عمل صالح در قرآن
جمعه 30 شهریور 1403 4:17 PM
امام حسین علیهالسلام فرمود: میروم کربلا «لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی» (بحار الأنوار، ج 44، ص 329)، امّت جدّ من، مسلمانها کجروی پیدا کردند، من میخواهم آنها را اصلاح کنم. این کلمه «طَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی».
باید ببینیم امام حسین علیهالسلام چه کرد؟ انواع اصلاحات.
اوّل اصلاحی ارزش دارد که همراه با اعتقاد باشد، در جنگ هم اگر عقیدهاش جور دیگری باشد، آن شهید نیست. در تاریخ میخوانیم به یک نفر گفتند شهید راه الاغ، «قَتیلُ الحِمار»، یعنی شهید شد، ولی نیّتش این بود که مخالفش، روبهرویش سوار یک الاغ شده بود، الاغ، الاغ تیزِ چابکی بود، گفت بروم او را بکشم، الاغش را بردارم. رفت او را بکشد، نتوانست او را بکشد، او این را کشت. حضرت فرمود: این شهید هست، امّا شهید راه الاغ.
اصلاحی ارزش دارد که …، شما اگر میروی صورتت را اصلاح کنی، اگر چشمت را کور کرد، شما نمیگویی: «دست شما درد نکند، شما جزء آرایشگاههای درجه یک هستی». میگوید: «بله، ریش و سبیلت را درست کردم، زلفت را درست کردم، امّا چشمت را کور کردم.»
و لذا قرآن میگوید: «آمَنَ وَ أَصْلَحَ» (انعام/ 48)، کلمهی «أَصْلَحَ» به کلمهی «آمَنَ» چسبیده است، یعنی ایمان و اصلاح، این یک نکته.
شاید بتوانم در این بیست و چند دقیقه، بیست، سی تا نکته بگویم. اصلاح باید همراه با اعتقاد باشد. «آمَنَ وَ أَصْلَحَ»، باید ایمان داشته باشد.
دوّم، باید تقوا داشته باشد، «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ» (اعراف/ 35)، یک آیهی دیگر میگوید: «آمَنَ وَ أَصْلَحَ» (انعام/ 48) یک آیه هست، «اتَّقى وَ أَصْلَحَ» (اعراف/ 35) یک آیهی دیگر هست، یعنی اصلاح باید همراه با تقوا باشد.
اگر لغزشی کرد، بگوید: «آقا اینجا اشتباه کردیم»، خیلی راحت. چون قرآن میگوید: «تابُوا وَ أَصْلَحُوا» (بقره/ 160، نساء/ 146). میگوید کلمات بار دارد هان، «آمَنَ وَ أَصْلَحَ»، دوّمیاش چی بود؟ بگویید: «اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، سوّمی «تابُوا وَ أَصْلَحُوا»، لغزش کرده توبه کن، بگوید: «آقا من اشتباه کردم، حق با شماست». مرد آن نیست که حرفش یکی باشد، مرد آن است که حرفش حق باشد. اگر سه تا حرف زدی، سه تا اشتباه هست، بگو: آقا، سه دفعه اشتباه کردم، چهار دفعه، پنج دفعه اشتباه کردم، باشد بگو. لغزش کردی بگو من اشتباه کردم، تمام شد رفت.
ممکن است آدم خوبی هم باشد، ولی خب این عمل جرّاحی میکند خراب میکند. توی عمل جرّاحی، در صد تا عمل جرّاحی که میشود، چند تایش خراب میشود، همهی دنیا هم همینطور هست هان. آدم خوبی هست، تخصّص هم دارد، هر نانوای متخصّصی نان که میپزد، هر چند تا چانه، یک چانهاش هم در آتش میافتد. نمیشود گفت آردش خوب نیست، خمیرش خوب نیست، نانوایی بلد نیست، همه چیزهایش خوب هست، همهی چیزهایش خوب هست، نشده. «تاب و اصلح و آمن»، آیههای دو حرفی دیگر را حفظ کنید. «تابُوا وَ أَصْلَحُوا» (بقره/ 160، نساء/ 146)، «تابوا و اتًّقوا»، «تابُوا»، ببخشید، «آمنوا». کلمهی اصلاح، یک بار کنار توبه آمده، یک بار کنار ایمان آمده، یک بار هم جلوی …
– پارتیبازی در اصلاحات نیست. قرآن میگوید حضرت نوح به خدا گفت پسرم غرق نشود. بنا بود زمان حضرت نوح کفّار غرق بشوند، گفت پسرم غرق نشود. فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» (هود/ 46)، این عمل صالح نیست. بحث ما امروز این هست، چون قرآن خیلی گفته ایمان و عمل صالح. دهها بار در قرآن کنار ایمان گفته عمل صالح. چون بعضیها آدم خوبی هستند، کارشان درست نیست، آدم خوبی هست، ما نمیگوییم این، ممکن است مرغ بهشت باشد، ولی کارش خلاف هست. خدا به نوح گفت پارتیبازی نیست، کنار «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ»، پسر نوح هم باشد، چون فکرش عوض شده؛ .
اوّل انقلاب یک جوانی را که منحرف شده بود، جزء منافقین بود را گرفتند و میخواستند با او برخورد کنند، آمد پهلوی مادرش عذرخواهی کرد، گفت: «حلالت نمیکنم، پسرمی، جوانی، برو اعدام شو. تو گوش به حرف امام خمینی ندادی، رفتی گوش به حرف چه کسی دادی؟! خودت را به چی فروختی؟! چه عزّتی گیرت آمد؟! چه رشدی؟! چه خدمتی کردی؟! دهها هزار از جوانها را ترور کردید، حالا توبه میکنید؟!»، مادر با صدای بلند، مکرّر هم تلویزیون آن زمان گذاشت که این مادر به پسرش میگوید برو اعدامت کنند، تو توی خط نیستی. خدا به حضرت …
ممکن است زن پیغمبر باشد، خدا قول نداده که همهی زنهای پیغمبرها خوب باشند. یک آیه در قرآن داریم، بشنوید: «کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا» (تحریم/ 10)، دو تا خانم هستند، اینها زن دو تا پیغمبر بودند، حضرت لوط و حضرت نوح علیهماالسلام. ولی هر دو منحرف شدند، قهر خدا که آمد، خانم پیغمبر هم غرق شد، نابود شد. رحم یک جاهایی خوب هست، ما دینمان دین رحم هست، امّا باید کنار قاطعیت باشد. «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ».
چه مقدار اصلاح کنیم؟
هر چه میتوانی، اگر دو نفر قهرند میخواهی آشتیشان بدهی، همین که یک قابلمه داشته باشی، یک برنج برای دو نفر بپزی بس است. امّا اگر دو تا قبیله را میخواهی آشتیشان بدهی …
تابستان اگر هر دانشجو، حدود پنج میلیون دانشجو داریم با کم و زیادش، یک میلیون معلّم داریم با کم و زیادش، اگر تابستانی هر کدامی یک عمل، نه روزی یک عمل، کلّ سه ماه یک عمل صالحی انجام بدهند، خیلی میشود، بیست میلیون کار صالح میشود. آن وقت میگوییم تعطیل است، دیدی تعطیل هستی کارت را عوض کن، جایت را عوض کن. این «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» یعنی چه؟ قرآن میگوید: «لِإیلافِ قُرَیْشٍ. إیلافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» (قریش/ 1 و 2). قوم قریش تابستان و زمستان جایشان را عوض میکردند، تعطیل نمیکردند. شما میگویی تابستان داغ هست هوا، خیلی خب، از ساعت ده دیگر کار نکن، صبح ساعت پنج تا هشت، پنج تا هشت که خیلی داغ نیست، میشود درس خواند، آن وقت هشت هوا داغ میشود استراحت کنیم. «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» جایت را عوض کن. روی میخ مینشینیم، میگوییم آخ، خب پاشو برو آن طرف بنشین. «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» یعنی جایت را عوض کن، امّا کار را تعطیل نکن.
نوع کار، کار فکری نمیتوانی بکنی، کار عملی. میگویی مغزم نمیکشد برای مطالعه، مطالعه نکن، کتاب را کنار بگذار، دو تا فامیل داری با هم قهرند، پسرعمو هستند، پسرخالهاند، دخترخالهاند، داییزادهاند، دو نفر با هم قهرند، دو تا مسئولیناند با هم قهرند، آدم اگر اهل کار باشد از همه چیز استفاده میکند.
ایّام جنگ دو تا بسیجی داشتیم: یک بسیجی عاقل، یک بسیجی نادان. بسیجی عاقل گفت: «اگر من شهید شدم، جنازهی من را توی شهر آوردند، دو تا جناح سیاسی که توی شهر هستند، همدیگر را ببوسند، آشتی کنند، بعد از اینکه همدیگر را بوسیدند، جنازهی من را دفن کنید، تا نبوسیدند، جنازه را دفن نکنید.» یعنی با مرگش افراد را به هم جمع کرد.
وصیتنامهی این، آن آدمی که درست فکر نمیکرد. ایشان گفت: «نه، من اگر شهید شدم، نمیخواهم آن جناج در تشییع جنازهی من بیاید، چون من جزء این خط هستم، آن خط راضی نیستم به جنازهی من «قُلْ هُوَ اللَّهُ» بخواند.»
یعنی دو تا بسیجی، یکی وصیت میکند برای جمع شدن، یکی وصیت میکند برای ایجاد تفرقه. خیلی از کارهایی که میخواهیم بکنیم، اگر سؤال کنیم، واقعاً کار صالح این بود؟ از این بهتر نمیشد؟ حتماً فکر من درست است؟
خدا آقای ری شهری را رحمت کند، ایشان سالها مسئول حج بود. در بعثهای که مال مقام معظّم رهبری بود، بعضی ار روحانیونی که آنجا بودند، از نظر سیاسی با هم اختلاف داشتند، اینها را در یک اتاقشان کرد. هر دو نفری که با هم، چند تا از اتاقهایش را داد به افرادی که با هم قهرند، ولی گفت اتاقتان این هست. اینها بالأخره چارهای نداشتند، حال شما خوب هست و یک ذرّه، یک ذرّه راه باز شد و راه باز شد. بعد از ملاقات گفتم: «شما در یک اتاق، با هم دعوا نداشتید؟»، گفت: «اتّفاقاً آدم خوبی بود، یک اختلافی داشتیم و ولی با هم حرف زدیم، خلی مشکلاتمان حل شد. خیلی چیزهای من را او قبول دارد، خیلی از چیزهای او را من قبول دارم، اختلاف سلیقه بود، ولی اینقدر اختلاف سلیقه نبود که ما توی مکّه، کنار کعبه آنجا هم با هم. نه آن کسی که میگفتند خوبه، اینقدر هم خوب نبود، آن هم که میگفتند بد هست، اینقدر هم بد نبود، یک خورده نزدیکبینی کردیم، آن خبرها نیست.» ببینید آقای ری شهری اتاق میدهد به دو نفر با هم فکر کنند، یکجا باشند، بالأخره گفتوگو درمیآیند، حل میشود.
خدا آقای پرورش را رحمت کند، چند سالی وزیر آموزش و پرورش بود، نمایندهی اصفهان بود و خبرگان اوّلی بود. ایشان میگفت در یک مسافرتی که سوار کشتی بودند، یک آخوند با یک کت شلواری پهلوی هم نشسته بودند. این کت شلواری ضدّ آخوند بود، خیلی ضدّ آخوند بود. من نمیدانستم، گفتم: «حال شما خوبه؟»، جواب نمیدهد. چند لحظه شد، «حال شما خوبه؟»، کر هست؟! چرا حرف نمیزند؟! دفعهی سوّم و چهارم شد، گفت: «آقا شیخ، با من حرف نزن، من از نژاد آخوند بدم میآید، از قیافهی تان متنفّرم.» من صندلیام پهلوی شما افتاده، خواهش میکنم با بنده حرف نزنید»، گفتم: «از عمّامهی من بدت میآید؟»، گفت: «بله، از همین قیافهات بدم میآید.» عمّامهاش را برداشت انداخت توی دریا انداخت، خود آخوند عمّامهاش را برداشت، انداخت. گفت: «چرا همچین کردی؟!»، گفت: «عمّامه پارچه هست، من با شما همسفر هستم، انسانیم، آن جماد هست»، گفت: «تا دید من این کار را کردم که برای جذب او عمّامهام را انداختم»، گفت: «من نمیخواستم»، گفت: «نه، حالا حال شما خوب هست؟»، گفت: «الحمدلله». گفت: راه باز شد و این سه روزی که توی کشتی بودیم، عجب دانشمندی این آخونده، خیلی باسواد بود. ما نمیدانستیم این دانشمند نابغهای بود. ما بد برخورد کردیم. به مقصد که رسیدیم، گفت: «کجا میخواهی بروی؟»، گفتم :«هتل رزرو کردم»، گفت: «نه، باید بیایی خانهی ما. من سه تا کار میخواهم برایت بکنم: یک، این سه روزی که اینجا هستی میخواهم پذیرایی کنم. دو، میخواهم رانندهات باشم. سه، میخواهم مترجمت باشم.» میزبان، مترجم، راننده. با چه اصراری من را برد خانه، چه پذیرایی شاهانه کرد. وقتی هم میخواستیم بیاییم، آمد پای کشتی بدرقه. ضمناً یک هدیه هم به ما داد. نفهمیدیم هدیه چی هست. آمدیم در را باز کردیم، دیدیم یک توپ عمّامهای هست.
منتها باید دل کند، من خانهی او نمیروم، من فوقلیسانسم، او لیسانس هست. کسی سوار اسب بود، آمد برود، رسید به نهر آب. نهر آب هم یک متر، دو متر، یک وجب، دو وجب بیشتر آب نداشت. اسب میتوانست از توی آب رد شود، ایستاد. هر چی این صاحب اسب شلّاق زد نرفت، افسار را کشید نرفت. میخ و سیخ پیدا کرد، هی کوبید زیر شکم الاغ، نرفت. یک مرد حکیمی تماشا میکرد، گفت: «چته؟»، گفت: «آب کم هست، اسب میتواند از توی آب برود، نمیرود، وایساده.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گِلی کن، اسب میرود.» باشه. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و گِلی شد و اسب از توی آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزه، دلیلش چی بود؟»، گفت: «آب که تمیز بود، اسب میآمد خودش را میدید و هر کس خودش را ببیند، پا روی نفسش نمیگذارد و کسی که خودش را ببیند، پا روی خودش نگذارد، حرکت هم؟ بگویید؟ «نمیکند»».
یک تابستان، یک عمل صالح انجام بدهیم. عمل صالح گاهی با زبان هست، حتّی اگر دو نفر با هم قهرند، شما بتوانی اینها را آشتی بدهی. میآیی خانه، خانمت از یک خانم دیگر گله میکند. شما بگو: «ایشان سلام شما را رساند. آن که شما میگویی آن نیست، ایشان وقتی میخواستم بیایم، سلام شما را رساند.» ممکن است کینهاش کم بشود. گاهی با سفره و ناهار است.
امام صادق علیهالسلام به مفضّل بودجهای داد، گفت: «هر جا دیدی شیعیان ما با هم اختلاف دارند و مشکلشان با پول حل میشود، این پول را از جیب من بده.» و لذا مفضّل میگفت داشتم میرفتم، دیدم دو تا شیعه با هم دعوایشان هست. ایستادم، بررسی کردم، دیدم سر پول هست، پول را دادم، قصّه حل شد. بعد مفضّل گفت: این پول مال من نیست هان، مال امام صادق علیهالسلام هست. امام صادق علیهالسلام گفته این رقمی، عمل صالح این است.
گاهی با زبان است. خود قرآن به حدود …، من که دیشب شمردم، حدود بیست دفعه گفته عمل صالح این هست، عمل صالح این هست. خیلی کارهایی که ما میکنیم عمل صالح نیست. عمل صالح چیست؟ یک صلوات بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم. عمل صالح روی بچّهها هم اثر دارد. دو تا پیغمبر به نام حضرت موسی و خضر علیهماالسلام وارد قریهای شدند. گرسنه بودند. نان خواستند. کسی هیچ نان به اینها نداد. داشتند میرفتند، یک دیوار خرابهای بود، خضر گفت: «بیا بنّایی کنیم»، موسی علیهالسلام عصبانی شد، گفت: «آقا اهل روستا یک تیکّه نان به ما ندادند ما بخوریم. آدمهایی که اینقدر بیعاطفه هست، به دو تا پیغمبر نان نمیدهد، حالا من بیایم این دیوار خراب شده را بسازیم؟!»، گفت: «من که نیستم، تا تأمین اعتبار نشود، بودجه تعیین نشود، من نمیسازم.» موسی رفت کنار وایساد. خود خضر تنهایی و لذا میگوید: «أقامَ» (کهف/ 77)، نمیگوید: «أقاما»، «أقاما» یعنی با هم بنّایی کردند، «أقامَ» یعنی تنهایی. تنهایی بنّایی کرد. گفت: «دلیلش چیه؟»، گفت: یک پدر خوبی داشتند، عمل صالح میکرد، «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82). یک پدر مؤمنی که اهل عمل صالح بود، از دنیا رفت. وصیت کرده پولی دارد زیر فلان دیوار، بچّهها که بزرگ شدند، وصیتنامه را بخوانند، بروند زیر این دیوار پول را بردارند. اگر ما بنّایی نمیکردیم، پول لو میرفت، دیگران میبردند. چون پدرشان آدم صالحی بود، خدا میخواهد مزد پدر را به پسر بدهد و لذا ما عملگی و بنّایی مجّانی کردیم، تا اینها پول به پسرشان برسد، یعنی عمل صالح روی بچّه اثر میکند.
این حدیث را که من میخوانم، چهقدرش مال مادرم هست، چهقدرش مال پدرم هست، چهقدرش مال جدّمان هست، چهقدرش مال استادمان هست، مربّیمان هست. عمل صالح روی نسل هم اثر دارد. افرادی که زرنگاند، همش نگویند زرنگی خودم بوده، چیزها را به خودتان نسبت ندهید، کتکهایش را ابیذر خورد، خونش را علی اصغر علیهالسلام داد، علی اکبر علیهالسلام داد، امام حسین علیهالسلام داد، زحمتش را کشیدند، ما وقت پلوهایش رسیدیم. سهم آنها چهقدر هست؟
یک کارهایی عمل صالح بوده، از دستمان در رفته. عذرخواهی عمل صالح هست، «آقا اَلو، من یک اشتباهی کردم در نامه، در حرف، من بعد فکر کردم این کار را نباید میکردم، ببخشید.» چه اشکالی دارد، مراجع تقلید هم گاهی فتوایشان عوض میشود. منتها نگو خب اگر مرجع فکرش عوض میشود، من هم عوض میشود، پس من و مرجع یکی هستیم. او در چهار هزار تا مسئلهای که با کم و زیادش دارد، در دهتایش فکرش عوض میشود. ما در صد تا، صد و پنجاه تایش گاهی اشتباه هست. ضریب اشتباه، فقیه عادل هم معنایش نیست که اشتباه نمیکند، امّا میگویند ولایت مطلقه یعنی چه؟ ولایت مطلقه معنایش این نیست که اشتباه نمیکند. مثل اینکه میگویند ایشان استادتمام هست. استادتمام معنایش این نیست که اگر رفت عمل جرّاحی کرد، همهی عمل جرّاحیهایش خوب باشد، ممکن است استادتمام باشد، ولی در یک جا هم خراب کند، نشود، خیلی کارها دست ما نیست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: علّتی که من خدا را شناختم، این بود که کارهایی که میخواستم بشود نمیشد، فهمیدم که یک دست دیگر هم هست، یک دست دیگر هم هست که هی من میخواهم بشود، او میخواهد نشود. «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» (بحار الأنوار، ج 84، ص 303)، من از این راه خدا را شناختم که ما همه همّت میکنیم که یک چیزی بشود، نمیشود. خدا میخواهد بگوید من هم هستم.
دل دست خداست، علاقه دست خداست، علاقه دست خداست، «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب»، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ» (ابراهیم/ 37). کعبه چند تا سنگ سیاه هست، روی هم گذاشتند، یک ساختمان هست، هیچ نقشهای هم ندارد، مکعب هست، با سنگ سیاه مکعب ساختند. چه خطّی پشت این کعبه بود که این همه مردم، ده سال و دهها سال گاهی، پول میخوابانند که بروند کعبه را زیارت کنند؟ بغلش کاخ فهد هست. آن کاخ فهد، کاخ خاندان سعودی، کسی نگاهش هم نمیکند. پای کعبه، دور سنگهای ساده طواف میکنند، آنجا را کسی نگاهش نمیکند، یک دستی هم پشت این قصّه هست.
گاهی یک حرفی را، یک کسی میزند در آدم اثر دارد و لذا اگر کسی میخواهد اصلاح کند، اوّل باید خودش را اصلاح کند. فکرت را باید اصلاح کنی، چرا سوءظن داری؟ آخر یک عدّه از اوّل میگویند فلانی آدم بدی هست، فلان گروه هم آدم بدی هستند، چرا همیشه قضاوت میکنی؟ از قرآن یاد گیرید، میگوید: «بَعْضُهُمْ» (بقره/ 76 و 145، مائده/ 51 و …)، بارها گفته «بَعْضُهُمْ»، یعنی همهشان را نگو. بله، ممکن است مردم این شهر، مردم این روستا، مردم این خطّ و خطوط سیاسی، یک فکری داشته باشند، امّا همه؟
مصداق عمل صالح چی هست که این همه قرآن گفته: «آمنوا و اصلحوا»، «آمَنوا»، گاهی باید بیان کرد، نمیداند. افرادی، همین دیروز، دیروز و پریروز یک کسی گفت: «آقای قرائتی، من چند بار غیبت تو را کردم، حلال کن»، گفتم: «حلال». کسی میگوید غیبتت را کردم، نگاهش نکن، او خجالت میکشد. همین که خودش را شکسته، آمده میگوید معذرت میخواهم، قبول کن. امام سجّاد علیهالسلام میگوید خدایا اگر کسی آمد پهلویم، امام سجّاد علیهالسلام، عذرخواهی کرد، من نپذیرفتم، آن نپذیرفتن من را ببخش. یعنی اگر کسی پهلوی شما عذرخواهی کرد، شما گفتی: نه، حلالت نمیکنم، روز قیامت میخواهم یقهات را بگیرم، شیرم بهت حروم باشد، هر کسی آمد پهلوی شما عذرخواهی کرد، اگر عذرش را نپذیرفتی گناهکاری. چون امام سجّاد علیهالسلام میگوید خدایا بیامرز آن گناهی که کردم، بعد میگوید آن گناه این بوده: افرادی به من عذرخواهی کردند، من عذرشان را نپذیرفتم. اشتباه کرده، ببخشید.
متلک نگویید. عمل صالح هم، اگر یک پولی کمک میکنی، بعد میگویی من بهت وام دادم. خراب شد، منّتی که گذاشتی، عمل صالح را از بین بردی. مثل آدمی که گلاب میزند، بعد میرود زیر دوش حمّام، دوش را باز میکند. خب این دوش را که باز کردی، همهی گلاب و عطر بویش میپرد. افرادی هستند عمل صالح انجام میدهند، ولی خراب میکنند، کمک میکنند، ولی منّت میگذارد. آمار دروغ میگوید، یک کاری کرده مثلاً برای صد نفر، میگوید دویست نفر، خودش را مطرح میکند، اگر اسمش را نبرند ناراحت میشود. ما سه رقم آدم داریم: یک، آدمهایی که کار میکنند، میخواهند کسی نفهمد، اینها مخلصند، کار میکند میگوید …، مخلص هست.
بنده خدایی زمان شاه، بین جوانهای منطقهشان یک مسابقهی دینی راه انداخت، جوایزش را هم گفت: «من میدهم، به او گفتند: «آقا، اجازه میدهی اسمت را بنویسیم؟»، گفت: «میترسم اسم من را بنویسی، خدا پاک کند.»
شخصی را سراغ دارم خیلی خیّر بود، خیلی خیّر بود، حمّام، مدرسه، درمانگاه، زایشگاه، وام، وضع مالیاش خیلی خوب بود، خیلی هم خیّر بود. از دنیا رفت، یکی از علمای قم به من میگفت، میگفت: خوابش را دیدند، گفتند: «چه کردی توی دنیا؟ عمل صالحت چی بود؟»، گفت: «چند تا مدرسه ساختم»، دیگر چه کردی؟ «زایشگاه، بیمارستان»، گفت: «تمام کارهای خیرم را گفتم»، گفتند: «اینجا نیامده»، «اِه! عمر من پولهایم بوده، پولهایم را همه را خرج دین کردم.» فرمود: «اینجا نیامده»، گفتم: «چرا؟!»، گفت: «در همه جاها کاشیکاری مینویسی بانی اینجا محسن قرائتی، مثلاً. اصرار داشتی با کاشیکاری اسمت را بنویسند، چون در دنیا نوشتی، خدا پاک کرد.» گفت: «یعنی من الآن دستم خالی هست؟»، گفت: «نه، یک کاری کردی به کسی نگفتی. یک جوان مؤمن به تو رسید، گفت: شما که آدم خیّری هستید، ده هزار تومان (ده هزار تومان پنجاه سال پیش)، ده هزار تومانم بدهی، من داماد میشوم. این ده هزار تومان را کنار خیابان، کیفت را باز کردی، ده هزار تومانش دادی. این را نه جایی ثبت کردی، نه به کسی گفتی، آن را که شما پاک کردی، خدا نوشت، آنی را که نوشتی، خدا پاک کرد.
پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید. سیزده سال اوّلش مکّه بود، ده سال دوّمش میخواست بیاید، سیزده سال دوّمش مدینه بود، سیزده سال اوّلش مدینه بود، بعد هجرت کرد. وقتی که هجرت کرد، مکّه دست مشرکین و بتپرستها بود. آمدند بیرون مکّه گفتند: «نمیگذاریم بیایید، مکّه دست ما هست، مسلمانها را راه نمیدهیم، ولو از مدینه خیلی آمدید تا پشت مکّه، ولی برگردید.» بگو و مگو شروع شد و درگیری شروع شد و نزدیک بود جنگ بشود. پیغمبر فرمود: «مصلحت این هست که من صلح کنم. دست من را بگذار، قرارداد صلح را امضا کنم.» آمدند امضا کنند، دیدند نوشته: «قرارداد بین مشرکین مکّه و پیغمبر اسلام»، گفتند: «ما قبول نداریم پیغمبر اسلام را، اصلاً دعوا سر همین پیغمبر اسلام هست، ما پیغمبر اسلام را قبول نداریم. بگوییم صلحنامه بین پیغمبر و …؟ پاک کنید.» حضرت علی و یک جمعی دیگر نمیخواستند پاک شود، چون بالأخره اسم محمّد را پاک کنیم، ناراحت بودند که پاک کنند. پیغمبر اسلام گفت: «پاک کنید، دست من را بگذارید روی آن کلمه». دست پیغمبر را گذاشتند روی کلمهی «مُحَمَّد رَسُولُ اللَّه»، اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم، پاک کرد. وقتی پاک کرد، پیغمبر اسم خودش را پاک کرد، پاک کرد، آن وقت خدا نوشت، کجا نوشت؟ توی قرآن، با همین کلمه هم شروع کرد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» (فتح/ 29). اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد. میدانید پیامش چیه؟ یعنی اگر تو پاک کنی، خدا مینویسد، تو بنویسی؟ بگویید: «خدا پاک میکند». غصّه نخورید کسی نفهمید.
یکی از علمای اخلاق میگفت درس اخلاق برای افرادی میگفتم. یکی از آشناها مریض شد، رفتم عیادتش. یک مقداری هم گز اصفهان بردم زیر عبایم. بالای تختخواب، یک عدّهای دیگر هم بودند، اتاقش شلوغ بود. ما جعبهی گز را گذاشتیم توی این قفسهای که پهلوی بیمار هست. آمدم بیرون، گفتم که: «ما دو تا جعبه گز آوردیم، ولی این بیمار نفهمید این جعبهی گز مال من هست»، گفتم: «ببین استاد اخلاق هستم، ولی اگر نفهمند ناراحت میشوند، میخواهم بفهمند که این جعبه گز را من دادم، اگر ببینند من ندادم …»
غصّه نخورید، عمل صالح این هست که نیّتت صالح باشد، برای خدا باشد، قدیمها، خیّرین مدرسهساز را دعوت میکردند، آموزش و پرورش. یک جلسه هم ما را دعوت کردند، دیدیم همهی پولدارهای درجه یک و مدرسههای زیادی ساختند. آنجا گفتم که شما اگر خمس ندهید، زکات ندهید، مدرسه ساختن برای شما ثواب نیست هان، پس اوّل خمستان را بدهید، بعد وقف کنید.
آمدند با ما مسئولینشان که چرا شما اسم خمس را بردید؟ اینها خیّر هستند، پولدارند بگذار مدرسه بسازند. گفتم: «بابا جان، من حجت الإسلام هستم، حجّت الإسلام یعنی اسلام چی میگوید. آیا کسی که خمس و سهم امام بدهکار هست، میآید کار خیّر انجام میدهد، این عملش قبول هست، یا قبول نیست؟ یعنی بپرسید از مرجع تقلیدتان. آن بنده خدا پول خرج میکند، ولی عملش هم صالح نیست، چون فرم نیست.
عمل صالح چیه؟ باید بپرسیم. خیلی وقتها کار خیر میکنیم و آن که خیر نیست. یک چیزی را اوّل بررسی کنیم، زود با شنیدنها تحریک نشویم. دو نفر همدیگر را میبوسند، نگوییم این نیّتش بد هست، شاید از سفر آمدند، شاید همدیگر را ندیدند، شاید زیارت بوده، سفر بوده، همدیگر را ندیدند. دو نفر به هم نگاه میکنند، زود …، اصلاح فکر، سوءظن، بدبینی، تحلیل غلط، فکر اصلاح، بدچشم اصلاح، گوش اصلاح، فرزند چه کند، عمل صالح نسبت به فرزند است، نسبت به همسر، یک بحث خیلی طولانی هست. نمیدانم دیگر چهقدر ادامه بدهم، دیگر وقتمان تمام شد.
از خدا بخواهیم، خدایا همهی ما را، همیشه ، برای همه کار، ایمان و عمل صالح، در مسیر ایمان و عمل صالح و تقوا قرار بده.
جملهی دیگر فرمود: من «آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ» (بحار الأنوار، ج 44، ص 329)، میخواهم امر به معروف کنم. معلوم میشود امر به معروف هم گاهی با خون دادن هست، با نصیحت نیست، گاهی زور میخواهد. یک جا حضرت امام حسین علیهالسلام فرمود میروم اصلاح کنم، یک جا میگوید میروم امر به معروف کنم. اینها دو تا چیز نیست، یکی هست. یکیاش خاص هست، یک وقت میگویم برو میوه بخور، یک وقت میگویم برو سیب بخور. سیب همان میوه هست، منتها مصداقش هست. فرمود میخواهم اصلاحات را انجام بدهم، «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ»، جایی دیگر هم فرمود که: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی» (بحار الأنوار، ج 44، ص 329). «خَرَجْتُ» یعنی از مدینه آمدم بیرون، میخواهم بروم کربلا برای اصلاح، یکی هم گفت میروم امر به معروف کنم. پس اگر پرسیدند اصلاح چی هست که امام حسین علیهالسلام فرمود: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»، من از مدینه خارج شدم، میخواهم اصلاح، دست به اصلاحات بزنم، اصلاحات چیه؟ جملهی دیگر امام حسین علیهالسلام معنا کرده، گفته: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ»، اصلاحات امر به معروف و نهی از منکر است.
و هر اصلاحی، یک راهی دارد؟ قرآن میفرماید: «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها» (بقره/ 189)، خانهی مردم میخواهید بروید، از درش وارد شوید. اینکه دیگر گفتن ندارد، مگر کسی از پشتبام به خانه میرود؟ این آیه یعنی چه؟ «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»، خانههایی که وارد میشوید از درش وارد شوید. امام صادق علیهالسلام این را معنا میکند، میگوید: مراد این نیست که کسی از پشتبام برود، هیچ کس از پشتبام خانهی کسی نمیرود، این میخواهد بگوید هر کاری را از راهش وارد شوید. ممکن است حرف شما اثر نکند، یکی دیگر با او صحبت کند. میگوید آقا اگر فلانی با من صحبت کند … ما چهقدر خوب، اصلاح گاهی با نصیحت پدر و مادر، پدربزرگ، مادر، دایی، عمو، بستگان، میآید میگوید: «آقا، پسرم،دخترم گوش به حرفم نمیدهد»، معلوم میشود خاصیتت را از دست دادی، یکی دیگر. شما حرفت اثر ندارد، به یک کسی دیگر بگو: «شما به او بگو».
حرف چه کسی اثر دارد؟ در امر به معروف اگر شما بگویی اثر ندارد، من بگویم اثر دارد، باید من بگویم، باید بیایی در خانهی ما را بزنی، بگویی: «آقای قرائتی، این گفته من قرائتی را قبول دارم. اگر تو را قبول دارد، ممکن هست حرف تو اثر کند، تلفنش را بگیر من صحبت کنم.»
گاهی وقتها جوانی میخواهد ازدواج کند، ازدواج «عمل صالح» هست، پدر و مادرش میگویند حالا لیسانست را بگیر، فوقلیسانست را بگیر، هیئت علمی بشو، یا مدرکت را بگیر، یا تخصّصت را بگیر. این را میگویند حالا باشد بعد. راه اصلاح این هست که راه ازدواج را باز کنیم. داریم: «هر کس ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده» (کنزالعمّال، ح 44403)، پنجاه درصد گناه جوانهای ما به خاطر شهوت هست، برای ازدواج اقدام کنید. راه اصلاح، ازدواج هست. ازدواج که کرد به فکر مسکن میافتد، به فکر بچّه میافتد، به فکر کار میرود، انگیزهی کارش بیشتر میشود. آدمی که عزب هست، میگوید حالا یک نفریم، وقتی زن و بچّهدار شد، انگیزهاش بیشتر میشود، محبّت زن و بچّه او را میدواند، حرکتش را تند میکند. آدمی که ازدواج نکرده فقط خودش را میبیند، من، کیف من، کفش من، کلاه من، ماشین من، خانهی من، مدرک من، هی میگوید من من من. آدمی که ازدواج کرد این من تمام میشود، من، فرزند من، همسر من، مادرزنم، پدرزنم، برادرزنم، این من من دیگه من من گسترده میشود.
امام رضا علیهالسلام فرمود در ازدواجها، فامیلهای مختلف با هم ازدواج کنند. نگویند ترک ترک را بگیرد، فارس فارس را بگیرد، همه مورد مشورت که قرار گرفت، یقین کردید، مطمئن شدید به اینکه این جوان جوان خوبی هست، به او بدهید، حالا از فامیل ما نباشد، نباشد. خیلی وقتها هم میگویند: «ماشینهایمان به هم نمیخورد»، مگر ازدواج ماشینهاست؟! ماشین شما چیه، ماشین او چیه. خانههایمان به هم نمیخورد، لهجههایمان به هم نمیخورد. مگر لهجه؟! مگر ازدواج زبانهاست، ماشینهاست، جمادات؟! ازدواج انسانهاست، دو تا آدم به هم میخورد، دو تا آدم به هم میخورد، فکرهایشان به هم میخورد، کافی هست دیگر.
عمل صالح چیه؟ واجبات عمل صالح هست. همین عمل صالح را هم باید صالح انجام داد. افرادی هستند خمس میدهند، ولی میگوید: «من به مرجع تقلیدم نمیدهم.» مثل اینکه چایی میخواهند بدهند، چایی را باید توی لیوان بریزند بدهند، چایی را میکنند توی آفتابه. میگوید قبول نیست، توی آفتابه کسی چایی نمیخورد. پول مال امام زمان علیهالسلام هست. آن وقت شما نفس داری، هوس داری.
خدمت آیت الله عظمای صافی رسیدم. یک مبلغی بود وجوهات بود به ایشان بدهم. کم بود ولی خب همین که بود، سهم امام بود. ایشان فرمود که: «خودتان فقیر سراغ ندارید بدهید؟»، گفتم: «آیت الله جان من نفس دارم، ممکن است از یک سیّد خوشم بیاید بهش بدهم، از یک سیّد خوشم نیاید به او ندهم. خمس عبادت هست، عبادت باید صددرصد برای خدا باشد. اگر چون دوستش دارم خمسش میدهم، دوستش نداشتم خمسش نمیدهم، نفس هست، نفس که آمد خمس باطل میشود. خمس را باید برای خدا داد.»
شما گوسفند، تا مادامی که توی گوسفندها میچرخد مالک هستی، همین که نذر کردی سر گوسفند بریده شد و گوسفند را توی دیگ گذاشتی، دیگر نمیشود: «حاج آقا، بانی گوسفند هست، یک ظرف بیشتر بده، بانی هست»، وقتی بانی هست تا قبل از ذبح گوسفند بانی هست، بعد از ذبح گوسفند بین حاج آقایی که بانی هست و غیر بانی فرقی نمیکند. نباید بگویی چون بانی هست، یک مقدار چربتر بگیریم. ممکن است به مورد خوبی ندهد.
عمل صالح چیه؟ نیّت باید پاک باشد. اسلام روی نیّت، «یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره/ 225).
در کار خیر باید عجله کرد، بعضیها جان به ملکالموت هم که میدهند قسطی میدهند، به ملکالموت هم جان میخواهد بدهد قسطی میدهد.
هم باید وجوهات داد. امام جواد علیهالسلام فرمود: «من امام جوادم، به شیعیان من بگویید ضامنم خمس بدهید، مالتان کم نشود.» امام جواد علیهالسلام ضامن شده خمس بدهی، مالت کم نمیشود.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: «اگر خمس ندهید، دو برابر مبلغ خمس زندگی تلخ برایتان پیش میآید.» یعنی ده میلیون خمس باید بدهی نمیدهی، خدا یک خرج بیست میلیونی توی سفرهات میگذارد، میگوید: «این عوض آن، این عوض آن.»
چهقدر بدهیم؟ چه جوری حساب کنیم؟ به چه کسی بدهیم؟ کجا مصرف بشود؟ بله، ممکن است شما یک موردی سراغ داشته باشید که مرجع تقلید آن مورد را نداند، شما میتوانی پهلوی مرجعت بروی، بگویی: «آقا من اینقدر خمس دارم، ولی توی فامیل ما یک برادری دارم، خواهری دارم، عمویی، دایی، فامیل، همسایه، همشاگردی، همکار، یک افرادی دور من هستند فقیر واقعی هستند، شما اجازه میدهی از این پول …؟ اجازهاش را بگیر، بعد هم که میروی آنجا، نگو مندادم، بگو پول مال امام زمان علیهالسلام هست، نگذار گیرندهی این پول به تو علاقهمند بشود، بگذار به امام زمان علیهالسلام علاقهمند بشود که امام زمان علیهالسلام، نایب امام زمان علیهالسلام این پول را فرستاده. زود پول واجب را باید بدهید، اصرار کنید که عجله کنید.
کار خیر چند تا شرط دارد: یکی اینکه مخفی باشد، کسی نفهمد؛ یکی عجله در آن باشد؛ یکی منّت در آن نباشد؛ اینها، عمل صالح اینهاست، مخفی باشد.
خب، چی دارم میگویم؟ عمل صالح. امام حسین علیهالسلام دو تا جمله گفت، یک جا گفت میروم کربلا برای اصلاح امّت جدّم، یک جا گفت من برای اصلاحات میروم کربلا، یک جا گفت من برای امر به معروف میروم کربلا. هر دو تایش مال امام حسین علیه السلام هست در راه کربلا. برای اصلاح میروم، برای امر به معروف میروم، یعنی اصلاح واقعی امر به معروف هست. امر به معروف هم همیشه امر به معروف قبل از نهی از منکر هست. در قرآن هم همینطور هست، اوّل میگوید امر به معروف، بعد میگوید نهی از منکر. یعنی اگر میخواهید مردم معروف بشوند، از منکر دست بردارند، راه معروف را باز کنید، جادّههای توی بیابانها که وسط راه میخواهد اصلاح کند، اوّل یک خیابان باز میکند، به راننده اشاره میکند از این جادّه برو، بعد آن جادّهی اصلی را جلویش را میگیرد، برای اینکه جادّه را تعمیر کند. یعنی اگر میخواهید جادّه را تعمیر کنید، یک راهی را باز بگذارید.
زمان حضرت لوط دو تا پسر زیبا خانهی ایشان آمدند. مردم نااهل مفسد ریختند در خانهی این پیغمبر و در را زدند و حضرت گفت: «اینها مهمان من هستند، (فرشته بودند در قالب انسان) مهمان من هستند، من را پهلوی مهمانهایم خراب نکنید، آبروی من میریزید. اصلاً من دختر دارم، بیایید عقد میکنم بهتان میدهم. آخر فرمود: «أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ؟» (هود، 78)، یک رشید توی شما نیست؟! یک مردی که رشید، «رَشید»، رُشد، یک آدم فهمیده توی شما نیست؟! یعنی پیغمبران ما در غرق در جامعهی فاسد بودند، یک آدم نالهی حضرت لوط را گوش نداد، خیلی جفاست هان، شما حساب کنید پیغمبری مهماندار شده، افراد فاسدی میخواهند در مهمانهای او تصرّف کنند، ایشان التماس میکند: «أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ»، «رَجُل» یعنی یک مرد، «رَجُلٌ رَشیدٌ»، یک مرد توی شما نیست؟
«هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی؟» را امام حسین علیهالسلام چه زمانی گفت؟ دنبال یک نفر میگشت، یک نفر. حبیب من مظاهر یک فامیلی نزدیک کربلا داشت، به امام حسین علیهالسلام گفت: «میروم فامیلم را بسیج میکنم بیایند کمک.» رفت و نیامدند. حبیب آمد و گفت: «یا حسین، فامیل من شما را قبول نکردند، من خودم پیرمرد هستم، جای همهی جوانهای فامیل میآیم، من به جای همهی فامیل میآیم.» یعنی گاهی وقتها یک نفر هم کمک نمیکند، ولی دلسرد نباید شد.
چرا میروی کربلا؟ «لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»، برای اصلاحات. چرا میروی کربلا؟ برای امر به معروف. اینکه یکجا میگوید برای اصلاحات، یک جا میگوید برای امر به معروف، مراد اصلاح واقعی امر به معروف هست، اصلاح واقعی امر به معروف هست.
علامت امّت خوب بودن، همین امر به معروف هست، «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (آل عمران/ 10)، بهترین امّت شما هستید، به شرطی که امر به معروف کنید، بهترین امّت.
حالا، یک صلواتی بفرستید، اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم. اینکه میگویند: «اگر امر به معروف خطر داشت، انجام نده»، برای معروفهای جزئی هست، یک معروف جزئی هست، مثلاً حالا فرض کنید که یک مردی طلا دستش هست. حلقهی طلا برای مرد حرام هست، نماز هم با آن گیر دارد. شما بروی به او بگویی: «آقا حلقهی طلا بر مرد حرام هست»، میزند توی گوشات. یک عدّه هم جمع میشوند طرفداری او، طرفداری او، حالا سر یک حلقهی طلا که مرد دست کرده، فتنه میشود. این جور جاها گفتند اگر امر به معروف گرفتار قتل و کتککاری و ضرب و شتم میشود، انجام ندهید. امّا یک وقت نه، یزید را میخواهی پرتش کنی، یزید غیر یک حلقهی طلاست، یک طاغوت قوی را میخواهی برداری، باید امام حسین علیهالسلام زیر سم اسب برود.
یک وقت یک گوسفندی توی چاه میافتد، این نمیارزد که خودت بروی توی چاه، این را بیاوری، خودت هم توی چاه بیفتی، نمیارزد، امّا یک وقت یک کیسهی طلا توی چاه افتاد، کیسهی طلا، ظرف طلا توی چاه افتاد، اینجا به هر قیمتی هست از شهرداری، از آتشنشانی، از در و همسایه میگویی آقا طلاهایم در یک جعبه بود، افتاد توی …. بعضی از معروفها امام حسینها شهید هم بشوند جا دارد، چون یک رژیم عوض میشود.
ما در انقلابمان صدها هزار جوان دادیم، یا شهید شدند، یا اسیر شدند، یا جانباز شدند، معلول شدند. ولی خب امام خمینی هیچ عقبگرد نکرد.
مبارزه با طاغوت مال اسلام نیست. قرآن میگوید تمام انبیاء دو تا مأموریت داشتند: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل/ 36)، بندگی خدا، دوری از طاغوتها. دوری از طاغوت و مبارزه با طاغوت مال اسلام هم نیست.
آشتی دادن فامیلی که با هم قهرند. یکجا اختلاف سیاسی، اقتصادی داریم، حلّش کنید این را. اگر من یک لیوان آوردم پهلوی شما گفتم که: «چایی بریز تویش، شربت بریز»، شما نگاه کردی دیدی توی این یک مگس هست، میگویی: «نه، این مگس تویش هست، به این ندهید.» یک قلبی آوردید، قلبمان اینجاست، قلبی آوردید، کینه دارد، من حلالش نمیکنم، من نمیبخشمش، من دخالت نمیکنم، من با آنها حرف نمیزنم.
اوّل اصلاح قلب هست. اگر کسی بین خودش و خدا را اصلاح کند، خدا مشکلاتش را حل میکند. روایات زیادی داریم، «مَن أصلَحَ بَینَه و بَینَ الله»، بین خودت و خدا اصلاح کن، این عیب را برکنار کن، مشکلِ مردم راضی میشوند. حدیث داریم اگر برای خدا قیام کردید، خدا دشمنانتان را تبدیل به دوست میکند، دشمنانتان را تبدیل به دوست میکند.
خب، قرآن میگوید نعمتهای مادّی هم که بهت دادم برای معنویت هست، اصلاح باطنی هست، «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ»: از غذاهای طیّب بخورید. بعد میگوید برای چی؟ برای اینکه کیف کنیم؟ برای اینکه خوشمزه هست؟ نه، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (مؤمنون/ 51)، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» چسبیده به «کُلُوا» هست. یعنی اگر میگویم بخور برای اینکه، چون ما غذا خوردنمان هم میتواند عمل صالح باشد، یک وقت میگویی غذا چون مفت هست بخوریم، این عمل صالح نیست. به یک کسی گفتند: «برویم روضه»، گفت: «من شام خوردم.» گفتند برویم روضه، گفت من شام خوردم. یعنی روضه هم که میروم برای شامش میروم.
پرسیدند: «بهترین نماز کدام نماز هست؟»، گفت: «نماز میّت»، گفتند: «چرا؟»، گفت: «نه جورابهایمان را میکَنیم، نه کفشهایمان را درمیآوریم، نه وضو میخواهد، نه قبله، هر چی میخواهد. بعد هم یک چهار، پنج تا الله اکبر میگوییم و بعد هم ما را میبرند، شام و ناهارمان میدهند.» قرآن که میگوید: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ»، میگوید: «وَ اعْمَلُوا صالِحاً». یک وقت شما کباب میخوری، چون خوشمزه هست، یک وقت میگویی کباب بخورم، یک ساعت بیشتر مطالعه میکنم، یک کار خیری بیشتر میکنم، میگوید خوردنت هم هدف داشته باشد.
حتّی مسائل جنسی، قرآن بخوانم: «نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ»، همسر شما بستر شماست؛ «فَأْتُوا»، عربیهایی که میخوانم قرآن هست: «فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ»، به هر نحوی که خواستید همسر از همسر استفاده کند؛ بعد میگوید: «وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ» (بقره/ 223)، «قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ» چسبیده به «حَرْثٌ لَکُمْ». عروس و داماد با همید از هم لذّت ببرید، امّا برای هدفِ، …، برای اینکه گناه کمتر بکنم، میگوید من ازدواج میکنم تا گناه کمتر بکنم، من ازدواج میکنم که به ناموس مردم نگاه نکنم.
ما اصلاح را، یک کسی گفت: «من دختر زیبا میبینم، چشمم میرود، در اختیار خودم نیست، هر چی میخواهم نگاه نکنم نمیشود»، گفتم: «راست میگویی، یا دروغ؟»، گفت: «نه، واقعاً میخواهم گناه نکنم»، گفتم: «یک مبلغی خودت را جریمه کن، بگو هر نگاه که به دختر کردم که نگاه سالم نبود، فلان مبلغ میدهم. دو تا پول بدهی، دیگر سفت میشوی»، گفت: «راست میگویی.» گاهی یک چیزها را فرضی.
خدا رحمت کند آقای پرورش را. مهمان ما بود، منزل ما آمد، چون خانواده ایشان را میشناخت. در را باز کردند و تشریف آوردند منزل و من بعد ده، پانزده دقیقه با کم و زیادش رسیدم. گفتم: «جناب آقای پرورش، ببخشید»، گفت: «یک سؤال میکنم، اگر با رئیس جمهور هم وعده داشتی، دیر میکردی؟»، گفتم: «نه او رئیس جمهور هست»، گفت: «اگر با مقام معظّم رهبری ملاقات داشتی؟»، گفتم: «نه، میآمدم قبل میآمدم»، گفت: «پس من را احترام نگرفتی، اینکه من میآیم توی خانهات مینشینم، بعد تو میآیی، یعنی من تو را احترام نگرفتم، و گرنه اگر رئیس جمهور بود میآمدی.»
عمل صالح چیه؟ تشخیصاش به عهدهی ما نیست. امام سجّاد علیهالسلام میگوید خدایا یادم بده کجا پولم را خرج کنم، نمیگوید یادم بده که چهطور پول گیر بیاورم. چهطور پول خرج کنم.
یکی از کارهایی که ما میتوانیم، «وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ» (یوسف/ 101 و شعراء/ 83)، ملحق بشویم، راضی باشیم به کار دیگران، دیگران چه کارهایی کردند؟ همین که یک کسی کار خیری میکند، راضی باشیم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»، همین که گفتی «الْحَمْدُ لِلَّه»، راضی بودی، ثواب کار دیگران را پای شما هم مینویسند. هر عبادتی را که هر کسی انجام میدهد، بنده توی تلویزیون حدیثی میخوانم، شما فکر کردی کار من مفید هست، گفتی: «خدایا بحث خوبی بود، خدا خیرش بدهد، خدا حفظش کند»، یک دعا که به من بکنی، تمام ثوابهای من را پای شما هم مینویسند، بدون اینکه از من کم بشود هان، از من هیچی کم نمیشود، ولی پای شما هم مینویسند. ما میتوانیم شب به شب که میخوابیم، در همهی عبادتهای مردم شریک باشیم، سپاه چه کرده، ارتش چه کرده، مرزبانان چه کردند، نیروی انتظامی چه کرده، هر کس هر کار خیری کرده، خدایا کار خیرش را ذخیرهی قیامتش قرار بده، مبارکش کن. ما میتوانیم فکرمان را، با فکر میتوانیم ملحق بشویم.
به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: «کاش فلانی بود، پیروزی ما را در جبهه میدید»، حضرت فرمود: «مگر دلش با ما نیست؟»، گفت: «چرا»، حضرت فرمود: «اگر دلش با ما هست، در اجر ما شریک هست، گرچه هنوز به دنیا نیامده باشد.» بچّههایی که توی شکم مادر هستند، هنوز به دنیا نیامدند، اگر بعد از این به دنیا آمدن و بزرگ شدن و قدرتمند شدن، راضی باشند به عمل ما، در اجر ما شریک هستند. ما میتوانیم فکرمان را اصلاح کنیم، چشممان را اصلاح کنیم، زبانمان را اصلاح کنیم، اصلاحی که مهم هست، بیست مرتبه کلمهی «اصلاح» در قرآن آمده، اگر بیشتر نباشد.
خدایا هر عمل صالحی که در طول تاریخ انجام شده و الآن انجام میشود و بعداً انجام خواهد شد، ما را در همهی اعمال صالح دیگران شریک و اگر کاری از ما سر زد که عمل صالح بود، دیگران را در کار ما شریک قرار بده. ما را از غافلین و خاسرین قرار نده. آنچه عمل صالح میتوانستیم انجام بدهیم غافل شدیم، غفلت گذشتهی ما را ببخش و بیامرز.