پاسخ به:برشی_از_یک_کتاب
سه شنبه 27 تیر 1396 8:04 PM
#داستان_کوتاه
در روستاي پدريم باغ هاي پرتقال زيادي بود. هميشه با بچه هاي فاميل از پرتقال هاي يكي از باغ ها يواشكي ميچيديم و يه گوشه ميخورديم و اون پرتقال ها خوشمزه ترين پرتقال هاي دنيا بود.
يكروز صاحب اون باغ مارو در حال چيدن ديد ولي بجاي تندي و دعوا گفت اشكالي نداره و ميتونيد از اين به بعد هرچقدر كه ميخواين از باغ من پرتقال بخوريد. از فردا ديگه طعم پرتقال هاي اون باغ معمولي بود و برامون اون لذت هميشگي رو نداشت !در عوض از فردا خوشمزه ترين پرتقال ها ،پرتقال هاي باغ ديگه اي بود كه بايد يواشكي از اون پرتقال ميچيديم.
چه رازي پشت سر اين پرتقال هاي يواشكي بود.. دقيق نميدونم ولي هميشه يواشكي ها بهترند.
شايد دليلش همينه كه سال ها يواشكي عاشق توام و ميترسم براي عشقت اجازه بگيرم، اجازه بدي و همه چی بعدش معمولي بشه..
سهراب سپهری