكومت، نظام‌های سياسی، ملت، ناسيوناليسم، نظريه‌های خاستگاه دولت (حق الهی، زور، وراثت، طبيعی، قرارداد اجتماعی)، تكامل دولت و انواع آن، ماهيت و اهداف دولت، حاكميت و انواع آن، طبقه‌بندی حكومت‌ها (پادشاهی، آريستوكراسی، ديكتاتوری، فاشيستی)، دموكراسی و انواع راه‌های آن، تفكيك قوا و كنترل قدرت، احزاب سياسی، و گروه‌های فشار يا ذی‌نفوذ، افكار عمومی و تبليغات، دولت رفاه، مديريت خدمات عمومی، تفاوت‌های جنسی، چندمليتی‌ها، جهانی شدن، آنارشيسم، عدالت، برابری، آزادی، الگوهای تصميم‌گيری اجتماعی و سياستگذاری، رابطه دانش سياسی و دانش‌های نزديك به آن،‌ رابطه سياست و شريعت و اخلاق، روش‌های سياست، انقلابهای سياسی و كودتا و رفورم، سياست در روابط بين‌المللی، سياست و جنگ و صلح، رابطه سياست با علوم اقتصاد، تاريخ، جامعه‌شناسی، روابط بين‌الملل، حقوق عمومی، علوم اداری دانش مديريت و ارتباطات و روانشناسی و برخی علوم ديگر. (53)
امروزه با سرخوردگی غربی‌ها از وضعيت زندگی مدرن و هويت ماشيتی (بی‌هويتی) كه در تناقض آشكار با فرديت قرار گرفته است، وضعيت جديدی در جوامع پيشرفته در حال شكل‌گيری است كه به پست‌مدرنيته موسوم گرديده و ما پيش از اين درباره آن سخن گفته‌ايم. وضعيت پست‌مدرن باعث تحولاتی در علم سياست گرديده كه برخی را به گزينش واژه «سياست پست‌مدرن» برانگيخته است. در چنين سياستی رسانه‌های همگانی و تنوع در سبك‌های زندگی و تأكید بر خواست‌ها و سلايق فردی و انتخاب‌گری يا دموكراسی فعال‌تر و هوشمندتر و تقابل ميان دوتايی‌های علمی/ادبی، عمومی/خصوصی، سياسی/ اخلاقی، قانونی/ جنايی، مشروع/ مخرب و مسأله سرنوشت و پايان تاريخ و پايان دولت ـ ملت (گرايش به جهانی شدن و نرم شدن مرزها) و پايان اقتدار و فرمانروايی (افزايش نقش افراد و جامعه در تصميم‌گيری سياسی و قدرت) و پايان قلمرو عمومی (فرديت هر چه بيشتر) مطرح خواهند شد.
تصميم‌گيری سه بعد اصلی امر سياسی تغيير نخواهد كرد: قدرت، هويت و نظم. (54) در واقع دانش سياسی نيز دنيوی و غيردينی شده است و دين و شريعت و اخلاق در آن راهی ندارد (به استثنای تجربه جمهوری اسلامی ايران) و به اين لحاظ، نمی‌تواند به سعادت و خوشبختی انسانها يا جوامع بينديشد. معروف‌ترين و پرطرفدارترين باور اين است كه محور سياست، قدرت است و اين در واقع با ويژگی كلی معارف غربی ـ‌كه به علم به چشم ابزار افزايش و حفظ قدرت می‌نگرند‌ـ همسازی دارد. بنابراين مطالعه علوم سياسی سكولار كنونی نه تنها به هوشياری دانش‌پژوهان نمی‌افزايد، بلكه به آنها راه‌های رسيدن به قدرت و گسترش و حفظ آن را می‌آموزد و از انسانی‌ترين مسائل يعنی سعادت و غايت انسان غافل می‌كند. دانش‌آموختگان علوم سياسی،‌ آموخته‌اند كه چگونه بازی قدرت به راه بيندازند يا از بازيگران قدرت پشتيبانی علمی، فنی و تبليغاتی بكنند. اسباب بازی ايشان، جان و مال و آبرو وگاهی نواميس مردم است. آنها در ايران برای حدود يك دهه به بازی سياسی پرداختند و آزادی و جامعه مدنی (كه تحصيل حاصل بود) دستاويز قرار دادند و چه بسيار فرصتها و امكانات را سوختند و حق زندانی شدن را تحمل كردند تا به عنوان قهرمان آزادی در اين بازی برنده شوند.
اگر دانش‌آموختگان سياسی به بازی سياسی روی نياورند، زمينه را برای سياستمداران حرفه‌ای تهيه و حفظ می‌نمايند يا در گوشه‌ای منزوی می‌شوند و به مطالعه يا كاری سرگرم می‌گردند. وقتی به سياست به عنوان يك حرفه يا فن بنگريم، اوضاع از اين هم تيره‌تر است: امروزه يكی از نظريات مطرح درباره سياست، ‌نظريه بازيهاست؛ به اين معنی كه بازيگران سياسی برای تصميم‌گيری وگزينش، به برد و حداكثر سود خود توجه دارند و از قواعد معينی پيروی می‌كنند (چه درون یك جامعه و چه در عرصه بین‌الملل) و منابع قدرت سياسی بين آنها توزيع شده و نسبت به همديگر اطلاعات و مراقبت دارند و از مواضع مساوی حركت و قواعد بازی را رعايت می‌كنند. انتقاداتی كه بر اين نظريه وارد شده است كه در سياست، همه بازيگران از مواضع برابر حركت نمی‌كنند، بلوف‌زنی و حقه و نيرنگ به كار می‌برند، به طور اساسی از زور بهره می‌برند؛ برخی قواعد بازی را نقض می‌كند يا آنها را تغيير می‌دهند يا از آنها اطلاع ندارند، ويژگی‌های شخصی خود را در بازی دخالت می‌دهند و منابع قدرتشان در طی بازی كم يا زياد می‌شود. (55)
بازيگران سياسی نوعا انسان‌های شريفی نيستند، بسياری از آنها وابسته به باندهای كثيف اقتصادی مافيايی يا خاندان‌های بدنام سياسی يا ائتلاف‌های ناپاك بين‌المللی (مثل نو محافظه‌كاران آمريكا كه وابسته به يهوديان مسيحی‌اند) يا گروه‌های قدرت‌طلب وابسته به دولت‌های بيگانه و امثال آن هستند. آنها برای يك بازی ممكن است دست به ترور بزنند (مثل ترور رفيق حريری در لبنان) يا جنگ راه بيندازند (مانند ايران و عراق) يا به شورش و كودتا مبادرت كنند (مثلا در شيلی، اندونزی، نيكاراگوئه) يا دخالت نظامی و كشتار جمعی كنند (مانند ژاپن و ويتنام) و ساير اقداماتی كه در طول آن فتنه‌ها و كشتارهای وحشيانه و دامنه‌داری به راه می‌افتد و ملتهای تيره‌روز می‌شوند. چه كسی می‌تواند همه اينها را ببيند و ترديد كند كه سياستمداران جهان در بازی و سرگرمی غرق‌اند و به خاطر آن به هر عملی صلح‌آميز يا جنگ‌طلبانه و خصمانه دست می‌زنند و از سعادت و ارتقای زندگی مادی و معنوی انسانها غافل‌اند و مردم جوامع خود و ديگران را درگير احساسات بی‌مبنای مثبت و منفی و در تبليغات غرق می‌كنند تا آنجا كه به ديوهای درنده‌ای عليه همنوعان خود مبدل و از انسانيت ـ‌بگذريم از عبوديت و آخرت‌ـ غافل گردند و تاريخ قرن بيستم و پيش از‌آن پر از نمونه‌های آشكار برای اين واقعيت است.
 ترديدی نيست كه هر چه قدرت و ثروت و دانش بشر امروز پيشرفت می‌كند، بازيچه‌های او واقعی‌تر می‌شوند: جان‌ها و مال‌ها و نواميس و آبروی انسانهای شريف و بی‌گناه و دستاويزش هم حقوق همين بشر ستمديده است!! و در اين راه از ابزارهای بسيار پيشرفته سمعی، بصری و اطلاعاتی بهره فراوان می‌برند. (56) تا در نهايت با همه جناياتی كه در لوای بازی مرتكب می‌شوند خود را ناجی و رهايی‌بخش و قهرمان معرفی كنند (نمونه: تحريك ابومصعب زرقاوی و واداشتن او به تروری كور عليه مردم عراق و سپس كشتن او و قهرمان‌نمايی جورج بوش برای انهدام مقروی!)
