تشرّف در دوران غيبت كبرا تشرّف يافتن
چهارشنبه 4 اسفند 1389 3:22 AM
تشرّف در دوران غيبت كبرا تشرّف يافتن به خدمت آن حضرت، نه تنها امري بديهي نيست كه امري ساده و مطابق عادت نيز نمينمايد. به همين علّت ادّعاي تشرّف، گذشته از آنكه از منظر شرع، امري غيرمجاز تلقّي شده؛ از ديدگاه عالمان شيعي نيز امري سخت مشكل و بعيدالحصول خوانده شده است. امّا با اين همه ميدانيم كه در طول تاريخ گهگاه براي شماري از بزرگان حوزة معرفت چنين ادّعايي شده است و به ويژه در دوران متأخّر، اخباري از تشرّفات اينان به محضر وليّ عصر(ع) به دست دادهاند.
يكي از مفاهيمي كه در پهنة تاريخ، همراه با ياد و خاطرة وليّ عصر(ع) طرح ميشده و شيعيان و شماري از روشنبينان اهل سنّت نيز، در پي حصول آن بودهاند؛ مفهوم «تشرّف» است. ميدانيم كه دوران غيبت صغرا به معناي دوران عدم دسترسي مستقيم مردمان به وجود مبارك امام زمان(ع) و دوران غيبت كبرا به معناي دوران عدم دسترسي مردمان به محضر ايشان است. در اين دوران، انسانها نه با واسطه و نه بيواسطه، توان درك محضر آن حضرت را ندارند؛ چه اصولاً راهي براي ديدار وجود مبارك آن حضرت در دست نيست. از اين رو، در دوران غيبت كبرا تشرّف يافتن به خدمت آن حضرت، نه تنها امري بديهي نيست كه امري ساده و مطابق عادت نيز نمينمايد. به همين علّت ادّعاي تشرّف، گذشته از آنكه از منظر شرع، امري غيرمجاز تلقّي شده؛ از ديدگاه عالمان شيعي نيز امري سخت مشكل و بعيدالحصول خوانده شده است. امّا با اين همه ميدانيم كه در طول تاريخ گهگاه براي شماري از بزرگان حوزة معرفت چنين ادّعايي شده است و به ويژه در دوران متأخّر، اخباري از تشرّفات اينان به محضر وليّ عصر(ع) به دست دادهاند.
ما در اين گفتار، سر آن داريم كه به بررسي اين مفهوم بپردازيم و ببينيم كه آيا اصولاً چنين امري ممكن است؟ و زان پس، حصول آن چه شرايطي را ميطلبد؟ و در مرتبة سوم چنين ادّعايي تا چه اندازهاي پذيرفتني است؟.
بنابراين، ميتوان موضوع اين گفتار را تشرّف و چگونگي برخورد با اين ادّعا، دانست.
بلافاصله اضافه ميكنيم كه به نظر ما، تشرّف به محضر آن حضرت اگرچه امري خلاف آمدِ عادت است و اصل در دوران غيبت، عدم حصول آن است؛ امّا با اين همه نه تنها ممكن ميباشد، كه شماري از بزرگان نيز به واقع به اين سعادت نايل شدهاند؛ چه ـ همانگونه كه زين پس خواهيم ديد ـ شماري از تشرّفات ادّعا شده، تنها در عالم مثال واقع شده؛ يا ادّعا كنندگان تشرّف، تنها به محضر ياران آن حضرت ـ و نه خود ايشان ـ رسيدهاند و بدين ترتيب نميتوان تشرّفات آنان را «واقعي» دانست.
از اين رو در اين مطلب، نخست به بررسي شماري از اساسيترين مسائل مربوط به اين مبحث ميپردازيم؛ و زان پس باز به اين مسئله بازخواهيم گشت و به توضيح آن خواهيم نشست.
انسان؛ مركّب از عقل و نفس
انسان موجودي است مركّب از دو بعد مادّي و مجرّد. اين مطلب، مطلبي است مورد اتّفاق همة متفكّران بشري و الهي و حتّي متفكّران بشري نيز كه به مفاهيم مجرّد انساني اعتقاد چنداني ندارند و آن را بازتاب امور مادّي ميخوانند، باز آن را به يكباره انكار نميكنند. طبيعيدانان و پزشكان، جنبههاي مادّي انسان را بررسي ميكنند و متفكّران الهي نيز به تحقيق پيرامون جنبههاي مجرّد آدمي ميپردازند. حاصل آنچه اينان به اتّفاق بر آن تأكيد ميكنند، آنست كه بُعد مجرّد انسان نيز مركّب از شماري از قوا است. اين قوا امّا در ضمن دو قوة اصلي يا به تعبيري ديگر دو مسير نماي اصلي قرار گرفته است. بدين ترتيب تمامي قواي مجرّد انساني را ميتوان بر دو بخش عمده تقسيم كرد. اين دو بخش عبارتند از:
الف: عقل؛
ب: نفس.
ميدانيم كه انسان موجودي مختار است و برعكسِ فرشتگان كه يك سر از بُعد مجرّد برخوردارند و از اين رو مسير طبيعي آنان به سوي كمال و بلكه توقّف در كمال است، ميتواند روي به سوي عالم مجرّدات نهد يا به طريق عالم مادّيات رو كند. منظور از «عقل» در اينجا، مجموعة قوايي است كه انسان را به سوي كمال و هرآنچه كه ميتواند در ضمنِ مفهوم كمال انساني گرد آيد، راهنمايي كند؛ منظور از «نفس» مجموعة قوايي است كه انسان را به سوي لذايذ مادّي و بهرهوريهاي غير معقول از عالم مادّه سوق ميدهد.
تدبير الهي بر آن رفته است كه عقل از لشكري بسيار نيرومند برخوردار باشد، همانگونه كه نفس نيز از لشكري اينچنين برخوردار است. اين دو لشكر، همواره در مقابل يكديگر قرار دارند و هماره در پي تضعيف هم و به تسخير درآوردن مملكت وجود انساني هستند. از اين رو در وجود آدمي، همواره جنگي دائمي در ميان اين دو لشكر در جريان است.
حال اگر كسي به تقويت لشكر عقل بپردازد و خود در آن مسير گام نهد، ميتواند به مقتضاي عقل به عالم مجرّدات پيوند خورَد و خود در صف اولياي الهي قرار گيرد؛ از سوي ديگر نيز، طريق آدمي باز است و آدميان به راحتي ميتوانند با حركت به سوي عالم مادّه و فرو رفتن در آن، هرچه بيشتر از عالم مجرّدات فاصله گيرند و در بُعد حيواني خويش فرو روند. قرآن كريم، اينان را كه در بُعد حيواني سخت غرق شدهاند، از حيوانات نيز پستتر خوانده است: «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ؛1 اينان مانند حيواناتند و بلكه گمراهتر از آنانند».
در اين ميان نيز، غالب مردمان در رفت و شدند؛ دمي سر در پي عقل ميگذارند و دمي ديگر به دنبال نفس حركت ميكنند. اينان نه آن چنان عاقلند كه در شمار اوليا باشند، نه آن چنان مريد نفسند كه بنا به آن تعبير بلند قرآني در شمار حيوانات قرار گيرند.
حال براساس آنچه گذشت، ميتوان دريافت كه شماري از مردمان كه اوّلاً از مرز عالم حيواني گذشته باشند، ثانياً در بُعد انساني خويش آن چنان فرو رفته باشند كه بتوانند از قالبهاي مادّي درگذرند، ميتوانند به عالم مجرّدات پاي نهند. اينان فرشتگاني هستند در لباس انساني، كه هر چند در ميان مردمان ميزيند، امّا خود همچون فرشتگان شدهاند.
پيش از اين، اشاره كرديم كه حضرت وليّ عصر(ع) در ميان جوامع بشري زندگي ميكنند، به گونهاي كه مردمان ايشان را ميبينند، امّا نميتوانند آن وجود مبارك را بازشناسند. اينان در زمان ظهور، چون ايشان را مينگرند با تعجّب ميگويند: چه بسيار ايشان را پيش از اين ديدهايم امّا افسوس كه هرگز نشناختهايم! اينان كساني هستند كه از چنان جنبة معنوي نيرومندي برخوردار نيستند كه بتوانند سلطان عالم مجرّدات يعني وجود مبارك حضرت حجّت(ع) را بازشناند.
امّا گروهي ديگر از مردمان ـ كه البتّه در هر روزگار انگشتشمارند ـ نيز، وجود دارند كه از چنان جنبة معنوي قوياي برخوردارند كه ميتوانند به شناخت آن حضرت نايل شوند.
گذشته از اين امّا شماري ديگر به شرف ملاقات آن حضرت نيز نايل ميشوند. اينان حدّاقل در لحظاتي چند از مرزهاي عالم مادّه گذشتهاند و در عالم انسانيت انسان چنان فرو رفتهاند كه شرافت بازشناسي آن حضرت را دريافتهاند. ما در همين صفحات دربارة اين مطلب توضيحي بيشتر عرضه خواهيم كرد.
سنخيّت، شرط تشرّف
گفتيم كه تنها كساني ميتوانند آن حضرت را ببينند و ايشان را باز شناسند، كه خود از بُعد مادّي عالم خارج شده باشند و با آن حضرت ـ كه سلطان عالم مجرّدات هستند ـ سنخيّت برقرار كرده باشند. از اين روست كه «سنخيّت» را نخستين و مهمترين شرط براي حصول تشرّف ميدانيم.
اكنون بدون آنكه بخواهيم به مباحث فلسفياي كه در اين مبحث وارد ميشود، بپردازيم، تنها اشاره ميكنيم كه سنخيّت، علّت انضمام است و دو شيء تنها به اين شرط ميتوانند به هم منضم شوند و پيوستگي يابند كه از سنخيّت نسبت به يكديگر بهرهمند باشند. حال اگر كسي سنخيّت با عالم مادّه و مادّيات داشته باشد، نميتواند همسنخ عالم مجرّدات باشد و با فرشتگان و برتر از آنان،حضرت وليّعصر(ع) ارتباط برقرار كند.
به اين داستان بنگريد: يكي از عطّاران بصره كه به اقتضاي شغل عطّاران عراق، اجناس مختلفي در مغازه داشت، همواره در عشق حضرت وليّعصر(ع) ميسوخت و روزان و شبان نالة «يابن الحسن» سر ميداد. امّا او هيچگاه موفّق به زيارت آن حضرت نميشد و همواره از اينكه اين شرافت را حاصل نكرده است، ميسوخت و آههاي سخت سر ميداد.
روزي دو مرد با لباسهايي خاص به مغازة عطّاري او مراجعه كردند و از او خواستند كه مقداري سدر و كافور به آنان بفروشد. مرد عطّار كه از لباسهاي آنها و ناخواني آن با لباسهاي معمول منطقة «بصره» تعجّب كرده بود، از آنان پرسيد: گويا شما از اهالي اين منطقه نيستيد، چه لباس شما همچون مردمان اين منطقه نيست؛ آن دو پاسخ دادند: آري! ما از جايي ديگر آمدهايم. ما از ياران حضرت وليّعصر(ع) هستيم و اكنون كه يك تن از جمع ياران ايشان فوت كرده است، مأمور شدهايم كه سدر و كافور او را از تو خريداري كنيم.
مرد عطّار نيز با اصرار از آنان خواست كه او را همراه خود ببرند تا به زيارت آن حضرت نايل شود و در مقابل امتناع آنان هر لحظه بر اصرار خود ميافزود؛ چه آنان سخن از آن ميگفتند كه اجازة به همراه بردن او را از وجود مبارك حضرت وليّعصر(ع) ندارند و او نيز با اصرار ميخواست كه او را همراه برند و اگر آن حضرت اجازة ملاقات ندادند، او باز خواهد گشت. بدين ترتيب مرد عطّار در حالي كه مقداري صابون پخته شده و در حال خشك شدن، بر بام دكّان داشت، به همراه آنان روانه شد. در راه امّا به دريايي رسيدند و آن دو قدم بر آن نهادند و به راه خود ادامه دادند. مرد عطّار نيز متحير از اينكه چگونه از دريا رد شود، دست به دامان آنان زد كه براي او نيز تدبيري كنند كه بتواند از آن آب بگذرد. ياران حضرت نيز او را امر كردند كه خدا را به امام زمان(ع) قسم ده و آنگاه «بسم الله الرّحمن الرّحيم» بگو و پاي بر آب نه! مرد عطّار به اين دستور عمل كرد و پاي بر آب برد و با سرعت به سير بر روي آب پرداخت!!. در اين حال كه آنان به ميانة آب رسيده بودند ابري در آسمان ظاهر شد و باراني سخت باريدن گرفت. مرد عطّار نيز به مقتضاي دلبستگياي كه به كسب و كار خود داشت، لحظهاي از ياد آن حضرت غافل شد و به اين انديشه فرو رفت كه: آيا اين باران به بصره هم فرو خواهد باريد؟ در اين صورت صابونهايي كه بر بام مغازه نهاده است، چه خواهد شد؟
مرد عطّار تا به اين فكر فرو رفت، ناگهان زير پاي خود را پر آب يافت و بدون اختيار در آن فرو رفت و به تكاپو و فرياد پرداخت. ياران حضرت نيز او را از آب خارج كردند و از او دربارة انديشهاي كه به ذهن راه داده است، باز پرسيدند. او نيز صادقانه پاسخ داد كه به فكر دنيا و امور مادّي فرو رفتم كه اين چنين غرقة دريا شدم. آنان نيز او را از اين كار بازداشتند و به توجّه دائمي به وجود مبارك وليّعصر(ع) فراخواندند. مرد عطّار نيز دل از كار دكّان فارغ كرد و باز با ياد آن حضرت به قدم زدن بر روي آب پرداخت.
پس از چندي، چون از دريا گذشتند، خيمهاي ظاهر شد. آن دو مرد نيز، او را به ايستادن و نزديك نشدن به آن خيمه امر كردند؛ چه آن خيمه محلّ اقامت وليّعصر(ع) بود و آنان ميبايست اجازة ورود به خيمه را براي او از آن حضرت تحصيل ميكردند.
مرد عطّار نيز باز ايستاد و يكي از آن دو مرد براي گرفتن اجازه به داخل چادر شد؛ امّا چون قدم به خيمه نهاد، حضرت فرمودند:
«او را بازگردانيد، او مردي است كه انديشة صابون در سر دارد ، بنابراين خود اهل صابون است!»
مرد عطّار نيز ناكام از زيارت آن حضرت به بصره بازگردانده شد و تا آخر عمر در حسرت زيارت ايشان ميسوخت.
براساس اين واقعة مستند، ميتوان دريافت كه سنخيّت داشتن با عالَمي كه آن حضرت در آن به سر ميبرند، اوّلين شرط براي ملاقات ايشان ميباشد. از اين روست كه اولياي الهي همواره شاگردان خود را به ايجاد قابليّت براي اين امر دعوت ميكردهاند؛ چه بدون ايجاد سنخيّت و قابليّت، حتّي مجاهدت براي تشرّف نيز فايدهاي نخواهد بخشيد.
يكي از اهالي «نجف اشرف»، سيّدي بود جعفر نام، كه به همراه پدرش بارها براي زيارت آن حضرت به «مسجد سهله» مشرّف شده بود. او اگرچه تلاش بسيار كرده بود، امّا از آنجا كه نخست قابليّت اين امر را در خود پديد نياورده بود، نميتوانست به مقصودش نايل شود. از همين رو، مرتبهاي در راه مسجد سهله زبان به اعتراض گشود و نسبت به اينكه اصلاً بتوان آن حضرت را زيارت كرد، اظهار ترديد نمود.
امّا پدرش او را از اين اعتراض باز ميداشت و متذكّر ميشد كه توقّع ملاقات بدون آنكه سنخيّت ايجاد شده باشد، توقّعي بيهوده است.
سيّد جعفر با اين همه، بر اصرار خود ميافزود و معتقد بود كه اگر ملاقات ممكن بود در اين دفعات مكرّر تشرّف به مسجد سهله، حدّاقل تشرّفي يگانه روي ميداد. در اين حال او به همراه پدرش به مسجد رسيدند و پدر در ميانة مسجد در مقام حضرت صادق(ع) به نماز ايستاد، سيّد جعفر هم اندكي آن طرفتر به عبادت مشغول شد. در اين حال، پدر بانگ زد: سيّد جعفر، نگاه كن!
و جعفر پدر را ديد كه در همان مقام دركنار حضرت وليّعصر(ع) ايستاده و مؤدّبانه دست ايشان را ميبوسد. جعفر هم به قصد دستبوسيِ حضرت به سوي آن دو شتافت، امّا چند قدمي پيش نرفته بود كه ديگر حضرت را نديد!.
اگر او نيز پيش از اينكه به مجاهده و تلاش بپردازد، قابليّت حضور در محضر آن وليّ مطلق را به دست آورده بود، بدون ترديد ميتوانست به شرف زيارت آن حضرت نايل شود؛ امّا چون همانند پدر، اين مسير را نپيموده بود، از اين شرافت باز ماند.
تخليّه و تحليّه، شرط تشرّف
با اين بيان، روشن ميشود كه تخليّة نفس از رذايل اخلاقي و تحليّة (زينت دادن) آن به صفات پسنديده، تنها راه ايجاد سنخيّت و از آن پس تشرّف يافتن به محضر آن حضرت است؛ چه، مادام كه نفس انسان از صفات رذيله تخليه نشود و به صفات حميده آذين نبندد، حجابهاي نفساني مانع از ديدن خورشيد وجود آن حضرت است.
به عنوان مثال، ميتوان اشاره كرد كه اگر چه خورشيد در تمامي ساعات در حال افروختن و نورافشاني است، امّا مادام كه ديوارهاي ضخيم خانه در ميان باشد ساكنان خانه نميتوانند از آن نور افروزنده استفاده كنند. حال اگر به جاي اين ديوارها، شيشههايي لطيف به كار برده شود، كساني كه در پشت اين شيشهها قرار دارند، ميتوانند از آن نور استفاده كنند؛ اگر فرض كنيم كه شيشهاي نيز در ميان نباشد، در آن صورت اينان ميتوانند از گرماي خورشيد نيز بهره برند.
تخليّه و تحليّه نيز همين نقش را بر عهده دارند؛ چه، برداشتن حجابهاي ضخيم ظلماني و جانشين كردن حجابهاي نوراني به جاي آن، زان پس خلاصي يافتن از همين حجابهاي نوراني نيز تنها با همين دو به دست ميآيد. تأكيد ائمة هدا(ع) بر اينكه اگر دو روز از عمر يك انسان مساوي هم باشد و در اين روز او حركتي كمالي در پيش نداشته باشد، زيانكار است.2 نيز، از همين باب بوده است؛ چرا كه، آدمي تنها در صورتي در مسير تكامل گام نهاده و هر روزش بهتر از روز قبل شود، كه در هر لحظه در پيِ ستردن صفتي رذيله و آذين بستن نفس به صفتي حميده باشد. در اين صورت است كه به تدريج نفس به چنان مرتبهاي از شفّافيت و نورانيّت ميرسد كه ميتواند از خورشيد وجود مبارك حضرت حجّت(ع) ـ كه شمس عالم هستي هستند ـ بهره برد و به ملاقات ايشان نايل شود.
ما پيش از اين از تفاوت ميان شيعه و محب سخن گفتيم و اشاره كرديم كه تنها شماري اندك از مدّعيان تشيّع به اين مقام نايل شدهاند. چه عموم شيعيان تنها محبّان اهل بيت(ع) هستند و به مقام تشيّع واقعي نايل نشدهاند؛ چرا كه، شيعه كسي است كه از مراحل تخليّه و تحليّه و تجليّه گذشته باشد و از اين رو بتواند در هر لحظه به ملاقات مولاي خود سرافراز شود؛ به همين علّت، شماري از بزرگان، علامت تشيّع را توان ملاقات ايشان دانستهاند و تا كسي به اين مرحله نرسد، او را تنها محب و نه شيعه خواندهاند. تفصيل اين مطالب را ميتوان در كتب اخلاقي عالمان شيعي دريافت.
يكي از بزرگان روزگار ما، مرحوم شيخ محمّد كوفي(ره) بود. شيخ، قدّي كوتاه و هيكلي سمين داشت و هميشه بر عصايي تكيه مينمود. شيخ محمّد با پدر من دوستي نزديكي داشت و هميشه در نجف اشرف به ديدار او ميآمد. پنجاه سالي پيش از اين، روزي در مدرسة سيّد نجف اشرف نشسته بودم كه شيخ عصازنان براي ملاقات پدرم به سمت حجرة ما آمد. من نيز او را به داخل حجره دعوت كردم و چون پدرم چند روزي بود كه به طرف ايران حركت كرده بود، خود به تهية شام براي ايشان پرداختم. شب، شيخ در حجرة ما استراحت كرد و بعد در كنار ايوان حجره در سايه نشست و به فكر فرو رفت. من نيز كه شنيده بودم او بارها به شرف ملاقات حضرت وليّعصر(ع) نايل شده است، در كنارش نشستم و از او خواستم چيزي به من بياموزد كه بتوانم حضرت را زيارت كنم. شيخ هم با تأنّي گفت: آقا شيخ محمّد! واجبات را انجام بده و محرّمات را ترك كن، مستحبّات را انجام بده و مكروهات را ترك كن تا بتواني آن حضرت را ببيني.
من هم كه در آن روز هفده سالي بيشتر نداشتم، در جواب شيخ عرض كردم: جناب شيخ! اينكه كار حضرت فيل است!!؛ آخر من چگونه همة واجبات و مستحبّات را انجام دهم و همة محرّمات و مكروهات را ترك كنم؟!
شيخ كه از پاسخ من شگفتزده شده بود، تبسّمي كرد و گفت: آقا شيخ محمّد! نماز شب بخوان! خداوند بر هيچ امر مستحبّي همچون نماز شب تأكيد نكرده است. اگر ميخواهي به اين سعادت فائز شوي، نماز شب بخوان!.
مرحوم علّامه طباطبايي(ره) از استادشان مرحوم آيتالله عارف كبير، آقا سيّد علي قاضي(ره) نقل نمودهاند كه در دوران نوجواني، زماني كه ايشان را در كنار كوچه ملاقات ميكند، ميفرمايد: آقا! دنيا ميخواهي نماز شب بخوان!, آخرت ميخواهي نماز شب بخوان!.
آري! عمل به مستحبّات و از آن جمله نماز شب، انسان را آمادة ملاقات با آن حضرت ميكند؛ اگرچه در اين ميان شروطي ديگر نيز لازم است، امّا هيچ امري همچون انجام مستحبّات و ترك مكروهات انسان را آمادة ملاقات آن حضرت نميكند؛ چه هيچ امر ديگري آن چنان در صفاي نفس انسان مفيد نيست كه اين امور مفيد و نافع است.
ما پيش از اين، به علاقة آن مرد صابونساز به صابونهايش كه سرانجام او را در چند قدميِ خيمة وليّعصر(ع) از ملاقات ايشان باز داشت، اشاره كرديم؛ ديديم كه علاقة وافر به مال دنيا او را از رسيدن به خواستهاش باز داشت. اگر او خار ميل به دنيا را از دل بركنده بود و به جاي آن گلبوتة محبّت آن حضرت را در دل نشانيده بود، پس از عمري سوختن سرانجام شاهد مقصود را در بر ميكشيد و ميتوانست به زيارت آن حضرت مفتخر شود.
پينوشتها:
٭ برگرفته از: آب حيات: مجموعة سخرانيهاي حضرت آيتالله ناصري، صص 344-359.
1. بنگريد: وسائل الشيعه، ج 16، ص 94، ح 21073؛ بحارالانوار، ج 68، ص 173؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 87.
آيتالله محمّد ناصري دولتآبادي
ماهنامه موعود شماره 115
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی