0

برشی_از_یک_کتاب

 
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:برشی_از_یک_کتاب
سه شنبه 27 تیر 1396  7:49 PM

روزهایی هستند که حتی حوصله نداری غذا بخوری یا بروی توی یخچال سرک بکشی ...

یا حتی وسایلِ کیف پولت را بریزی بیرون و دوباره از نو بگذاری داخلش...

روزهایی که نشستن و نگاه کردن به رفت و آمد آدم ها خیلی هیجان انگیز تر از دیدنِ فوتبالِ رئال و بارسا با کلی تخمهٔ آفتابگردانِ شور است...

 

روز هایی هستند که حتی پیراهنِ قهوه‌ای را با شلوار آبی پوشیدن یا قرمز توفیری نمی کند به حالت...

روز هایی که "همه" خوش اَند و تو در خاطره ی روزی هستی که آن "همه" نمی دانند چه به تو گذشته بود ساعتِ سهٔ سه شنبهٔ هفته ی قبل...

 

روز هایی که همین طوری و الکی دوست داری هی بخوابی... آنقدر بخوابی که شاید،اگر خدا بخواهد و همهٔ عالم دست به دستِ همدیگر دهند، به خوابت بیاید...

روز هایی مثل برنامهٔ رادیوِ ساعتِ نهو نیمِ صبحِ دوشنبه...

روز هایی مثل زنگ انشاء...

مثل روزِ بعد از عروسی...

 

شب هایی هم هستند که تو هنوز در خاطرت هست که آن "همه" نمی دانند به تو چه گذشته بود سه شنبهٔ هفتهٔ قبل ساعتِ سه...

شب هایی که دوست داری رمان های مسخره بخوانی و اصلا ندانی که چشمت دارد رمان میخواند یا موهای تو را...

شب هایی مثل لحظه ای که بیسکویتِ ساقه طلایی را بدون آب و چای می خوری و گیر می اُفتد در گلوی بیچاره اَت...

شب هایی مثل شب های تنهایی...

 

#زهرا_محمودی

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها