پاسخ به:برشی_از_یک_کتاب
سه شنبه 27 تیر 1396 8:03 PM
ميگفت : زندگىِ آدما ته تهش واسه خودشون همون داستان قشنگه اس كه توو هيچ كتابى نه ديدن و نه خوندن .
قهرمان اصليش ميتونه كسى باشه كه ناخواسته راهىِ اين بازى ميشه و ناخواسته تر از قبل با يك طوفان سهمگين بارشو ميبنده و ...
درسته وقايع قبل و بعد طوفان ازت يه آدم ديگه ميسازه اما قهرمانيش اينجا ثابت ميشه كه تونسته تغيير بزرگى توو زندگيت ايجاد كنه و بتونى قوى تر از قبل ادامه بدى.. گفتم : آره همه حرفايى كه گفتى درست
ولى اينا وقتى به كارت مياد كه واسه خودت توو تنهاييت نشستى و داستان زندگيتُ منطقى تر از هميشه دنبال ميكنى و آخرِ هر صفحه بلند ميشى و به خاطر آدم ضعيفى كه بودى و الان نيستى كف ميزنى .
ولى امان از زمانى كه دوباره احساست داره منطقتو خفه ميكنه و قراره خط بطلان بكشه رو همه قرارداد هايى كه با خودت داشتى.. گفت : اگه بخواى يه جمله آخرِ كتابِ زندگيت بنويسى؟
نگفتم ! خودكارو برداشتم و فقط نوشتم :
احساسِ متناقض با منطق ، سهمگين ترين جدالِ دنياى هر آدمِ
#فاطمه_رضايى
سهراب سپهری