هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت
شنبه 7 اسفند 1389 2:09 AM
ترجیع بند هشت سال دفاع مقدس از شهریور ماه 59 در خاکی سروده شد که بغض جان فشانى جوانانش هنوز حنجره تاریخ کشورمان را می فشارد.
سرزمین من از هجوم کفتاران، شگفت زده نشد که بارها پوزه کریه شان را بر جسم و جان خود احساس کرده بود. سرزمین من عظیم تر از آن است که در حصار کوچک مرزها به اسارت تن دهد و عمیق تر از آن که حقارت اقیانوس ها را برتابد.
به راستی جنگ، امتداد کدام احساس خفتۀ ما بود؟ تپش کدام نبض را در وجودمان نواخت؟ آرامش کدام سینه را به آشوب كشید؟ و کدام غیرت را در پدران ما برانگیخت که پس از سال ها هنوز تداعی شعر و شوق و شیفتگیهایش، کارون را به دجله میپیوندد و غرب و جنوب را مركز تاریخ ایران كرده است؟
آیا حماسه دفاع مقدس، امتداد موج موج حادثه عاشورا نبود که همنوا با نینوا ساز غریو حماسه سر داد؟ آیا گیاهِ سربرآورده از بذر عاشوراى حسین و یارانش نبود كه میوۀ عزت داد و سایۀ فخر؟ برگ برگ تاریخ در اندیشه ایثار «آنانی» رقم خورد که به انتظار «جاء الحق» تسبیح شهادت میگرداندند؛ آنان که آیههاى جهاد را هر شب بر سر می گرفتند و روز پا در رکاب یار ارابه عشق می راندند تا وعده خدا را آماج باشند و بارقه امید را در جان جهان بازتابانند.
بازگشت را گردن ننهادند و دفاع قداست بار آنان، بازنویسی قضا و قدری بود که خداوند روز نخست آفرینش بر فرشتگان املا فرمود. ما هنوز امتداد شرافت جاده هایی هستیم که در سرخ مینمودند، اما سبز میروییدند و سر بر آسایش خمپارهها فرود می آوردند!
هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت |
برخیال خام من خندید و رفت |
پنجه زد بر روی وجدانش زمان |
یک سخن از مثنوی پرسید و رفت |
شعله می زد در درونش آفتاب |
در پی ایثار دل رقصید و رفت |
من اسیر وسوسه او پرخروش |
روی شهر غم زده بوسید و رفت |
رمز شیدایی بلند آوازه شد |
در دلش بوی خدا پیچید و رفت |
چشم می گون شبش پرخاطره |
خفتگان را دانه می پاشید و رفت |
وصله کرد خود را به سقف آسمان |
یک سبد شبنم زخون برچید و رفت |
در سپیده دم به هنگام اذان |
صوت لبیک خدا بشنید و رفت. |