هربرت ماركوزه معتقد است كه هم در جوامع سرمايه‌داری و هم در جوامع كمونيستی معاصر، اهميت ابزار و وسايل بيشتر از هدف و غايت جلوه می‌كند و اين امر، موجوديت جامعه را به خطر می‌اندازد. «هر روز كه می‌گذرد، نآاگاهی گردانندگان سياست و اقتصاد جهان معاصر، جنبش‌های ملی را بارورتر می‌سازد. تجهيزات نظامی و توسعه تكنولوژی قرن بيستم، امنيت جوامع را تضمين نمی‌كند... رفاه، آزادی، تأمين زندگی آسوده برای افراد، ديگر اموری درخور توجه به حساب نمی‌آيند.» (57) بنابراين وی معتقد است هر دو نظام پيشرفته سياسی ـ ‌اقتصادی جهان در قرن بيستم به دليل رقابت با هم و تبانی با صاحبان صنايع و بردگی و ماشين‌گونگی انسان‌ها، از بنيادهای خود كه به خاطر تحقق آن ايجاد شده‌اند (مثل آزادی و رفاه عمومی) غفلت می‌ورزند. وی دو گروه اصلی و فعال جامعه مدنی صنعتی را «كوشندگان بهزيستی» و «كوشندگان جنگ» دانسته و معتقد است كه در سيستم دو حزبی، دو گروه مهم سياسی در مسائل مملكتی و نيز سياست خارجی، گرايش‌هايی كه توسط وسايل ارتباط جمعی به صورتی عمومی در مورد گذراندن اوقات فراغت و هدف‌ها و آرزوهای آينده در مردم ايجاد شده است، دستاويزی برای توجيه زيادی‌طلبی و رقابت و تسكين مطامع و مقاصد شخصی و خصوصی در شكل مبارزه با تهديد كمونيسم جهانی گرديده است. (58)
وی معتقد است جهان امروز جهانی است كه با دستياری لوازم و ادوات ماشينی خود، هيچ راه گريزی برای مردم نگذاشته و روح تسليم و رضا و فقدان مخالفت برای آزاديخواهی را در آنها به طور يكسان ايجاد كرده است. فرهنگ عالی پيشين به فرهنگ مبتذل بازاری تبديل شده است. صور ذهنی تأثير خود را از دست داده‌اند. اصل لذت‌جويی موجب روابط جنسی آزادانه و بی‌بندوباری شده است. (59) روابط زن و مرد مبتذل شده است. همه كارها رنگی از شهوترانی گرفته‌اند و انسانها عمدتا به سوی لذت تناسلی سوق داده می‌شوند. غرايز نه به سمت تعالی كشيده می‌شوند و نه هيچ چيز آنها را باز می‌دارد. حتی عشق رمانتيك زوج‌های گذشته به عشقی مبتذل و پرهياهو تبديل شده است. بين نامگذاری و قضاوت فاصله‌ای وجود ندارد و محدوديت بيان به كمال خود رسيده است.
تنها نقش بيان، القای دستور و تحميل نظام، ويژه با قانون خودسرانه است. زبان امروز، نيك و بد و صحيح و سقيم را در چارچوب ارزش‌هايی كه پذيرفته بيان می‌كند و به فرد فرصت بحث و گفتگو نمی‌دهد. زبان تبليغات به جای مبارزه با هر محدوديت و نظارتی در زندگی افراد بشر و هدايت و مشورت يا آگاهی و خبر دادن، به يكی از عوامل دخالت و اعمال نفوذ در زندگی مردم و پيكار با آزادی بشر مبدل شده است. بيان تبليغاتی امروز با كاستن مفاهيم كلمات و نشانه‌ها، مبارزه با تفكر و تجربه ذهنی، ممانعت از نگريستن به تضادهای موجود، در زندگی انسانها مستقيماً دخالت می‌كند و تصاوير ذهنی را به شكل ادراك جلوه می‌دهد و هرگونه بلندپروازی را از انديشه می‌گيرد و به جای كمك به تميز درست از نادرست و حقيقت از اشتباه آنچه خود می‌خواهد به‌صورت حقيقت يا اشتباه به ذهن آدميان تحميل می‌كند. دخالت و نفوذ هيات حاكمه، رفتار و انديشه فرد را زير نظر می‌گيرد. چگونگی كار ويژه و گذران اوقات فراغت او را تعيين می‌كند. نشانه‌های سياسی در كار و پيشه و داد و ستد، لذت‌جويی و خوشگذرانی مردم اثر می‌گذارد و اين وضع، هنوز آغاز تراژدی و به زيان اكثريت مردم است كه سرگرم و غافل‌اند. (60)
انديشه‌های بشردوستانه، دينی، اخلاقی و مفاهيم خير، زيبا، صلح و عدالت قادر نيستند شرايط علمی و دگرگونی‌های اساسی در زندگی و رفتار انسانها ايجاد كنند، هرچند در ذهن آنها معتبر باشند و اشيا تنها به صورت وسايط عمومی وجود دارند و ارزش فرهنگی آنها از بين رفته است. (61) يعنی مردم از طبيعت واقعی اشيا و ارزش‌های فرهنگی آنها غافل شده‌اند. بالاخره ماركوزه با عنايت به اين‌كه در دوران معاصر، بشر در مقابل ابزار و وسايل تكنولوژی از هر دوره ديگری ناتوان‌تر و به ابزاری برای تكنولوژی تبديل شده و علت غايی تكنولوژی، بهره‌كشی از فرد شده است با اميد به پيدایش تحولی مثبت در خط مشی سياسی جامعه، اذعان می‌كند كه آرامش زندگی نه از تراكم قدرت‌ها، كه از توجه به ارزش‌های معنوی حاصل می‌شوند. وی با اشاره به مفاهيم متقابلی مثل صلح و قدرت، آزادی و قدرت و عشق و قدرت ادعا می‌كند كه: «برای نوسازی شالوده مادی يك جامعه آرام و خوشبخت، كاهش توانايی و توجه به هدف‌هايی مبتنی بر كيفيت امور همچنان مقاصد مادی و كمی،‌ ايجاد شرايط زمانی و مكانی كه عمل توليد را بر پايه انگيزه‌های روشنی به سود انسانيت تحقق بخشد، از هر دو جهت ضروری است.» (62)
ضمن ابراز بدبينی نسبت به تحقق پيشنهاد يا اميد ماركوزه، لازم است به يكی از مكاتبی اشاره شود كه به وارونگی اوضاع جوامع غربی توجه و اذعان دارند. در دانش روانشناسی مكتبی به نام مكتب انسان‌گرا يا روانشناسی وجودی وجود دارد كه مربوط به سالهای پس از 1958 و نيروی سوم بين مكاتب رفتارگرايی و روانكاوی بوده و چهره سرشناس آن، آبراهام مزلو است. وی به نقش انگيزش در رفتار و شخصيت افراد توجه و تأكید زيادی دارد و معتقد است كه می‌توان انگيزش‌ها را سه دسته پست، متوسط و عالی (فوق انگيزش) دسته‌بندی كرد. مثلا گرايش به غذا و پوشاك و غريزه جنسی، انگيزش‌های پست و پايه‌ای هستند. نياز به نقش اجتماعی و پايگاه اجتماعی و احترام به ابراز وجود، انگيزهاش‌هايی متوسط‌اند. در حالی كه گرايش به فداكاری برای همنوعان، انگيزش عالی است. براساس نظريات مزلو (63) ، می‌توان گفت كه به دليل گرايش غالب و عمومی جوامع غربی به انگيزش‌های پست، اين جوامع به نوعی وارونگی انگيزشی و طبعاً وارونگی تمدنی مبتلا شده‌اند و در واقع اشتغال به تأمين پست‌ترين نيازها، آنها را از ارتقای غرايز و انگيزش‌ها و توجه به نيازهای عالی‌تر و در رأس آنها به كمال مطلوب انسانی بازداشته و غافل نموده است.

نتيجه بخش اول
 حاصل سخنان اينكه وضعيت جوامع مدرن، حاصل انحرافی تاريخی است و آن انحراف‌، يكی دانستن دين با كليسا و كشيش است. انكار خدا يا حذف نقش او در زندگی موجب از خودبيگانگی تدريجی انسان غربی و كوته‌بينی معنوی او گشت. وقتی آنها مائده زمينی را بر مائده آسمانی و فرش را بر عرش و خاك را بر افلاك ترجيح دادند و همت و توانايی‌های خود را صرف ابزارسازی كارآمد و تصرف و بهره‌روی از محيط كردند و با رفتاری كه با اقوام و ملل ديگر به ويژه سرخپوستان و سياهپوستان كردند،‌ روح انسانيت و معنويت را در خود كشتند و به ارضای شهوت و غضب و تخيل لجام‌گسيخته خود اهتمام ورزيدند، كم‌كم نه تنها همه فعاليت‌ها و جنبه‌های زندگيشان صورت سرگرمی يافت و از مبدأ و معاد و ذات خويش غافل شدند، بلكه اين غفلت به بی‌توجهی نسبت به اصولی كه مورد احترام و اهتمام اوليه خودشان بود، مانند آزادی و عدالت يا برابری هم كشيده شده بلكه از آن گذشت و به مرحله‌ای رسيد كه از رفتار سياستمداران و مديران خويش و بدی‌های آنها و خوبی‌های ديگران و از تمايز خادم و خائن غافل شدند و از اين بدتر آنكه افكار و خواسته‌های بازيگران اقتصادی و سياسی را با تبليغات به طور ناخودآگاه به عنوان افكار و تمايلات خويش بروز دادند! سرگرمی‌های جوامع غربی روز به روز متنوع‌تر و زيبانماتر و غفلت‌هايشان هم روز به روز شديدتر و پيچيده‌تر و مركب‌تر می‌شود. به باور نگارنده همه اينها حاصل آن است كه بشر غربی از كرسی عبوديت برخاسته و بر عرش و ربوبيت نشسته است. در اين وضعيت زيباترين سخن اين است كه آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را از ياد خودشان برد. (64)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها